فیک مروارید سیاه
فیک مروارید سیاه
پارت اخر
بعد از اینکه ا.ت کارشو تو هفته مد پاریس تموم کرد با تهیونگ پاریسو میگردنو خوش میگذرونن
بعد ی هفته برمیگردن کره و به زندگیشون ادامه میدن ولی با ی تفاوت که ا.ت الان دوس دختر تهیونگ کسی نمیدونست تا اینکه
ا.ت: رفته بودم کافه شرکت که یهویی یکی دستمو گرفت
تهیونگ: عشقم چی میخوری
ا.ت: به اطراف نگاه کردم همه با تعجب نگاهمون میکردن...تهیونگ چکار میکنییی میفهمنااا (اروم)
تهیونگ: میخوام بفهمن دیگه نمیخوام مخفیش کنم
تهبونگ روبه همه میکنه و میگه
ایشون دوس دخترم و همسر ایندم هستن
ا.ت از تعجب و خجالت شوکه شده بود که با تبریک بقیه به خودش اومد
ا.ت: ا..ام ممنونم دست تهیونگو فشار میده که میخواد از اونجا بره
تهیونگ متوجه میشه و دست اونو میگیره و میبره سمت دفترش
ا.ت: چکار کردییی تهیونگ همسر ایندم چیه؟ وای خداااا
تهیونگ: میخنده مگه نیستی؟
ا.ت: خ..خب...هوفففف میره بیرون و میگه دارم میرم خونه کارم تمومه
تهیونگ: باشه شب اماده باش شام بریم بیرون
ا.ت: باش
ویو ا.ت
وای تهیونگگگ از دست تو خدایا رفتم خونه و کلی لباس گشتم که یکی خوب پیدا کردم رفتم دوش گرفتم موهامو درس کردم ی ارایش ساده انجام دادمو لباسمو پوشیدم که تهیونگ زنگ زد
تهیونگ: عشقم اماده ای؟
ا.ت: اره کجایی
تهیونگ: دم در خونتون
ا.ت: چییی الان میام
تهیونگ: مراقب باش از پل نیوفتی عهه
ا.ت: ا.ت بدو بدو میره پیش در از جیمین خدافظی میکنه میره سمت ماشین تهیونگ
تهیونگ که محوش شده بود یهویی گف
تهیونگ: من مردم اینجا بهشته؟ چرا فرشته میبینم
ا.ت( خجالت) یااا بریم دیگه
تهیونگ: چشم
بعد از رسیدن به رستورانو تموم شدن غذا شون یهویی تهیونگ جلو ا.ت زانو میزنه و ازش خواستگاری میکنه که ا.ت از ذوقش گریش میگیره و بله رو میگه
بعد از دو هفته ازدواج کردنو باهم خوشبخت شدن
و این بود پایان فیک امیدوارم خوشتون اومده باشه
پارت اخر
بعد از اینکه ا.ت کارشو تو هفته مد پاریس تموم کرد با تهیونگ پاریسو میگردنو خوش میگذرونن
بعد ی هفته برمیگردن کره و به زندگیشون ادامه میدن ولی با ی تفاوت که ا.ت الان دوس دختر تهیونگ کسی نمیدونست تا اینکه
ا.ت: رفته بودم کافه شرکت که یهویی یکی دستمو گرفت
تهیونگ: عشقم چی میخوری
ا.ت: به اطراف نگاه کردم همه با تعجب نگاهمون میکردن...تهیونگ چکار میکنییی میفهمنااا (اروم)
تهیونگ: میخوام بفهمن دیگه نمیخوام مخفیش کنم
تهبونگ روبه همه میکنه و میگه
ایشون دوس دخترم و همسر ایندم هستن
ا.ت از تعجب و خجالت شوکه شده بود که با تبریک بقیه به خودش اومد
ا.ت: ا..ام ممنونم دست تهیونگو فشار میده که میخواد از اونجا بره
تهیونگ متوجه میشه و دست اونو میگیره و میبره سمت دفترش
ا.ت: چکار کردییی تهیونگ همسر ایندم چیه؟ وای خداااا
تهیونگ: میخنده مگه نیستی؟
ا.ت: خ..خب...هوفففف میره بیرون و میگه دارم میرم خونه کارم تمومه
تهیونگ: باشه شب اماده باش شام بریم بیرون
ا.ت: باش
ویو ا.ت
وای تهیونگگگ از دست تو خدایا رفتم خونه و کلی لباس گشتم که یکی خوب پیدا کردم رفتم دوش گرفتم موهامو درس کردم ی ارایش ساده انجام دادمو لباسمو پوشیدم که تهیونگ زنگ زد
تهیونگ: عشقم اماده ای؟
ا.ت: اره کجایی
تهیونگ: دم در خونتون
ا.ت: چییی الان میام
تهیونگ: مراقب باش از پل نیوفتی عهه
ا.ت: ا.ت بدو بدو میره پیش در از جیمین خدافظی میکنه میره سمت ماشین تهیونگ
تهیونگ که محوش شده بود یهویی گف
تهیونگ: من مردم اینجا بهشته؟ چرا فرشته میبینم
ا.ت( خجالت) یااا بریم دیگه
تهیونگ: چشم
بعد از رسیدن به رستورانو تموم شدن غذا شون یهویی تهیونگ جلو ا.ت زانو میزنه و ازش خواستگاری میکنه که ا.ت از ذوقش گریش میگیره و بله رو میگه
بعد از دو هفته ازدواج کردنو باهم خوشبخت شدن
و این بود پایان فیک امیدوارم خوشتون اومده باشه
۳.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.