فیک یونگی
p24
ا.ت: شرمنده ته ته
یونگی: ما نمیخوام اذیتت کنیم فقط خلاصه میکنیم
ته: یعنی چی شما دیوونه شدید...ا.ت تو چرا اینجوری شدی....تو صبحی تو خونه من صبحانه خوردی پیشم بودی
یونگی: درسته ...اون بود تا اینو ازت بگیره
(یونگی یه گوشی انداخت جلو ته...)
تهیونگ: ای...این...اینجا چیکار میکنه
ا.ت: باید ردی به جا نمیذاشتم....منو یونگی بهم قول دادیم که...
یونگی: شما رو بکشیم....نامی،جین، جیمین ،جیهوپ ،جونگکوک ،همه مردن تو خیلی خوش شانسی که آخر از همه کشته میشی
تهیونگ: بچه ها....چیکار میکنید ما دوستیم...ا.ت من ترو رو خواهرم میبینم...تو رو اوردم خونه ام...
یونگی: ا.ت کاری باهات کرد؟
ا.ت: نه من مال تو هستم
تهیونگ: چرا من باید بلایی سرش بیارم شما چتونه من هنوز فضا رو درک نکردم
یونگی: صداتو ببر
ا.ت دوید و دو تا قمه برداشت و برگشت و یکی رو داد یونگی
ویو تهیونگ
من هنوز نمیدونم چرا اینجوری شدن ولی لبخند یونگی خیلی رو مغزم بود و نمیتونستم این روی ا.ت رو باور کنم...یعنی چی اخه...ا.ت دیو سمتم و منم فرار کردم سوار ماشین شدم اما روشن نشد
امدم بیرون و نگاهی به اطراف کردم کلا شیش تا مغازه و خونه خرابه بود
به سمت نزدیک تریبون رفتم اما...با چیزی که دیدم....
یه عروسک دقیقا مثل قبلی وسط مغازه بود و روشن بود داخلش و توی تاریکی میدرخشید... رفتم جلو تر اما....اما اون جونگکوک بود که با تن خونی کنار عروسک افتاده بود...یهو صدایی از پشت سرم شنیدم
یونگی: اوه اینجایی دنبالت بودم
ا.ت: اون کیه اونجا...آآآ داری کوک رو میبینی (خنده)
تهیونگ: کو...کو...کوک...کوکی...پاش....پاشو
ته ویو
صدای قدمای بلند یکی رو پشت سرم شنیدم و فقط چشمامو از کوک گرفتم و دویدم به یه سمت تاریک و یه در دیدم در رو باز کردم و دیدم دوباره تو همون کوچه لعنتی هستم....دویدم مغازه بعدی...اینبار همون صحنه بود اما...اما....اما جیهوپ رو زمین بود و زیر نور عروسک معلوم بود چاقو تو شکمبه...پاهام شل شده بود...نترسیده بودم...ناراحت بودم
مغازه بعدی...همون صحنه با نامجون...بعدی با هون صحنه...با جینی که بسته به صندلی بودو هنوز ازش خون میومد...رفتم سمتش...انگار کامل نمرده بود...گریم گرفت
تهیونگ: جین!!!!...هیونگ هیونگ (گریه)
جین: ف..را...ر...ک....ن...
تهیونگ: جین چت شده خوبی!!!!؟؟؟ (دست گذاش تو شکم جین)
جین: ته...ته...ف...قط...ب...برو
تهیونگ: نه نمیتونم نه نه نه نهههه
جین: ب...برو
ته: جین جین خواهش یه چی بگو
جین:...
یونگی:...اوه مرد...هعی میدونستم جین یکم سخت جون تره
ا.ت: منم موافقم
تهیونگ: شما....چرا اینکار رو میکنید؟
ا.ت و یونگی: خنده
ته ویو
فرار کردم به سمت یکی دیگه از مغاره ها و جیمین رو دیدم...اون زنده بود و داد زد
جیمین کمکم کن ته اون داره میاددد
ته...
برای بیبیم وقتی شرط پارت بعدی فیک بیبیم این بود من اینو آپ کنم🥲
@mahdihosseinkhani62412
ا.ت: شرمنده ته ته
یونگی: ما نمیخوام اذیتت کنیم فقط خلاصه میکنیم
ته: یعنی چی شما دیوونه شدید...ا.ت تو چرا اینجوری شدی....تو صبحی تو خونه من صبحانه خوردی پیشم بودی
یونگی: درسته ...اون بود تا اینو ازت بگیره
(یونگی یه گوشی انداخت جلو ته...)
تهیونگ: ای...این...اینجا چیکار میکنه
ا.ت: باید ردی به جا نمیذاشتم....منو یونگی بهم قول دادیم که...
یونگی: شما رو بکشیم....نامی،جین، جیمین ،جیهوپ ،جونگکوک ،همه مردن تو خیلی خوش شانسی که آخر از همه کشته میشی
تهیونگ: بچه ها....چیکار میکنید ما دوستیم...ا.ت من ترو رو خواهرم میبینم...تو رو اوردم خونه ام...
یونگی: ا.ت کاری باهات کرد؟
ا.ت: نه من مال تو هستم
تهیونگ: چرا من باید بلایی سرش بیارم شما چتونه من هنوز فضا رو درک نکردم
یونگی: صداتو ببر
ا.ت دوید و دو تا قمه برداشت و برگشت و یکی رو داد یونگی
ویو تهیونگ
من هنوز نمیدونم چرا اینجوری شدن ولی لبخند یونگی خیلی رو مغزم بود و نمیتونستم این روی ا.ت رو باور کنم...یعنی چی اخه...ا.ت دیو سمتم و منم فرار کردم سوار ماشین شدم اما روشن نشد
امدم بیرون و نگاهی به اطراف کردم کلا شیش تا مغازه و خونه خرابه بود
به سمت نزدیک تریبون رفتم اما...با چیزی که دیدم....
یه عروسک دقیقا مثل قبلی وسط مغازه بود و روشن بود داخلش و توی تاریکی میدرخشید... رفتم جلو تر اما....اما اون جونگکوک بود که با تن خونی کنار عروسک افتاده بود...یهو صدایی از پشت سرم شنیدم
یونگی: اوه اینجایی دنبالت بودم
ا.ت: اون کیه اونجا...آآآ داری کوک رو میبینی (خنده)
تهیونگ: کو...کو...کوک...کوکی...پاش....پاشو
ته ویو
صدای قدمای بلند یکی رو پشت سرم شنیدم و فقط چشمامو از کوک گرفتم و دویدم به یه سمت تاریک و یه در دیدم در رو باز کردم و دیدم دوباره تو همون کوچه لعنتی هستم....دویدم مغازه بعدی...اینبار همون صحنه بود اما...اما....اما جیهوپ رو زمین بود و زیر نور عروسک معلوم بود چاقو تو شکمبه...پاهام شل شده بود...نترسیده بودم...ناراحت بودم
مغازه بعدی...همون صحنه با نامجون...بعدی با هون صحنه...با جینی که بسته به صندلی بودو هنوز ازش خون میومد...رفتم سمتش...انگار کامل نمرده بود...گریم گرفت
تهیونگ: جین!!!!...هیونگ هیونگ (گریه)
جین: ف..را...ر...ک....ن...
تهیونگ: جین چت شده خوبی!!!!؟؟؟ (دست گذاش تو شکم جین)
جین: ته...ته...ف...قط...ب...برو
تهیونگ: نه نمیتونم نه نه نه نهههه
جین: ب...برو
ته: جین جین خواهش یه چی بگو
جین:...
یونگی:...اوه مرد...هعی میدونستم جین یکم سخت جون تره
ا.ت: منم موافقم
تهیونگ: شما....چرا اینکار رو میکنید؟
ا.ت و یونگی: خنده
ته ویو
فرار کردم به سمت یکی دیگه از مغاره ها و جیمین رو دیدم...اون زنده بود و داد زد
جیمین کمکم کن ته اون داره میاددد
ته...
برای بیبیم وقتی شرط پارت بعدی فیک بیبیم این بود من اینو آپ کنم🥲
@mahdihosseinkhani62412
۵.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.