فیک یونگی
p32
ا.ت ویو
آدرسش خیلی اشنا بود نزدیک برج ایفل.....نکنه chez mile باشه....وای اون بار لعنتی کنار رودخانه سن و برج ایفل نماش قشنگههه
هی ا.ت به خودت بیا یونگی الان یه جایی مست افتاده
ا.ت همه جا رو دنبال یونگی گشت و از همه آدرس پرسید اما بی فایده بود
ا.ت: Bonjour madame... vous connaissez Min Yoongi؟
(سلام خانم شما مین یونگی رو میشناسید؟)
+Bonjour, oui... oh... vous êtes du BTS... Jeon A.T!!!
(سلام بله....اوه....شما از بی تی اس هستید....جئون ا.ت!!!)
ا.ت: Oui, s'il te plaît, aide-moi, Armi
(بله لطفا کمکم کنید)
+Quelque chose est arrivé?
(چیزی شده؟)
ا.ت: Shuga est-il allé dans ce restaurant ?
(شوگا تو این رستوران بوده؟)
+Donc l'homme que j'ai vu était M. Min... J'en doutais parce que j'avais entendu dire que vous étiez ici, mais Yoongi était ici sans garde du corps, alors j'ai pensé que c'était peut-être quelqu'un comme lui
(پس اون مردی که دیدم اقای مین بود شک کردم چون شنیده بودم که اینجایید اما یونگی بدون محافظ اینجا بود فکر کردم شاید یکی شبیهشه)
ا.ت: Est-il toujours au restaurant maintenant ?
(خب الان اون هنوزم داخل رستورانه؟)
+Je ne sais pas, peux-tu signer pour moi ?
(نمیدونم...میشه بهم امضا بدید؟)
دختر کاغذی از کیفش در اورد و با خودکار قرمز به دست ا.ت داد و ا.ت جواب داد
ا.ت: Je serai certainement heureux de te revoir, Armi
(حتما خوشحال میشم دوباره ببینمت آرمی)
سریع امضا رو زد و آخرشم با دستش نشانه سکوت داد که دختر با یه لبخند و سر تکون دادن فهموند که به کسی چیزی نمیگه
رفت داخل رستوران...همه میزا پر از عاشقا و شکست خورده ها بود....هر چقدر سر چرخوند یونگی رو ندید خوشحال بود که خیلی جلب توجه نکرده....از پله ها بالا رفت و به سمت بار رستوران رفت...تنها میزی که رزو شده بود به نام یونگی بود....با دیدن یونگی که به میز خیره بود و با انگشتش دور لبه پیک رو میچرخید دلش اروم گرفت حس کرد از خطر بزرگی نجات یافته
ا.ت: لعنت بهتتتتت
یونگی: به من؟(بدون نگاه کردن به ا.ا و اروم)
ا.ت: کجا بودی میدونی چقدر نگرانتم؟کاری کردی الان مستی از سرم پریده بریم خونه
یونگی: نگران من؟بهت نمیاد
([از این به بعد حرفای یونگی عصبیه])
ا.ت هوفی کشید و کنار یونگی نشست و سرش رو به سر یونگی چسبود که یونگی پسش زد...دوباره اینکار رو محکم تر کرد
ا.ت: ببخشید...خب من ناراحت بودم
یونگی: سر یه کلمه میدونی با من چیکار کردی؟ میدونی که کل پاریس رو زیر رو کردم؟میدونی وقتی تو گوشی میشنیدم که خاموشی چقدر نگرانیم بیشتر میشدم؟
ا.ت: یونگیییی من من خیلی متاسفم منو ته رفتیم بیرون بگردیم
یونگی: چرا هر وقت میخوای بگردی مثل بچه آدم نمیگی میخوای بری ها؟چرا گوشیت رو برنمیداری
یونگی بدون اینکه فرصت جواب به ا.ت بده شیشه الکل رو برداشت و از پله ها رفت پایین و ا.ت به دنبالش
ا.ت: وایسا یونگی
یونگی: .....
یونگی از رستوران خارج شد و شروع کرد به راه رفتن....بی جهت دبی دلیل
یهو
#سناریو
ا.ت ویو
آدرسش خیلی اشنا بود نزدیک برج ایفل.....نکنه chez mile باشه....وای اون بار لعنتی کنار رودخانه سن و برج ایفل نماش قشنگههه
هی ا.ت به خودت بیا یونگی الان یه جایی مست افتاده
ا.ت همه جا رو دنبال یونگی گشت و از همه آدرس پرسید اما بی فایده بود
ا.ت: Bonjour madame... vous connaissez Min Yoongi؟
(سلام خانم شما مین یونگی رو میشناسید؟)
+Bonjour, oui... oh... vous êtes du BTS... Jeon A.T!!!
(سلام بله....اوه....شما از بی تی اس هستید....جئون ا.ت!!!)
ا.ت: Oui, s'il te plaît, aide-moi, Armi
(بله لطفا کمکم کنید)
+Quelque chose est arrivé?
(چیزی شده؟)
ا.ت: Shuga est-il allé dans ce restaurant ?
(شوگا تو این رستوران بوده؟)
+Donc l'homme que j'ai vu était M. Min... J'en doutais parce que j'avais entendu dire que vous étiez ici, mais Yoongi était ici sans garde du corps, alors j'ai pensé que c'était peut-être quelqu'un comme lui
(پس اون مردی که دیدم اقای مین بود شک کردم چون شنیده بودم که اینجایید اما یونگی بدون محافظ اینجا بود فکر کردم شاید یکی شبیهشه)
ا.ت: Est-il toujours au restaurant maintenant ?
(خب الان اون هنوزم داخل رستورانه؟)
+Je ne sais pas, peux-tu signer pour moi ?
(نمیدونم...میشه بهم امضا بدید؟)
دختر کاغذی از کیفش در اورد و با خودکار قرمز به دست ا.ت داد و ا.ت جواب داد
ا.ت: Je serai certainement heureux de te revoir, Armi
(حتما خوشحال میشم دوباره ببینمت آرمی)
سریع امضا رو زد و آخرشم با دستش نشانه سکوت داد که دختر با یه لبخند و سر تکون دادن فهموند که به کسی چیزی نمیگه
رفت داخل رستوران...همه میزا پر از عاشقا و شکست خورده ها بود....هر چقدر سر چرخوند یونگی رو ندید خوشحال بود که خیلی جلب توجه نکرده....از پله ها بالا رفت و به سمت بار رستوران رفت...تنها میزی که رزو شده بود به نام یونگی بود....با دیدن یونگی که به میز خیره بود و با انگشتش دور لبه پیک رو میچرخید دلش اروم گرفت حس کرد از خطر بزرگی نجات یافته
ا.ت: لعنت بهتتتتت
یونگی: به من؟(بدون نگاه کردن به ا.ا و اروم)
ا.ت: کجا بودی میدونی چقدر نگرانتم؟کاری کردی الان مستی از سرم پریده بریم خونه
یونگی: نگران من؟بهت نمیاد
([از این به بعد حرفای یونگی عصبیه])
ا.ت هوفی کشید و کنار یونگی نشست و سرش رو به سر یونگی چسبود که یونگی پسش زد...دوباره اینکار رو محکم تر کرد
ا.ت: ببخشید...خب من ناراحت بودم
یونگی: سر یه کلمه میدونی با من چیکار کردی؟ میدونی که کل پاریس رو زیر رو کردم؟میدونی وقتی تو گوشی میشنیدم که خاموشی چقدر نگرانیم بیشتر میشدم؟
ا.ت: یونگیییی من من خیلی متاسفم منو ته رفتیم بیرون بگردیم
یونگی: چرا هر وقت میخوای بگردی مثل بچه آدم نمیگی میخوای بری ها؟چرا گوشیت رو برنمیداری
یونگی بدون اینکه فرصت جواب به ا.ت بده شیشه الکل رو برداشت و از پله ها رفت پایین و ا.ت به دنبالش
ا.ت: وایسا یونگی
یونگی: .....
یونگی از رستوران خارج شد و شروع کرد به راه رفتن....بی جهت دبی دلیل
یهو
#سناریو
۶.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.