عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_سوم
P⁴⁶
ا/ت: ببین من رفتم با بابات حرف زدم و بهش گفتم کوک هم میتونه بیاد خونه ی
تهیونگ گفت نه
من واقعا شرمندم من هرکاری کردم تا تو دوباره به پیش خودم بیای
کوک: هعیییییی روزگار واقعا بابامو درک نمیکنم که چرا یهویی این پیشنهاد رو
داد
ا/ت: منم، کوکی؟!
کوک: بل چاگیا
ا/ت: م.. م... من میترسم
کوک: از چی خرگوش کوشولو؟
ا/ت: از اینکه تهیونگ رگ خوناشام بودنش بزن بالا و دوباره...... من فقط عادت کردم زیر دست تو به ف*اک برم
کوک: اخی عیبی نداره بعد یک هفته دوباره برمیگردی پیش خودم و دوباره خودم به ف*اکت میدم فعلا برو
ا/ت: باش
تهیونگ:(دست ا/ت و میگیره میبره یک جا و لبای ا/ت و میبوسه و میگه ) دیگه نرو پیش اون تا وقتی من هستم
ا/ت: چرا خوب اونم شوهرمه
تهیونگ: فعلا من شوهرتم
کوک:(از جاش بلند شد و رفت تو شوک که تهیونگ با ا/ت چیکار کرد میره پیششون)
تهیونگ:(درحال بوسیدن لبای ا/ت)
ا/ت:بابا بزار نفس بکشم
کوک:(وقتی با اون صحنه مواجه شد تهیونگ و کشید کنار) داشتی چه غلطی میکردی
تهیونگ:ب ت چ
ا/ت: تهیونگ! چرا ایجوری شدی
کوک: وای نه دوباره؟(یعنی دوباره خوناشام شدی؟)
تهیونگ: اره
کوک: ا/ت فعلا بیا پیش خودم اون دوباره خطرناک شد
ا/ت: دوباره خوناشام شد؟
کوک: اره
ا/ت: یا خدا
کوک: ا/ت من خیلی نگرانتم
ویو ا/ت
وقتی عروسی تموم شد........
با اینکه لایک ها کم بود گذاشتم دیگه..😔🤡
#فصل_سوم
P⁴⁶
ا/ت: ببین من رفتم با بابات حرف زدم و بهش گفتم کوک هم میتونه بیاد خونه ی
تهیونگ گفت نه
من واقعا شرمندم من هرکاری کردم تا تو دوباره به پیش خودم بیای
کوک: هعیییییی روزگار واقعا بابامو درک نمیکنم که چرا یهویی این پیشنهاد رو
داد
ا/ت: منم، کوکی؟!
کوک: بل چاگیا
ا/ت: م.. م... من میترسم
کوک: از چی خرگوش کوشولو؟
ا/ت: از اینکه تهیونگ رگ خوناشام بودنش بزن بالا و دوباره...... من فقط عادت کردم زیر دست تو به ف*اک برم
کوک: اخی عیبی نداره بعد یک هفته دوباره برمیگردی پیش خودم و دوباره خودم به ف*اکت میدم فعلا برو
ا/ت: باش
تهیونگ:(دست ا/ت و میگیره میبره یک جا و لبای ا/ت و میبوسه و میگه ) دیگه نرو پیش اون تا وقتی من هستم
ا/ت: چرا خوب اونم شوهرمه
تهیونگ: فعلا من شوهرتم
کوک:(از جاش بلند شد و رفت تو شوک که تهیونگ با ا/ت چیکار کرد میره پیششون)
تهیونگ:(درحال بوسیدن لبای ا/ت)
ا/ت:بابا بزار نفس بکشم
کوک:(وقتی با اون صحنه مواجه شد تهیونگ و کشید کنار) داشتی چه غلطی میکردی
تهیونگ:ب ت چ
ا/ت: تهیونگ! چرا ایجوری شدی
کوک: وای نه دوباره؟(یعنی دوباره خوناشام شدی؟)
تهیونگ: اره
کوک: ا/ت فعلا بیا پیش خودم اون دوباره خطرناک شد
ا/ت: دوباره خوناشام شد؟
کوک: اره
ا/ت: یا خدا
کوک: ا/ت من خیلی نگرانتم
ویو ا/ت
وقتی عروسی تموم شد........
با اینکه لایک ها کم بود گذاشتم دیگه..😔🤡
۲۴.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.