رمان عشق اجباری!
#عشق_اجباری
پارت:۵
ویو جیمین:
تقریبا رسیدیم
+پیادشون کنید
افراد:بله رئیس
خودم رفتم داخل اونارم داشتن میاوردن که سونامی اومد
سونامی:سلام ارباب عزیز از ماموریت چخبر(سونامی دست راسته جیمینه)
+سربه سرم نزار
_ارباب چیزی شده ، اگه منو میبردین خیلی بهتر میشد
یکی از افراد:رئیس آوردیمشون
+الان میام
+سونامی آماده شو
_حتما رئیس
رفتم و شلاق خار دارمو برداشتم و به سونامی گفتم بره و از دختره حرف بکشه
ویو سونامی:
دلم واسه ارباب تنگ شده بود خیلی دوست داشتم باهشون به اون ماموریت خفن برم ولی اینبارو ارباب نزاشت
یه نیم تنه پوشیدمو یه شلوار چسب سریع ازی اتاق زدم بیرون عین دخترا شرور شده بودم ، سر دستشون ینی همون دختره تو اتاق باز جویی نشسته بود اَه لعنتی ازش خوشم نیومد نسبت بهش حس خوبی ندارم ، وارد شدم و با یه حرکت درو بستم و روبروش اونوره میز نشستم ، خیلی خُشک شروع کردم
+خب سلام
جوابی نداد
+هه مهم نیس ، اسمت چیه؟
+وقتی دارم باهت صحبت میکنم جوابمو بده(داد)
_چی؟چی میخوای
+مال و اموالت
_مال و اموال؟. مال و امولم کجا بوده
+حالا هرچی حوصله بازی کردن با کلماتو ندارم
+هی ببین تو این برگه هرچی داریو نداریو مینویسی ، حالا خودت نداری هرچی که اربابت داره رو بنویس و پایینش امضا بزن
_چیز دیگه
+شیر فهم شد؟!(داد)
+خب من میرم بیرون به محضی که برگردم میخوام همه چیو نوشته باشی
+شنیدی یا باید داد بزنم(داد)
_هی خفه شو
+چییی!
محکم یه سیلی بهش زدم و با حِرصو فشار تمام از اتاق اومدم بیرون ارباب پیش افراده اونا بود در حالی که دستاشون بسه بود و روی زمین نشسته بودن که ارباب جیمین گفت
_هه چرا انقدر قرمز شدی
+ارباب لطفا انقدر سربه سرم نزار(کمی داد)
سوبین:چی! ارباب مگه تو پیشخدمت شی😂
+چ چ چی!(با عصبانیت)
به سرعت به سمتش میرفتم صورتم قرمز شده بود که ارباب اومد جلوم و روشو به اون کرد
_سونامی پیش خدمت نیس فقط عادت داره ارباب بگه چون خودم ازش خواستم ، توم اگه یه بار دیگه مزه بپرونی خودم تو رو به خاک سیاه مینشونم
سوبین:عاو جدی ، چرا اینو گفتی خیلی ترسیدم(نیشخند)
_خفه شو
با حرفای ارباب جیمین کمی آروم شدم و برگشتم که برم سراغ دختره اربابم ایندفعه همراهم اومد
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
پارت:۵
ویو جیمین:
تقریبا رسیدیم
+پیادشون کنید
افراد:بله رئیس
خودم رفتم داخل اونارم داشتن میاوردن که سونامی اومد
سونامی:سلام ارباب عزیز از ماموریت چخبر(سونامی دست راسته جیمینه)
+سربه سرم نزار
_ارباب چیزی شده ، اگه منو میبردین خیلی بهتر میشد
یکی از افراد:رئیس آوردیمشون
+الان میام
+سونامی آماده شو
_حتما رئیس
رفتم و شلاق خار دارمو برداشتم و به سونامی گفتم بره و از دختره حرف بکشه
ویو سونامی:
دلم واسه ارباب تنگ شده بود خیلی دوست داشتم باهشون به اون ماموریت خفن برم ولی اینبارو ارباب نزاشت
یه نیم تنه پوشیدمو یه شلوار چسب سریع ازی اتاق زدم بیرون عین دخترا شرور شده بودم ، سر دستشون ینی همون دختره تو اتاق باز جویی نشسته بود اَه لعنتی ازش خوشم نیومد نسبت بهش حس خوبی ندارم ، وارد شدم و با یه حرکت درو بستم و روبروش اونوره میز نشستم ، خیلی خُشک شروع کردم
+خب سلام
جوابی نداد
+هه مهم نیس ، اسمت چیه؟
+وقتی دارم باهت صحبت میکنم جوابمو بده(داد)
_چی؟چی میخوای
+مال و اموالت
_مال و اموال؟. مال و امولم کجا بوده
+حالا هرچی حوصله بازی کردن با کلماتو ندارم
+هی ببین تو این برگه هرچی داریو نداریو مینویسی ، حالا خودت نداری هرچی که اربابت داره رو بنویس و پایینش امضا بزن
_چیز دیگه
+شیر فهم شد؟!(داد)
+خب من میرم بیرون به محضی که برگردم میخوام همه چیو نوشته باشی
+شنیدی یا باید داد بزنم(داد)
_هی خفه شو
+چییی!
محکم یه سیلی بهش زدم و با حِرصو فشار تمام از اتاق اومدم بیرون ارباب پیش افراده اونا بود در حالی که دستاشون بسه بود و روی زمین نشسته بودن که ارباب جیمین گفت
_هه چرا انقدر قرمز شدی
+ارباب لطفا انقدر سربه سرم نزار(کمی داد)
سوبین:چی! ارباب مگه تو پیشخدمت شی😂
+چ چ چی!(با عصبانیت)
به سرعت به سمتش میرفتم صورتم قرمز شده بود که ارباب اومد جلوم و روشو به اون کرد
_سونامی پیش خدمت نیس فقط عادت داره ارباب بگه چون خودم ازش خواستم ، توم اگه یه بار دیگه مزه بپرونی خودم تو رو به خاک سیاه مینشونم
سوبین:عاو جدی ، چرا اینو گفتی خیلی ترسیدم(نیشخند)
_خفه شو
با حرفای ارباب جیمین کمی آروم شدم و برگشتم که برم سراغ دختره اربابم ایندفعه همراهم اومد
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
۲.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.