دوست دارم بیشتر از خودمP⁵
لونا ویو
من وسیله زیادی نمیبرم چون
زیا کره نمیمونم بعدشم قراره فردا
ساعتِ ۵ بعداز ظهر برم
ایتالیا برق خونه رو خاموش کردم
و برای آخرین بار به خونه نگاه کردم
و اومدم بیرون و در رو قفل کردم
رفتم فرودگاه بعدش سوار
هواپیما شدم و رفتم
(چندین ساعتِ بعد)
لونا ویو
رسیدم کره از هواپیما پیاده شدم
خدای من مگه چقدر یه شهر میتونه مزخرف
باشه؟
رفتم یه تاکسی گرفتم که برم اون عمارتِ کوفتی
بعد از ۵ مین رسیدم عمارت
که با دیدن من تمام بادیگاردا و خدمتکارا
تعظیم میکردن
پوزخند زدم بهشون
رفتم داخلِ عمارت که دیدم دوتا عمههای شغالم
دارن الکی خودشون رو به موش مردگی میزدن
بابام و عموم هم بیحال نشسته بودن روی مبل
مامان هم مراقبِ اون مادربزرگ عتیقهام بود
تا منو دیدن زن عموم سریع از پذیرایی با اون جونگکوک
عوضی(خودتی پدرصلواتی)
اومدن داخلِ اتاق که سریع اومد بغلم
کرد ولی من رفتم عقب اون عمومام هی
الکی قربون صدقهام میرفت
+میدونی که از قربون صدقه های الکی بدم
میاد نه؟
×دخترم زشته
+البته ولی خوب این حیوونا حقشونه!هوم؟
÷بسه دخترهی پررو(داد)
+خفهشو!تو چی از زندگی من دیدی که داری
اینجوری باهام حرف میزنی؟(عربده)
م/ک نگا نگاه دخترهی بی ادب
+اوه البته تورو که یادم نرفته که چقدر
میتونی عوضی باشی مکار!
_از حدت خارج نشو(عربده)
+خفه شو!همونجوری که سرم داد زدی با همون تُنِ
صدا ازم معذرت خواهی کن(خودم میدونم
چیکارش کنم دوستان)
_کاری نکن به غلط کردن بندازمت
+ترسیدم بابا(پوزخند)
مادربزرگ:¥
¥بسه نوهی عزیزم م....
+چی میخوای؟
¥من میخوام با نوهی بزرگم جونگکوک ازدواج
کنی!
+ببینم پیرزن مشکل بینایی هم داری؟
همین الان باهم دعوا میکردیم
¥اینو من انتخاب میکنم
+خداحافظ
و سریع چمدون خالیم رو برداشتم و رفتم
سمتِ حیاط دیدم یه صداهایی پشتم
میاد ولی توجهای نکردم و رفتم
که دیدم جونگکوک دستم رو گرفت
+ولم کن
_ساکت(صدای بم)
+برو اونور بابا من پرواز دارم
_غلط کردی
+آها خداحافظ
و سریع دویدم سمت در چون میدونستم
جونگکوک بیخیال نمیشه
رو رفتم فرودگاه که برم ایتالیا ولی خیلی
مونده بود تا ساعت ۵
برای همون رفتم کتابخونه یکم آرامش
داشته باشم که اونجا مینی رو دیدم
دوست بچگیام که تا دبیرستان باهاش بودم
عرررررر
(مینی:#)
+سلام خرهههه
#سلام گاوه منننننن
چخبرا چیکارا میکنی
+....
ادامه دارد...
مینی اسلاید ۲
من وسیله زیادی نمیبرم چون
زیا کره نمیمونم بعدشم قراره فردا
ساعتِ ۵ بعداز ظهر برم
ایتالیا برق خونه رو خاموش کردم
و برای آخرین بار به خونه نگاه کردم
و اومدم بیرون و در رو قفل کردم
رفتم فرودگاه بعدش سوار
هواپیما شدم و رفتم
(چندین ساعتِ بعد)
لونا ویو
رسیدم کره از هواپیما پیاده شدم
خدای من مگه چقدر یه شهر میتونه مزخرف
باشه؟
رفتم یه تاکسی گرفتم که برم اون عمارتِ کوفتی
بعد از ۵ مین رسیدم عمارت
که با دیدن من تمام بادیگاردا و خدمتکارا
تعظیم میکردن
پوزخند زدم بهشون
رفتم داخلِ عمارت که دیدم دوتا عمههای شغالم
دارن الکی خودشون رو به موش مردگی میزدن
بابام و عموم هم بیحال نشسته بودن روی مبل
مامان هم مراقبِ اون مادربزرگ عتیقهام بود
تا منو دیدن زن عموم سریع از پذیرایی با اون جونگکوک
عوضی(خودتی پدرصلواتی)
اومدن داخلِ اتاق که سریع اومد بغلم
کرد ولی من رفتم عقب اون عمومام هی
الکی قربون صدقهام میرفت
+میدونی که از قربون صدقه های الکی بدم
میاد نه؟
×دخترم زشته
+البته ولی خوب این حیوونا حقشونه!هوم؟
÷بسه دخترهی پررو(داد)
+خفهشو!تو چی از زندگی من دیدی که داری
اینجوری باهام حرف میزنی؟(عربده)
م/ک نگا نگاه دخترهی بی ادب
+اوه البته تورو که یادم نرفته که چقدر
میتونی عوضی باشی مکار!
_از حدت خارج نشو(عربده)
+خفه شو!همونجوری که سرم داد زدی با همون تُنِ
صدا ازم معذرت خواهی کن(خودم میدونم
چیکارش کنم دوستان)
_کاری نکن به غلط کردن بندازمت
+ترسیدم بابا(پوزخند)
مادربزرگ:¥
¥بسه نوهی عزیزم م....
+چی میخوای؟
¥من میخوام با نوهی بزرگم جونگکوک ازدواج
کنی!
+ببینم پیرزن مشکل بینایی هم داری؟
همین الان باهم دعوا میکردیم
¥اینو من انتخاب میکنم
+خداحافظ
و سریع چمدون خالیم رو برداشتم و رفتم
سمتِ حیاط دیدم یه صداهایی پشتم
میاد ولی توجهای نکردم و رفتم
که دیدم جونگکوک دستم رو گرفت
+ولم کن
_ساکت(صدای بم)
+برو اونور بابا من پرواز دارم
_غلط کردی
+آها خداحافظ
و سریع دویدم سمت در چون میدونستم
جونگکوک بیخیال نمیشه
رو رفتم فرودگاه که برم ایتالیا ولی خیلی
مونده بود تا ساعت ۵
برای همون رفتم کتابخونه یکم آرامش
داشته باشم که اونجا مینی رو دیدم
دوست بچگیام که تا دبیرستان باهاش بودم
عرررررر
(مینی:#)
+سلام خرهههه
#سلام گاوه منننننن
چخبرا چیکارا میکنی
+....
ادامه دارد...
مینی اسلاید ۲
۱.۴k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.