من شیطان و توفرشته|•
منشیطان و توفرشته|•
#Part_۳۴
💖🍡🔮👑
امروز وقت انتقام بود...
بلند شدم و رفتم تو حال چاقو رو برداشتم تیز تر از اون چیزی بود که فکر میکردم
دیگه انتقام برادرم رو میگیرم اقا فرشته
رفتم تو اتاق و نشستم رو شکمش چاقو رو بالا آوردم و با تموم قدرت به طرف قلبش هجوم آوردم
+چیشد؟
دستم وایساد،دست خودم نبود دلم نمیخواست بکشمش
×ماهرو؟
با شنیدن صداش چاقو رو پرت کردم به طرف کمد
+ب..بله
چشاش رو باز کرد و مالید
×چرا اینجایی،دلت که نخواسته
با هته و پته جواب دادم
+ن..نه
دستاش رو دورم حلقه کرد و بغلم کرد
×وقتی بغلت میکنم انگار کاملم
کمی مکث کرد...
×عشقم؟
+جونم
×یه مافیا نباید ازدواج کنه یا عاشق بشه،قبل از اینکه برادرت رو بکشم بهش قول دادم ازت مراقبت کنم و حتی عروسیتم خودم بگیرم و..ولی خودم عاشقت شدم
بیشتر فشارم داد تو بغلش
×عاشقتم
یاد برادرم افتادم و پرسیدم:
+چرا کشتیش
×بعد یه قتل عام عذاب وجدان گرفته بود و میگف همه چی رو لو میدم،بهش گفتم نمیگی،اگرنه میکشمت
در کمال تعجب قبول کردو گف:
الان ماهرو تنهاس من مث پدرش بودم،بعد من تو پدرش
باش الان وقت ازدواجشع و حتما عاشقه براش یه عروسی مفصل بگیر...
داداشم رو میشناختم،معلوم بود حرفاش درسته
صورتم رو سینه آرتام بود و آروم گریه میکردم
دستش رو گذاشت رو سرم
×فردا کار داریم خوب بخواب
با صدای خفه تو گریه گفتم
+چه کاری
×میخوام به حرف بهترین دوستم گوش کنم هرچن عاشق خودم شدی
+بی جواب
×و قول میدم هم پدرت بشم هم شوهرت هم برادرت
.........
صب تو بغل آرتام بیدار شدم
آروم از بغلش بیرون اومدم
رفتم روتینم رو انجام دادم،صبحونه آماده کردم و چیدم رو میز...
#Part_۳۴
💖🍡🔮👑
امروز وقت انتقام بود...
بلند شدم و رفتم تو حال چاقو رو برداشتم تیز تر از اون چیزی بود که فکر میکردم
دیگه انتقام برادرم رو میگیرم اقا فرشته
رفتم تو اتاق و نشستم رو شکمش چاقو رو بالا آوردم و با تموم قدرت به طرف قلبش هجوم آوردم
+چیشد؟
دستم وایساد،دست خودم نبود دلم نمیخواست بکشمش
×ماهرو؟
با شنیدن صداش چاقو رو پرت کردم به طرف کمد
+ب..بله
چشاش رو باز کرد و مالید
×چرا اینجایی،دلت که نخواسته
با هته و پته جواب دادم
+ن..نه
دستاش رو دورم حلقه کرد و بغلم کرد
×وقتی بغلت میکنم انگار کاملم
کمی مکث کرد...
×عشقم؟
+جونم
×یه مافیا نباید ازدواج کنه یا عاشق بشه،قبل از اینکه برادرت رو بکشم بهش قول دادم ازت مراقبت کنم و حتی عروسیتم خودم بگیرم و..ولی خودم عاشقت شدم
بیشتر فشارم داد تو بغلش
×عاشقتم
یاد برادرم افتادم و پرسیدم:
+چرا کشتیش
×بعد یه قتل عام عذاب وجدان گرفته بود و میگف همه چی رو لو میدم،بهش گفتم نمیگی،اگرنه میکشمت
در کمال تعجب قبول کردو گف:
الان ماهرو تنهاس من مث پدرش بودم،بعد من تو پدرش
باش الان وقت ازدواجشع و حتما عاشقه براش یه عروسی مفصل بگیر...
داداشم رو میشناختم،معلوم بود حرفاش درسته
صورتم رو سینه آرتام بود و آروم گریه میکردم
دستش رو گذاشت رو سرم
×فردا کار داریم خوب بخواب
با صدای خفه تو گریه گفتم
+چه کاری
×میخوام به حرف بهترین دوستم گوش کنم هرچن عاشق خودم شدی
+بی جواب
×و قول میدم هم پدرت بشم هم شوهرت هم برادرت
.........
صب تو بغل آرتام بیدار شدم
آروم از بغلش بیرون اومدم
رفتم روتینم رو انجام دادم،صبحونه آماده کردم و چیدم رو میز...
۱.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.