Part:3
Part:3
اعصابم داغون بود...
خودمو پرت کردم روی تخت اصلا باورم نمیشد باید با اون هرزه ازدواج کنم...از بچگی ازش خوشم نمیومد...
همونجور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم مامانم اومد داخل اتاق...
کاری داشتی؟(عصبی و سرد)
*پسرم،باور کن دست من نبود میدونم به اون حسی نداری ولی پدرت خیلی اصرار میکرد که با اون ازدواج منم نمیتونستم کاری انجام بدم
مشکلی نیست(سرد)
*خب حالا کم کم حاضر شو ممکنه برسن...
باشه
*افرین(بوسیدن پیشونیش)
لبخند نمایشی زدم و دو مین بعد از اینکه از اتاق رفت به سمت حموم رفتم.
یه دوش ده دقیقه ای گرفتمو موهامو با سشوار خشک کردم
برای لباس هم تیشرت مشکی همراه با ستش و کفش مشکی نیوبالانس پوشیدم...
خیلی بی حوصله گوشیمو برداشتم و به سمت پایین حرکت کردم
روی مبل نشستم بودم با گوشیم ور میرفتم که یهو زنگ خونه خورد
اجوما رفت و درو باز کرد منم همراه با مامان و بابا به سمت در رفیتم تا سلام کنیم...
اول خاله وارد شد دستش گل و شیرینی بود ازش گرفتم و دادم به اجوما تا بذاره توی اشپزخونه
بعدش عمو اومد سلام کردمو دست دادم(شوهرخالشو میگه)
نفر بعدی کی بوددد؟؟بله سویون خیلی تقییر کرده بود ولی بازم نچسبیه خودشو داشت با صدایی که کسی نشنوه گفت:
(سویون√)
√ددی من چطوره؟خوشحالی قراره باهم ازدواج کنیم؟
به من نگو ددی...هیچکس از ازدواج با ه*رزه ای مثل تو خوشحال نمیشه
لبخند چندشی زدو از کنارم رد شد...
ودر اخر جونگ کوک اومد داخل... (جونگکوک گیه و کسی نمیدونه)
لعنتی خیلی جذاب شده بود
از اون اول روش کراش بودم دست دادم و رفتم کنار تا بتونه بیاد داخل...
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون بیاد:)
اعصابم داغون بود...
خودمو پرت کردم روی تخت اصلا باورم نمیشد باید با اون هرزه ازدواج کنم...از بچگی ازش خوشم نمیومد...
همونجور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم مامانم اومد داخل اتاق...
کاری داشتی؟(عصبی و سرد)
*پسرم،باور کن دست من نبود میدونم به اون حسی نداری ولی پدرت خیلی اصرار میکرد که با اون ازدواج منم نمیتونستم کاری انجام بدم
مشکلی نیست(سرد)
*خب حالا کم کم حاضر شو ممکنه برسن...
باشه
*افرین(بوسیدن پیشونیش)
لبخند نمایشی زدم و دو مین بعد از اینکه از اتاق رفت به سمت حموم رفتم.
یه دوش ده دقیقه ای گرفتمو موهامو با سشوار خشک کردم
برای لباس هم تیشرت مشکی همراه با ستش و کفش مشکی نیوبالانس پوشیدم...
خیلی بی حوصله گوشیمو برداشتم و به سمت پایین حرکت کردم
روی مبل نشستم بودم با گوشیم ور میرفتم که یهو زنگ خونه خورد
اجوما رفت و درو باز کرد منم همراه با مامان و بابا به سمت در رفیتم تا سلام کنیم...
اول خاله وارد شد دستش گل و شیرینی بود ازش گرفتم و دادم به اجوما تا بذاره توی اشپزخونه
بعدش عمو اومد سلام کردمو دست دادم(شوهرخالشو میگه)
نفر بعدی کی بوددد؟؟بله سویون خیلی تقییر کرده بود ولی بازم نچسبیه خودشو داشت با صدایی که کسی نشنوه گفت:
(سویون√)
√ددی من چطوره؟خوشحالی قراره باهم ازدواج کنیم؟
به من نگو ددی...هیچکس از ازدواج با ه*رزه ای مثل تو خوشحال نمیشه
لبخند چندشی زدو از کنارم رد شد...
ودر اخر جونگ کوک اومد داخل... (جونگکوک گیه و کسی نمیدونه)
لعنتی خیلی جذاب شده بود
از اون اول روش کراش بودم دست دادم و رفتم کنار تا بتونه بیاد داخل...
اینم از این پارت امیدوارم خوشتون بیاد:)
۲.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.