وقتی عاشقش بودی ولی...
part:⑧
ویو کالکی•
خداااا من خر ذوقمممممم... تو اتاق زول زدم به دیوار هی وول میخچرم اینوراونور خوابم نمیبره ک نمیبرع....همم.... عاشقش شدم میدونم..... حیحییییییی باید زنگ بزنم به ا.ت
"بوق بوق بوق....
+بله؟!
•ا.ت خواب بودی؟
+خیر
•میخواستم یچی بگم....
+بگو
•اولین قرارمو با جونگ کوک گذاشتمممممم حیح
+ناموصا؟(پشم نمونده!! قرض میدین؟)
•اره اره....(ذوقققق)
+خب توضیح بده....
•(همچیو میگه)
+واو عالیه...
•آره دیگه عزیزم تو شانس نداری!
+اره میدونم... چند بار بگم اخه من دوست ندارم تو رابطه باشم...
•تو راست میگی...
+میدونم.... خب دیگه من برم...
•باشه بای
+بای
ویو ا.ت
هعی... عجب...
رفتم دستشویی مسواکمو زدمو گرفتم خوابیدم..."
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم.... کار خسته کننده.... سعی میکنم اینروزا کارامو به کارمندام بسپارم... اینجوری بهتره... امروز دیر میرم شرکت... از سرجام پاشدم و تختمو مرتب کردمو به سمت دستشویی رفتم کار های لازمو کردمو صبحونه خوردمو نشستم جلو تلویزیون... هرجامیزدم یه سریال عاشقانه... ایشش حال بهم زن... دیگه بلند شدمو کت و شلوار خوشگلمو که خیلیم بهم میومد پوشیدمو به سمت شرکت راه افتادم... وارد شرکت شدم سمت اتاقم رفتم نشستم رو صندلیو پامو رو پام گذاشتم کار خاصی انجام نمیدادم فقط باید طرح لباس کمپانی بیگ هیت رو انتخاب میکردم که کار اسونی بود...
ویو جونگ کوک•
تقریبا ساعت۱٠ بود... از دیشب قلبم اروم نداره... هر وقت اون دختره کالکیو میبینم قلبم.... اه... اصن میرم پیش تهیونگ
کامنت: ۷٠
ویو کالکی•
خداااا من خر ذوقمممممم... تو اتاق زول زدم به دیوار هی وول میخچرم اینوراونور خوابم نمیبره ک نمیبرع....همم.... عاشقش شدم میدونم..... حیحییییییی باید زنگ بزنم به ا.ت
"بوق بوق بوق....
+بله؟!
•ا.ت خواب بودی؟
+خیر
•میخواستم یچی بگم....
+بگو
•اولین قرارمو با جونگ کوک گذاشتمممممم حیح
+ناموصا؟(پشم نمونده!! قرض میدین؟)
•اره اره....(ذوقققق)
+خب توضیح بده....
•(همچیو میگه)
+واو عالیه...
•آره دیگه عزیزم تو شانس نداری!
+اره میدونم... چند بار بگم اخه من دوست ندارم تو رابطه باشم...
•تو راست میگی...
+میدونم.... خب دیگه من برم...
•باشه بای
+بای
ویو ا.ت
هعی... عجب...
رفتم دستشویی مسواکمو زدمو گرفتم خوابیدم..."
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم.... کار خسته کننده.... سعی میکنم اینروزا کارامو به کارمندام بسپارم... اینجوری بهتره... امروز دیر میرم شرکت... از سرجام پاشدم و تختمو مرتب کردمو به سمت دستشویی رفتم کار های لازمو کردمو صبحونه خوردمو نشستم جلو تلویزیون... هرجامیزدم یه سریال عاشقانه... ایشش حال بهم زن... دیگه بلند شدمو کت و شلوار خوشگلمو که خیلیم بهم میومد پوشیدمو به سمت شرکت راه افتادم... وارد شرکت شدم سمت اتاقم رفتم نشستم رو صندلیو پامو رو پام گذاشتم کار خاصی انجام نمیدادم فقط باید طرح لباس کمپانی بیگ هیت رو انتخاب میکردم که کار اسونی بود...
ویو جونگ کوک•
تقریبا ساعت۱٠ بود... از دیشب قلبم اروم نداره... هر وقت اون دختره کالکیو میبینم قلبم.... اه... اصن میرم پیش تهیونگ
کامنت: ۷٠
۷.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.