part10 بلکتن
جفتتون فردا رو صحنه با سر صورت زخمی کبود اجرا میکنین
میچا: لیسا میدونی که میکنه
لیسا: رزیا مشکل من چیه شیپ تهنی دیونم کرده
رزیا: نمیدونم منم به دردت مبتلام
جین: منم عاشق این شیپم
هوسوک: اره واقعا تهنی غوغا کرده
کوک: به قول لیسا تهکوک فور آور
من: بیا خودشونم موافقا
جنی: یا خوشتون میاد بمیرین
ایو: بامزه های جمع الان هر شیش تاتونو زیر رو میکنم
منو جنی رزی نشستیم سر جامون بقیه به تقلید از ما میشینن سر جاشون
جنی: چرا این بحث رو راه انداختی که نه من برنده شم نه تو برنده شی میزاشتی برا زمانی که ایو نبود زیر رومونو یکی کنه
من: جنی بیا یه سر بریم دفتر اسناد مدارک
جنی با تعجب نگاهم میکنه و بعد ادامه میده
جنی: چرا
من: بریم اموالتو به نام من بزنیم
چشاش از تعجب تا آخر باز موند، تهکوک هم دست کمی نداشت
جنی: چی چرا
من: میترسم با این حجم از فشار یهدفعه رضای قلبت بگیره سکته کنی بمیری بعد این همه اموال دیگه برای روح چیزی نمیشه بعد این همه اموال معلوم نیست به کی میفرسته من میگم حیف بیا به نام من بزن که من ازش محافظت کنم
میچا: اره با مفت خوریم
من: تو خفه شو
به مقصد رسیده بودیم ماشین وایساده بود بقیه با خنده از کل کل ها از ماشین پیاده میشن جنی عصبی دستشو رو قلبش میزاره و اروم تکیه میده و بلند گفت
جنی: فقط گمشو نبینمت بکشمت
و من به محض شنیدن این حرف مثل فشنگ در میرم به طرف باغ جنگلی میرم دوست صمیمیم به خوشامد گویی اومده بود
پرش زمانی
قهوه ام رو مزه مزه کردم و صفحه کتاب رو ورق زدم
جیمین: چی میخونی
من: رمان ابراکساس
وی: در مورد چیه
من: پرنده ای که برای زندگی کردن دنیا ای رو تموم میکنه و اون دنیا، دنیای کسی که پر از آرزوعه
جیمین: باید جالب باشه
من: اهوم
یونگی پاش رو بالا آورد و تو یه حرکت انتحاری کفشش رو با پاش پرت کرد سمت تهیونگ که خورد تو شکمش
یونگی: حالا من مار زیر پوستم پرورش میدم
ته همینجور که دلش رو گرفته بود با صدایی که انگار از ته چاه اومده بود ادامه داد
ته: نه هیونگ تو ارادت داری
در همین حین زنگ در میخوره ایو از بالا بدو اومد پایین همزمان گفت
ایو: من باز میکنم
تکیه دادم به مبل بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
من: رسیدن به یار انقدر حس خوبی میده
ایو: ببند
بی توجه به ایو لیوان قهوه ام رو روی میز عسلی گذاشتم و یه شاخه برگه بین اون صفحه ای که تازه خوندم و اون صفحه ای که نخوندم گذاشتم کتاب رو بستم و عینک مطالعه گردم رو ورداشتم کتاب رو روی میز عسلی گذاشتم عینکم هم روی کتاب گذاشتم، بلند شدم به سمت در ورودی رفتم
ته: کجا
من: نوبت گروه دوم
جیمین: من نمیدونم چرا گروهی کردین وایمیستادین باهم بریم
ته: پرفسور اون وقت باید دوباره رو زمین مشستین فقط فرقش با اون دفعه اینه که دوست
میچا: لیسا میدونی که میکنه
لیسا: رزیا مشکل من چیه شیپ تهنی دیونم کرده
رزیا: نمیدونم منم به دردت مبتلام
جین: منم عاشق این شیپم
هوسوک: اره واقعا تهنی غوغا کرده
کوک: به قول لیسا تهکوک فور آور
من: بیا خودشونم موافقا
جنی: یا خوشتون میاد بمیرین
ایو: بامزه های جمع الان هر شیش تاتونو زیر رو میکنم
منو جنی رزی نشستیم سر جامون بقیه به تقلید از ما میشینن سر جاشون
جنی: چرا این بحث رو راه انداختی که نه من برنده شم نه تو برنده شی میزاشتی برا زمانی که ایو نبود زیر رومونو یکی کنه
من: جنی بیا یه سر بریم دفتر اسناد مدارک
جنی با تعجب نگاهم میکنه و بعد ادامه میده
جنی: چرا
من: بریم اموالتو به نام من بزنیم
چشاش از تعجب تا آخر باز موند، تهکوک هم دست کمی نداشت
جنی: چی چرا
من: میترسم با این حجم از فشار یهدفعه رضای قلبت بگیره سکته کنی بمیری بعد این همه اموال دیگه برای روح چیزی نمیشه بعد این همه اموال معلوم نیست به کی میفرسته من میگم حیف بیا به نام من بزن که من ازش محافظت کنم
میچا: اره با مفت خوریم
من: تو خفه شو
به مقصد رسیده بودیم ماشین وایساده بود بقیه با خنده از کل کل ها از ماشین پیاده میشن جنی عصبی دستشو رو قلبش میزاره و اروم تکیه میده و بلند گفت
جنی: فقط گمشو نبینمت بکشمت
و من به محض شنیدن این حرف مثل فشنگ در میرم به طرف باغ جنگلی میرم دوست صمیمیم به خوشامد گویی اومده بود
پرش زمانی
قهوه ام رو مزه مزه کردم و صفحه کتاب رو ورق زدم
جیمین: چی میخونی
من: رمان ابراکساس
وی: در مورد چیه
من: پرنده ای که برای زندگی کردن دنیا ای رو تموم میکنه و اون دنیا، دنیای کسی که پر از آرزوعه
جیمین: باید جالب باشه
من: اهوم
یونگی پاش رو بالا آورد و تو یه حرکت انتحاری کفشش رو با پاش پرت کرد سمت تهیونگ که خورد تو شکمش
یونگی: حالا من مار زیر پوستم پرورش میدم
ته همینجور که دلش رو گرفته بود با صدایی که انگار از ته چاه اومده بود ادامه داد
ته: نه هیونگ تو ارادت داری
در همین حین زنگ در میخوره ایو از بالا بدو اومد پایین همزمان گفت
ایو: من باز میکنم
تکیه دادم به مبل بدون اینکه نگاهش کنم گفتم
من: رسیدن به یار انقدر حس خوبی میده
ایو: ببند
بی توجه به ایو لیوان قهوه ام رو روی میز عسلی گذاشتم و یه شاخه برگه بین اون صفحه ای که تازه خوندم و اون صفحه ای که نخوندم گذاشتم کتاب رو بستم و عینک مطالعه گردم رو ورداشتم کتاب رو روی میز عسلی گذاشتم عینکم هم روی کتاب گذاشتم، بلند شدم به سمت در ورودی رفتم
ته: کجا
من: نوبت گروه دوم
جیمین: من نمیدونم چرا گروهی کردین وایمیستادین باهم بریم
ته: پرفسور اون وقت باید دوباره رو زمین مشستین فقط فرقش با اون دفعه اینه که دوست
۳.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.