دو پارتی فلیکس:) p1
وقتی بهت خیانت می کنه اما پشیمون میشه 💫
تیشرت سیاه و شلوار لی تو پوشیدی و گوشیتو برداشتی و کتونیتو پوشیدی و از خونه خارج شدی.
تصمیم گرفته بودی به یه پارتی بری که خیلی دوستات ازش تعریف و تمجید کرده بودن. ساعت 9 بود و تو اگه تا ساعت 12 خونه می بودی اتفاقی نمی افتاد چون فلیکس همیشه دیر میاومد خونه و این یه برگ برنده برای تو بود.
آروم از خونه خارج شدی و در رو قفل کردی.
سوار ماشین شدی و لوکیشن رو زدی و شروع به رانندگی به سمت پارتی کردی.
بهار شروع شده بود و شکوفه هایی که روی زمین می ریختن منظره ای زیبا حتی توی شب ساخته بود.
ماه کامل و درخشان بود و هیچ ابری توی آسمون نبود که جلوی ماه درخشان رو بگیره.
بعد از 10 دقیقه رانندگی به مقصدت رسیدی و ماشین رو داخل پارکینگ اونجا پارک کردی و بعد از قفل کردنش به سمت ساختمون مقابلت راه افتادی.
وقتی وارد شدی صدای موسیقی کمی اذیتت کرد اما بهش عادت کردی.
به سمت یکی از صندلی ها رفتی و روش نشستی و به مردم که می رقصیدن نگاه کردی و لبخندی زدی.
حوصله رقصیدن نداشتی پس خودتو با گوشیت سرگرم کردی که شخصی برات نوشیدنی آورد و تو هم تشکری کردی و کمی از اون نوشیدنی نوشیدی که حس سوزش و تلخیش حس خوبی بهت انتقال داد. نگاهی از پنجره به حیاط ساختمون انداختی که با گل ها و گیاه های مختلف تزئین شده بود و حس آرامشی حتی توی اون صدای بلند بهت انتقال می داد.
تیشرت سیاه و شلوار لی تو پوشیدی و گوشیتو برداشتی و کتونیتو پوشیدی و از خونه خارج شدی.
تصمیم گرفته بودی به یه پارتی بری که خیلی دوستات ازش تعریف و تمجید کرده بودن. ساعت 9 بود و تو اگه تا ساعت 12 خونه می بودی اتفاقی نمی افتاد چون فلیکس همیشه دیر میاومد خونه و این یه برگ برنده برای تو بود.
آروم از خونه خارج شدی و در رو قفل کردی.
سوار ماشین شدی و لوکیشن رو زدی و شروع به رانندگی به سمت پارتی کردی.
بهار شروع شده بود و شکوفه هایی که روی زمین می ریختن منظره ای زیبا حتی توی شب ساخته بود.
ماه کامل و درخشان بود و هیچ ابری توی آسمون نبود که جلوی ماه درخشان رو بگیره.
بعد از 10 دقیقه رانندگی به مقصدت رسیدی و ماشین رو داخل پارکینگ اونجا پارک کردی و بعد از قفل کردنش به سمت ساختمون مقابلت راه افتادی.
وقتی وارد شدی صدای موسیقی کمی اذیتت کرد اما بهش عادت کردی.
به سمت یکی از صندلی ها رفتی و روش نشستی و به مردم که می رقصیدن نگاه کردی و لبخندی زدی.
حوصله رقصیدن نداشتی پس خودتو با گوشیت سرگرم کردی که شخصی برات نوشیدنی آورد و تو هم تشکری کردی و کمی از اون نوشیدنی نوشیدی که حس سوزش و تلخیش حس خوبی بهت انتقال داد. نگاهی از پنجره به حیاط ساختمون انداختی که با گل ها و گیاه های مختلف تزئین شده بود و حس آرامشی حتی توی اون صدای بلند بهت انتقال می داد.
۵.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.