★چند پارتی جونگکوک★
★چند پارتی جونگکوک★
†پارت4†
ویو جونگکوک
دستمو گذاشتم روی رونا سفیدش
ویوا/ت
دست های بزرگ تتو دارش گذاشته بود
روی رونام مرتیکه(🗿خاکککک)
+:میشه دستات بر داری
_:نه نمیشه
+:گفتم بر داره
_:اگه برندارم چه میشه
+:..
_:هوم نگفتی چه میشه چرا نباید دست
نزنم به رونای زنم
+:من زنت نیستم
_:جدی
+:یعنی هستم ولی ما که ازدواج نکردیم(نیشخند)
_:فردا عروسیمون
+:چیییی..یعنی منظورم اینکه لباس عروس
نخریدم تو کارات انجام ندادی که
_:عوو جدی
رسیدیم عمارت آقای جعون
که رفتم توی اتاقم دیدم یه لباس عروس
خیلی گرون قیمت توی اتاقمه اصن کف
کرده بودم دهنم باز مانده بود
+:این..اینو کی آوردی اینجا
_:خانوم جعون هنوز منو نشناختی
+:خانوم چی
_:جعون دیگ
+:من حتا آسمتم نمیدونم
_:من شوهر خانوم جعون..جعون جونگکوک هستم
+:(خجالت)
_:(یه نیشخند زد و رفت)
ویو ا/ت
فردا روز بزرگیه هم مادرم عمل میشه
هم عروسی دارم وایی خدا شب عروسیو
چیکارکنم من روم نمیشه ای خداااا همین
طوری روی تخت داشتم فکر میکردم که
خواب برد فردا صبح ساعت 6:30 بیدار
شدم رفتم دوش گرفتم رفتم پایین که
دیدم یه میز بزرگ بلند از این سر عمارت
تا اون سر عمارت پر از پرتقال.پنیر.و....
بود با تعجب رفتم پایین که بله آقا رو
دیدم روی صندلی که بزرگتر از صندلی
های دیگ بود نشسته بود دستت صبحونه
میخورد که رفتم روبه روش نشستم
_:آهوم فکر نمیکنی باید یه جای دیگ بشینی
+:نه..حتما باید روی پاهات بشینم ارع
_:دقیقن
+: نخیر
_:بچهای دو قلو دوست داری ارع
+:آرع خیلی کیوتن
_:خوب تو امشب هفت قلو باردار میشی
+: سریع از سرجام بلند شدم و نشستم روی
پاهاش یه چیز خیلی خیلی بزرگ زیرم حس
کردم یکم تکون خوردم که شاید کمربندش
باشه اما قشنگ تر حسش کردم
_:چیه بیب بزرگه؟
+:چیو..چیو اصن بیا صبحونه بخوریم
بلاخره صبحونه تمام رفتم توی اتاقم که
چند نفر آمدن درستم کردن و لباسم پوشیدم
داشتم گردنبد میپوشیدم که یکی آمد گفت
؟:خانوم ارباب کارتون دارن
+:باشه الان میرم
رفتم توی اتاقش که جلوی آینه داشت با عصبانیت با کراواتش ور میرفتم رفتم
کراواتش بستم توی اون مدتی که داشتم
می بستم نگاه های سنگین روم بود
+:بیا اینم از این
_:خیلی خوشگل شدی
+:سرم پایین بردم گفتم مرسی توعم خیلی
جذاب شدی(خجالت)
_:(یه خنده دختر کش)
_:خوب دیگ بریم
'ویو ادمین محترم'
ا/ت دستش دور دست کوک حلقه کرد
و رفتن توی حیاط عمارت که ماشین
مدل بالاش جلوشون بود کوک رفت
در ماشین کوک رو باز کرد که ا/ت
برع توی ماشین رفت و درو بست
خودشم سوار شد و رفتن دور زدن
یکم خوراکی خوردن که غروب رفتن
روی یه تپه ای که ماه معلوم بود
پیاده شدن از ماشین و روی کاپود
ماشین نشستن ا/ت داشت به ماه
نگاه میکرد
(ادامه اسلاید بعد)
†پارت4†
ویو جونگکوک
دستمو گذاشتم روی رونا سفیدش
ویوا/ت
دست های بزرگ تتو دارش گذاشته بود
روی رونام مرتیکه(🗿خاکککک)
+:میشه دستات بر داری
_:نه نمیشه
+:گفتم بر داره
_:اگه برندارم چه میشه
+:..
_:هوم نگفتی چه میشه چرا نباید دست
نزنم به رونای زنم
+:من زنت نیستم
_:جدی
+:یعنی هستم ولی ما که ازدواج نکردیم(نیشخند)
_:فردا عروسیمون
+:چیییی..یعنی منظورم اینکه لباس عروس
نخریدم تو کارات انجام ندادی که
_:عوو جدی
رسیدیم عمارت آقای جعون
که رفتم توی اتاقم دیدم یه لباس عروس
خیلی گرون قیمت توی اتاقمه اصن کف
کرده بودم دهنم باز مانده بود
+:این..اینو کی آوردی اینجا
_:خانوم جعون هنوز منو نشناختی
+:خانوم چی
_:جعون دیگ
+:من حتا آسمتم نمیدونم
_:من شوهر خانوم جعون..جعون جونگکوک هستم
+:(خجالت)
_:(یه نیشخند زد و رفت)
ویو ا/ت
فردا روز بزرگیه هم مادرم عمل میشه
هم عروسی دارم وایی خدا شب عروسیو
چیکارکنم من روم نمیشه ای خداااا همین
طوری روی تخت داشتم فکر میکردم که
خواب برد فردا صبح ساعت 6:30 بیدار
شدم رفتم دوش گرفتم رفتم پایین که
دیدم یه میز بزرگ بلند از این سر عمارت
تا اون سر عمارت پر از پرتقال.پنیر.و....
بود با تعجب رفتم پایین که بله آقا رو
دیدم روی صندلی که بزرگتر از صندلی
های دیگ بود نشسته بود دستت صبحونه
میخورد که رفتم روبه روش نشستم
_:آهوم فکر نمیکنی باید یه جای دیگ بشینی
+:نه..حتما باید روی پاهات بشینم ارع
_:دقیقن
+: نخیر
_:بچهای دو قلو دوست داری ارع
+:آرع خیلی کیوتن
_:خوب تو امشب هفت قلو باردار میشی
+: سریع از سرجام بلند شدم و نشستم روی
پاهاش یه چیز خیلی خیلی بزرگ زیرم حس
کردم یکم تکون خوردم که شاید کمربندش
باشه اما قشنگ تر حسش کردم
_:چیه بیب بزرگه؟
+:چیو..چیو اصن بیا صبحونه بخوریم
بلاخره صبحونه تمام رفتم توی اتاقم که
چند نفر آمدن درستم کردن و لباسم پوشیدم
داشتم گردنبد میپوشیدم که یکی آمد گفت
؟:خانوم ارباب کارتون دارن
+:باشه الان میرم
رفتم توی اتاقش که جلوی آینه داشت با عصبانیت با کراواتش ور میرفتم رفتم
کراواتش بستم توی اون مدتی که داشتم
می بستم نگاه های سنگین روم بود
+:بیا اینم از این
_:خیلی خوشگل شدی
+:سرم پایین بردم گفتم مرسی توعم خیلی
جذاب شدی(خجالت)
_:(یه خنده دختر کش)
_:خوب دیگ بریم
'ویو ادمین محترم'
ا/ت دستش دور دست کوک حلقه کرد
و رفتن توی حیاط عمارت که ماشین
مدل بالاش جلوشون بود کوک رفت
در ماشین کوک رو باز کرد که ا/ت
برع توی ماشین رفت و درو بست
خودشم سوار شد و رفتن دور زدن
یکم خوراکی خوردن که غروب رفتن
روی یه تپه ای که ماه معلوم بود
پیاده شدن از ماشین و روی کاپود
ماشین نشستن ا/ت داشت به ماه
نگاه میکرد
(ادامه اسلاید بعد)
۱۶.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.