ویو هانول
ویو هانول
رسیدم زنگ درو زدم رفتم داخل چشمام لبریز از غم و بغض سنگین بود
م هانول:چیشده هانول؟
هانول:(ماجرا رو براش تعریف کردم)
م هانول: عزیزم اشکال نداره سرش شلوغه ب دل نگیر مطمئنم دو روز اینجا باشی بعد دو روز میاد التماس میکنه برگردی
هانول:اوکی(بغض)
رفتم تو اتاق درو بستم و شروع کروم ب گریه کردن....چشام سنگین شدو کم کم خوابم برد
از خواب بیدار شدم و از اتاق رفتم بیرون خیلی سرم درد میکرد رفتم حموم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون میخواستم برم تو اتاق که متوجه ی صدا مامانم شدم
+هانول؟
_بله؟
+میخوام برم بیرون توام باید بیای
_چرا؟
+میخوام حال و هوات عوض شه معلومه خیلی حالت بده
ب زور و اصرارهای مامانم رفتم حاضر شدم و رفتیم بیرون...
مامانم داشت خرید میکرد ک یهو سرم گیج رف با زانو خوردم زمین و سیاهی...
بسیار خب ادامه پارت بعد🫨
رسیدم زنگ درو زدم رفتم داخل چشمام لبریز از غم و بغض سنگین بود
م هانول:چیشده هانول؟
هانول:(ماجرا رو براش تعریف کردم)
م هانول: عزیزم اشکال نداره سرش شلوغه ب دل نگیر مطمئنم دو روز اینجا باشی بعد دو روز میاد التماس میکنه برگردی
هانول:اوکی(بغض)
رفتم تو اتاق درو بستم و شروع کروم ب گریه کردن....چشام سنگین شدو کم کم خوابم برد
از خواب بیدار شدم و از اتاق رفتم بیرون خیلی سرم درد میکرد رفتم حموم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون میخواستم برم تو اتاق که متوجه ی صدا مامانم شدم
+هانول؟
_بله؟
+میخوام برم بیرون توام باید بیای
_چرا؟
+میخوام حال و هوات عوض شه معلومه خیلی حالت بده
ب زور و اصرارهای مامانم رفتم حاضر شدم و رفتیم بیرون...
مامانم داشت خرید میکرد ک یهو سرم گیج رف با زانو خوردم زمین و سیاهی...
بسیار خب ادامه پارت بعد🫨
۲.۶k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.