تک پارتی جونگ کوک
تک پارتی جونگ کوک
^ا/ت+ جونگ کوک_^
........................................................
ساعتشو نگاه کرد ؛ 8:7 ، خیلی وقت بود که خوابیده بود
از روی تخت بلند شد و تصمیم گرفت یه فیلم ببینه تا وقت کشی کنه
رفت پایین ، داخل آشپزخونه مشغول آماده کردن پاپ کرن و یکم خوراکی اضافی بود که میل بفرمایه *گشنه*
نیم ساعت گذشت ؛ فیلم پلی شده بود ، داشت نگاه میکرد و میلومبوند ، داشت قشنگ حس میگرفت *همون فاز گرفتن خودمون* که زارت
یه صدای بی نواز و مزاحم ؛ صدای زنگ در
+اوففف وسط فیلم دیدن کدوم خری میاد خونه من اخه
+*بلند میشه میره سمت در با کلافگی هوفی میکشه و از چشمی در نگاه میکنه
*یه پسر رو میبینه که زیر بارون موش آب کشیده شده ولی جالب اینجاست که چهره ی آشنایی داشت
همون پسر گلفروشی بود که بعضی روزها از مغازش گل میگرفت اما براش جای تعجب داشت که امده در خونش
+*درو باز میکنه ، یه نگاه به لباس راحتیش میندازه ، از خجالت سریع خودشو پشت در قایم میکنه طوری که فقط سرش معلومه
_*تا دخترو میبینه که اینجوری پشت در قایم میشه خنده تو گلوی میکنه بین ی دو راهی بزرگ گیر کرده بگه یا نه؟
+عام سلام ، چیزه ، اگه میشه یه دقیقه صب کنید من برم از این حالت زمختی در بیام
_ام اره راحت باش
+ممنون
+*سریع میره اتاق طبقه بالا و توی کمدو مثل گوریل میندازه بیرون ؛ یه دامن کوتاه مشکی با یه کراپ سفید انتخاب میکنه
+*سریع برمیگرده پایین و به در میرسه
+ببخشید یکم طول کشید
_نه خواهش میکنم مشکلی نیست میگم برای ی چیزی امدم اینجا
+بله بفرمایید
واسه دختر عجیب بود ؛ پسری که حتی اسمش رو نمیدونست و فقط نهایتا 5 بار اونو توی گلفروشی دیده باشه ، الان کار مهمی باهاش داشت ؟
_میدونم شاید حرفم برات مسخره باش اما چه جوری بگم بهت من زیاد تو بیان کرد حرفای که خیلی مهم و احساسی تجربه ندارم
+*یه نگا به سرتا پای کوک میکنه
+میگم بهتر نیست اول بیایی توی خونه بعد درمورد هر چی هست صحبت کنیم ؟
_اخه برات زحمت میشه وگرنه من از خدامه از این بارون نجات پیدا کنم
+*خنده
+نه مشکلی نیست ، داشتم فیلم میدیدم بیا تو باهم میبینیم چه بهتر از تنهایی در میام
_پاشه پس بریم
_*چه دختر مهربونی یعنی میشه حرفی که بهش میزنم رو قبول کنه؟
+*سریع دست کوک رو میگیره و با شدت میکشدش توی خونه
+فک کنم جلوی شومینه گرم باشه
+بشین اونجا ، الان واست قهوه میارم *لبخند
_ممنونم
*اون الان دستمو گرفت من خوابم یا بیدار دارم دیوونه میشم
+*دست کوکو ول میکنه و میره سمت آشپزخونه و شروع میکنه به قهوه درست کردن برای هردوشون
+با خامه یا بدون خامه ؟*داد
_فرقی نمیکنه اما با خامه رو ترجیح میدم*داد
+*با یه مینی سینی میاد روی مبل میشینه و سینی رو میزاره روی میز
_ازت ممنونم تنها چیزی که اوکیم میکنه همینه
*تا امدم قهوه رو بردارم دیدم خامه نداره
_*یکم از قهوه رو خوردم ولی همه چی داشت جز خامه
_باشه همه چی عالیه ولی چرا خامه نداره ؟
+عام چون خامه نداشتم
_پس واسه چی پرسیدی ؟
+چون فک میکردم میگی بدون خامه *خسیس یه خامه توی خونه اش نداره*
_اهان فهمیدم
*خدایا این چی بود سر راه من قرار دادی اخه از شانس من باید عاشق این شم
+*مث خر به کوک زل میزنه
+اهم ، خب حالا که توی خونمی و داریم فیلم میبینیم ، لازم نیست اسم همو بدونیم ؟ و دلیل اینکه چرا اومدی ؟
_*داشت قهوه میخورد که پرید تو گلوش
_چرا چرا حتما(سرفه)
_اسمم کوک جنگکوک و اینکه دلیلی که اینجام شاید مسخره باش اما م..من
+منم کیم ا/ت هستم
+*ولی تا حالا به چشماش دقت نکرده بودم ، چقد قشنگن ، گونه هاش خیلی لطیفه ، مثل پوست بچه میمونه ؛ این پسر فرشته اس ؟
+*بی اختیار گونه کوک رو میبوسه
+اه ببخشید ولی من وقتی بچه میبینم اختیارمو از دست میدم
_ببین هیچکاری ندارم چرا این کارو کردی من کجام پچس ها؟تازه مگه بچه میاد بگه که عاشق شده؟
_*شت ریدم
+خب پوستت مثلـ.....واسا چی ؟
_گفتم شاید مسخره باش دیگه اره ده همینو میخواستم بگم(خجالت هول هولکی)
+*چقد کیوته واییی خدااا
+*با پشت دو انگشتش گونه کوک رو مینوازه
+*به قدری به کوک نزدیک میشه که نفساشون خیلی راحت بهم برخورد میکرد
+شاید هیچوقت به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم ولی *کیس* اعتقادمو عوض کردی
.
.
.
دقیقا 8 سال از اون روز میگذره ، پسرشون داشت با اشتیاق به آشنایی پدر و مادرش گوش میکرد
+و پایان ؛
+اینطوری بود که پدر خرتو قبول کردم
_عههه ا/ت
*همشون میزنن زیر خنده
.
.
.
و واقعا پایان
ا/ت = @park-lm
جونگ کوک = @gha.za
^ا/ت+ جونگ کوک_^
........................................................
ساعتشو نگاه کرد ؛ 8:7 ، خیلی وقت بود که خوابیده بود
از روی تخت بلند شد و تصمیم گرفت یه فیلم ببینه تا وقت کشی کنه
رفت پایین ، داخل آشپزخونه مشغول آماده کردن پاپ کرن و یکم خوراکی اضافی بود که میل بفرمایه *گشنه*
نیم ساعت گذشت ؛ فیلم پلی شده بود ، داشت نگاه میکرد و میلومبوند ، داشت قشنگ حس میگرفت *همون فاز گرفتن خودمون* که زارت
یه صدای بی نواز و مزاحم ؛ صدای زنگ در
+اوففف وسط فیلم دیدن کدوم خری میاد خونه من اخه
+*بلند میشه میره سمت در با کلافگی هوفی میکشه و از چشمی در نگاه میکنه
*یه پسر رو میبینه که زیر بارون موش آب کشیده شده ولی جالب اینجاست که چهره ی آشنایی داشت
همون پسر گلفروشی بود که بعضی روزها از مغازش گل میگرفت اما براش جای تعجب داشت که امده در خونش
+*درو باز میکنه ، یه نگاه به لباس راحتیش میندازه ، از خجالت سریع خودشو پشت در قایم میکنه طوری که فقط سرش معلومه
_*تا دخترو میبینه که اینجوری پشت در قایم میشه خنده تو گلوی میکنه بین ی دو راهی بزرگ گیر کرده بگه یا نه؟
+عام سلام ، چیزه ، اگه میشه یه دقیقه صب کنید من برم از این حالت زمختی در بیام
_ام اره راحت باش
+ممنون
+*سریع میره اتاق طبقه بالا و توی کمدو مثل گوریل میندازه بیرون ؛ یه دامن کوتاه مشکی با یه کراپ سفید انتخاب میکنه
+*سریع برمیگرده پایین و به در میرسه
+ببخشید یکم طول کشید
_نه خواهش میکنم مشکلی نیست میگم برای ی چیزی امدم اینجا
+بله بفرمایید
واسه دختر عجیب بود ؛ پسری که حتی اسمش رو نمیدونست و فقط نهایتا 5 بار اونو توی گلفروشی دیده باشه ، الان کار مهمی باهاش داشت ؟
_میدونم شاید حرفم برات مسخره باش اما چه جوری بگم بهت من زیاد تو بیان کرد حرفای که خیلی مهم و احساسی تجربه ندارم
+*یه نگا به سرتا پای کوک میکنه
+میگم بهتر نیست اول بیایی توی خونه بعد درمورد هر چی هست صحبت کنیم ؟
_اخه برات زحمت میشه وگرنه من از خدامه از این بارون نجات پیدا کنم
+*خنده
+نه مشکلی نیست ، داشتم فیلم میدیدم بیا تو باهم میبینیم چه بهتر از تنهایی در میام
_پاشه پس بریم
_*چه دختر مهربونی یعنی میشه حرفی که بهش میزنم رو قبول کنه؟
+*سریع دست کوک رو میگیره و با شدت میکشدش توی خونه
+فک کنم جلوی شومینه گرم باشه
+بشین اونجا ، الان واست قهوه میارم *لبخند
_ممنونم
*اون الان دستمو گرفت من خوابم یا بیدار دارم دیوونه میشم
+*دست کوکو ول میکنه و میره سمت آشپزخونه و شروع میکنه به قهوه درست کردن برای هردوشون
+با خامه یا بدون خامه ؟*داد
_فرقی نمیکنه اما با خامه رو ترجیح میدم*داد
+*با یه مینی سینی میاد روی مبل میشینه و سینی رو میزاره روی میز
_ازت ممنونم تنها چیزی که اوکیم میکنه همینه
*تا امدم قهوه رو بردارم دیدم خامه نداره
_*یکم از قهوه رو خوردم ولی همه چی داشت جز خامه
_باشه همه چی عالیه ولی چرا خامه نداره ؟
+عام چون خامه نداشتم
_پس واسه چی پرسیدی ؟
+چون فک میکردم میگی بدون خامه *خسیس یه خامه توی خونه اش نداره*
_اهان فهمیدم
*خدایا این چی بود سر راه من قرار دادی اخه از شانس من باید عاشق این شم
+*مث خر به کوک زل میزنه
+اهم ، خب حالا که توی خونمی و داریم فیلم میبینیم ، لازم نیست اسم همو بدونیم ؟ و دلیل اینکه چرا اومدی ؟
_*داشت قهوه میخورد که پرید تو گلوش
_چرا چرا حتما(سرفه)
_اسمم کوک جنگکوک و اینکه دلیلی که اینجام شاید مسخره باش اما م..من
+منم کیم ا/ت هستم
+*ولی تا حالا به چشماش دقت نکرده بودم ، چقد قشنگن ، گونه هاش خیلی لطیفه ، مثل پوست بچه میمونه ؛ این پسر فرشته اس ؟
+*بی اختیار گونه کوک رو میبوسه
+اه ببخشید ولی من وقتی بچه میبینم اختیارمو از دست میدم
_ببین هیچکاری ندارم چرا این کارو کردی من کجام پچس ها؟تازه مگه بچه میاد بگه که عاشق شده؟
_*شت ریدم
+خب پوستت مثلـ.....واسا چی ؟
_گفتم شاید مسخره باش دیگه اره ده همینو میخواستم بگم(خجالت هول هولکی)
+*چقد کیوته واییی خدااا
+*با پشت دو انگشتش گونه کوک رو مینوازه
+*به قدری به کوک نزدیک میشه که نفساشون خیلی راحت بهم برخورد میکرد
+شاید هیچوقت به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم ولی *کیس* اعتقادمو عوض کردی
.
.
.
دقیقا 8 سال از اون روز میگذره ، پسرشون داشت با اشتیاق به آشنایی پدر و مادرش گوش میکرد
+و پایان ؛
+اینطوری بود که پدر خرتو قبول کردم
_عههه ا/ت
*همشون میزنن زیر خنده
.
.
.
و واقعا پایان
ا/ت = @park-lm
جونگ کوک = @gha.za
۶.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.