تک پارتی(درخواستی)
ویو راوی
بازم مثل همیشه منتظر بود تا بیاد بینتش تو کلاس بود فقط به خاطر اینکه وقتشو بگذرونه کتابمو ورق میزد تا اینکه صدای دخترا بلند شد همه پچپچ میکرد
*چقدر جذابه
*اره خیلی خوشگله
دختر برگشتو پشت سرشو دید فهمید شخصی که منتظرش امده یونگی پسری که همه دخترا مدرسه عاشقش بودنو تا حالا صدبار بار بهش پیشنهاد رابطه دادن اما اون دم پس نداد با اینکه پسر شر مدرسه بود اما همه ازش راضی بودن ا.ت همچنان مشغلول دیدن اون همه زیبای بود که معلم امدو درسو شروع کرد
۷ساعت بعد تعطیلی مدرسه
ویو ا.ت
زنگ خوردو همه به سرعت از مدرسه خارج شدن تو کلاس فقط یونگی و ا.ت بودن یونگی از کلاس خارج شدنو و ا.ت هم خارج شد وقتی دید یونگی از مدرسه رفته بیرون به جهت مخالفی میره فضولیش گل کرده میخواست بدونه کجا میره پس اروم پشت یونگی میرفت عجیب بود یونگی وارد ی کارخونه متروک ته چهارتا کوچه بالاتر از مدرسه شد عجیب این بود چندتا آدم بهش تعظیم کردنو امکان نداشت اون چیزی که میدید نه نه چرا باید به یونگی اسلحه بدن چرا نمیتونست باور کنه که یونگی آدم کشه همون لحظه صدای شلیک امد و فهمید یکی مرد سریع از اونجا فرار کرد اشکاش سرازیر شد باورش نمیشد کسیکه تمام فکر روح اونو اشغال کرده باش مافیا باشه اون هیچوقت معنی خوشی واقعی حس نکرده بود اون از پدر مادرش که برای بدهی خودشون خودکشی کردن اینم از کسیکه عاشقش بود اصلا برای جی باید زنده میموند وقتی برای کسی ارزش نداشت بدون هیچ فکری وارد برجی که روبه رو بود شد به آخرین طبقش رفت بالای لبش وایستاد بالاخره قرار بود به زندگیش قاتمع بده
ویو یونگی
بعد از مدرسه باید دخل ی مزاحمو که برای فرشته مزاحمت ایجاد کردو بیارم وارد کارخونه متروکه شدمو از افرادم اسلحه گرفتم بنگ هیچ کس جز من حق اینکه نزدیکش بشنو نداره بعد از اون امدم بیرون مردم جلوی برج وایستاده بودن ماشین پلیس آتش نشانی بود رفتم اون جلو امکان نداره اون ا.ت بوذ اون بالا میخواست خودکشی کنه امدم برم تو که نذاشتن
پلیس:نمیتونین وارد شین
یونگی:یعنی چی؟عشقم اونجاس ولم کن(داد)
بزور امدم تو از پله بکی دوتا رفتم بالا تا رسیدم طبقه آخر اون ا.ت بود ا.ت من داشت خودشو میکشه
ا.ت:هیچ کس نیاد جلو وگرنه خودمو میندازم
یونگی:ا.ت منم یونگی بیا پایین خوب بهم بگو چیشد
ا.ت:چطور امد اینجا ها؟من عاشقت بودم اما تو چی؟چرا باید آدم کش باشی؟چرا(داد گریه)من دوست دارم اما مگه میتونم باهات باشم هااا
یونگی:پس اونو دیدی اون آدم حقش بود چون تم رو اذییت کرده بود دیوونه من دوست دارم منتظر ی زمان مناسب بودم که بهت بگم عاشقم بهت همه چیو بگم حالا هم بیا پایین لطفا بیا پایین باهم حلش میکنیم
اروم اروم رفتم سمت دستشو گرفتمو آوردم پایین نشوندمش تو بغل خودم
یونگی:چه فکری کردی خودتو از من بگیری؟
ا.ت:ا..اما توکه م..منو دوس..نداری(گریه)
یونگی:کی گفته؟می گفته من دوست ندارم ها؟من عاشقتم
ا.ت:واقعا؟
یونگی:اره عزیزم اره من دوست دارم
و این بود شروع یک عشق زیبا
بازم مثل همیشه منتظر بود تا بیاد بینتش تو کلاس بود فقط به خاطر اینکه وقتشو بگذرونه کتابمو ورق میزد تا اینکه صدای دخترا بلند شد همه پچپچ میکرد
*چقدر جذابه
*اره خیلی خوشگله
دختر برگشتو پشت سرشو دید فهمید شخصی که منتظرش امده یونگی پسری که همه دخترا مدرسه عاشقش بودنو تا حالا صدبار بار بهش پیشنهاد رابطه دادن اما اون دم پس نداد با اینکه پسر شر مدرسه بود اما همه ازش راضی بودن ا.ت همچنان مشغلول دیدن اون همه زیبای بود که معلم امدو درسو شروع کرد
۷ساعت بعد تعطیلی مدرسه
ویو ا.ت
زنگ خوردو همه به سرعت از مدرسه خارج شدن تو کلاس فقط یونگی و ا.ت بودن یونگی از کلاس خارج شدنو و ا.ت هم خارج شد وقتی دید یونگی از مدرسه رفته بیرون به جهت مخالفی میره فضولیش گل کرده میخواست بدونه کجا میره پس اروم پشت یونگی میرفت عجیب بود یونگی وارد ی کارخونه متروک ته چهارتا کوچه بالاتر از مدرسه شد عجیب این بود چندتا آدم بهش تعظیم کردنو امکان نداشت اون چیزی که میدید نه نه چرا باید به یونگی اسلحه بدن چرا نمیتونست باور کنه که یونگی آدم کشه همون لحظه صدای شلیک امد و فهمید یکی مرد سریع از اونجا فرار کرد اشکاش سرازیر شد باورش نمیشد کسیکه تمام فکر روح اونو اشغال کرده باش مافیا باشه اون هیچوقت معنی خوشی واقعی حس نکرده بود اون از پدر مادرش که برای بدهی خودشون خودکشی کردن اینم از کسیکه عاشقش بود اصلا برای جی باید زنده میموند وقتی برای کسی ارزش نداشت بدون هیچ فکری وارد برجی که روبه رو بود شد به آخرین طبقش رفت بالای لبش وایستاد بالاخره قرار بود به زندگیش قاتمع بده
ویو یونگی
بعد از مدرسه باید دخل ی مزاحمو که برای فرشته مزاحمت ایجاد کردو بیارم وارد کارخونه متروکه شدمو از افرادم اسلحه گرفتم بنگ هیچ کس جز من حق اینکه نزدیکش بشنو نداره بعد از اون امدم بیرون مردم جلوی برج وایستاده بودن ماشین پلیس آتش نشانی بود رفتم اون جلو امکان نداره اون ا.ت بوذ اون بالا میخواست خودکشی کنه امدم برم تو که نذاشتن
پلیس:نمیتونین وارد شین
یونگی:یعنی چی؟عشقم اونجاس ولم کن(داد)
بزور امدم تو از پله بکی دوتا رفتم بالا تا رسیدم طبقه آخر اون ا.ت بود ا.ت من داشت خودشو میکشه
ا.ت:هیچ کس نیاد جلو وگرنه خودمو میندازم
یونگی:ا.ت منم یونگی بیا پایین خوب بهم بگو چیشد
ا.ت:چطور امد اینجا ها؟من عاشقت بودم اما تو چی؟چرا باید آدم کش باشی؟چرا(داد گریه)من دوست دارم اما مگه میتونم باهات باشم هااا
یونگی:پس اونو دیدی اون آدم حقش بود چون تم رو اذییت کرده بود دیوونه من دوست دارم منتظر ی زمان مناسب بودم که بهت بگم عاشقم بهت همه چیو بگم حالا هم بیا پایین لطفا بیا پایین باهم حلش میکنیم
اروم اروم رفتم سمت دستشو گرفتمو آوردم پایین نشوندمش تو بغل خودم
یونگی:چه فکری کردی خودتو از من بگیری؟
ا.ت:ا..اما توکه م..منو دوس..نداری(گریه)
یونگی:کی گفته؟می گفته من دوست ندارم ها؟من عاشقتم
ا.ت:واقعا؟
یونگی:اره عزیزم اره من دوست دارم
و این بود شروع یک عشق زیبا
۳.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.