رمان عشق اجباری!
#عشق_اجباری
پارت:۳
ویو جیمین:
نمیدونم الان چرا دارم الکی خودمو عصبانی میکنم اَه ولش همشونو بردیم گذاشتیم توی وَن من رفتم توی ماشین خودم نشستم ، و چند نفرم داشتن آماده میشدن برن تو وَن مواظب اونا باشن
ویو یوری:
مارو گذاشتن تو وَن منو افرادمون نشسته بودیم ، آروم از تو جیبم گوشیم برداشتم به سختی رمزو زدم رفتم قسمت پیامک میخاستم بنویسم نیاید پناه گاه اما انگار وقت نمیشد سریع فقط نوشتم .خطر. و برای رئیس ارسال کردم زود گوشیمو گذاشتم تو جیبم افرادشون اومد پیش ما و همینطوری چپ چپ نگام کرد و بعد اومد توی وَن در وَنو از پشت قفل کردن و راه افتادیم
ویو جونگ کوک:
تو راه بودیم خبر رسیده بود که معامله خوب پیش نرفت ولی ما جنسارو ازشون گرفتیمو اونارو شکست دادیم خوشحال بودم توی دلم همش میخندیدم و دوس داستم هرچی سریع تر بریم پناهگاه و یک دل سیر از یوری تشکر کنم آخه من خیلی کار دارم و اکثر معامله هارو یوری بجام میره و اکثرنم رو سفیدم میکنه طولی نکشید بعد از کلی فکرو خیال رسیدم که رانندم گفت
_رئیس رسیدیم
+ممنون سه هون
_خواهش رئیس
پیاده شدم به سرعت رفتم سمت در پناهگاه افرادم پشت سرم تند تند میومدن با خوشحالی درو باز کردم زود رفتم داخل با چیزی که مواجه شدم قابل تصور نبود همه چیزبهم ریخته بود چیزایی مثل ظرفو لیوان شکسته بود فکر کردم دارن باهام شوخی میکنن ازین شوخیا خیلی میکردن افرادم بعد دیدن چنین چیزی دست بکار شدن و رفتن همه جارو ببینن رفتم یه گوشه و روی زمین نشستم آروم گوشیمو در آوردم بنظر میرسید یکی پیامک داده بود قسمت پیامکارو باز کردم یوری پیامک داده بود بدون وقفه پیامکو باز کردم نوشته بود .خطر. چی منظورش از خطر چیه اَه لعنتی بازیش گرفته عصبی شدم خواستم بهش زنگ بزنمو بگم مسخره بازی بسه که یهو سه هون با عجله اومد پیشم
+چیشده
_ر ر رئیس
+بناللل دیگه یه چیزی بگووو مگه لالییی(داد)
_رئیس ه همه جا رو گشتیم اثری ازشون نیست
+چ چی
+ن نه امکان نداره ، ی یبار دیگه بگرد
_اما رئیس اگ بودن پیدا میشدن
+عوضیی داری رو حرف من حرف میزنیی(داد)
_ببخشید الان دوباره میگردیم
_افراد شنیدید رئیس چی گفتن دوباره بگردیدد زوددد باشید(داد)
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
پارت:۳
ویو جیمین:
نمیدونم الان چرا دارم الکی خودمو عصبانی میکنم اَه ولش همشونو بردیم گذاشتیم توی وَن من رفتم توی ماشین خودم نشستم ، و چند نفرم داشتن آماده میشدن برن تو وَن مواظب اونا باشن
ویو یوری:
مارو گذاشتن تو وَن منو افرادمون نشسته بودیم ، آروم از تو جیبم گوشیم برداشتم به سختی رمزو زدم رفتم قسمت پیامک میخاستم بنویسم نیاید پناه گاه اما انگار وقت نمیشد سریع فقط نوشتم .خطر. و برای رئیس ارسال کردم زود گوشیمو گذاشتم تو جیبم افرادشون اومد پیش ما و همینطوری چپ چپ نگام کرد و بعد اومد توی وَن در وَنو از پشت قفل کردن و راه افتادیم
ویو جونگ کوک:
تو راه بودیم خبر رسیده بود که معامله خوب پیش نرفت ولی ما جنسارو ازشون گرفتیمو اونارو شکست دادیم خوشحال بودم توی دلم همش میخندیدم و دوس داستم هرچی سریع تر بریم پناهگاه و یک دل سیر از یوری تشکر کنم آخه من خیلی کار دارم و اکثر معامله هارو یوری بجام میره و اکثرنم رو سفیدم میکنه طولی نکشید بعد از کلی فکرو خیال رسیدم که رانندم گفت
_رئیس رسیدیم
+ممنون سه هون
_خواهش رئیس
پیاده شدم به سرعت رفتم سمت در پناهگاه افرادم پشت سرم تند تند میومدن با خوشحالی درو باز کردم زود رفتم داخل با چیزی که مواجه شدم قابل تصور نبود همه چیزبهم ریخته بود چیزایی مثل ظرفو لیوان شکسته بود فکر کردم دارن باهام شوخی میکنن ازین شوخیا خیلی میکردن افرادم بعد دیدن چنین چیزی دست بکار شدن و رفتن همه جارو ببینن رفتم یه گوشه و روی زمین نشستم آروم گوشیمو در آوردم بنظر میرسید یکی پیامک داده بود قسمت پیامکارو باز کردم یوری پیامک داده بود بدون وقفه پیامکو باز کردم نوشته بود .خطر. چی منظورش از خطر چیه اَه لعنتی بازیش گرفته عصبی شدم خواستم بهش زنگ بزنمو بگم مسخره بازی بسه که یهو سه هون با عجله اومد پیشم
+چیشده
_ر ر رئیس
+بناللل دیگه یه چیزی بگووو مگه لالییی(داد)
_رئیس ه همه جا رو گشتیم اثری ازشون نیست
+چ چی
+ن نه امکان نداره ، ی یبار دیگه بگرد
_اما رئیس اگ بودن پیدا میشدن
+عوضیی داری رو حرف من حرف میزنیی(داد)
_ببخشید الان دوباره میگردیم
_افراد شنیدید رئیس چی گفتن دوباره بگردیدد زوددد باشید(داد)
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
۲.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.