وقتی عاشقش بودی ولی...
part:①⓪
تهیونگ: خب... جونگ کوک از خودت بگو..
جونگ کوک:.......
تهیونگ: جونگ کوک؟
جونگ کوک:.....
تهیونگ: جونگ کوک... هویییی(بلند)
جونگ کوک: ها... اها.. چیه.. تویی؟(تعجب)
تهیونگ: چی میگی؟
جونگ کوک: ها... هیچی...
تهیونگ: خب بگو
جونگ کوک: چیو؟
تهیونگ: میدونم فکرت یه جا گیره... خب بگو
جونگ کوک:ها... هیچی
تهیونگ: گفتم بگو.. من بهترین دوستتم
جونگ کوک: خب راستش
تهیونگ:؟(سوالی نگاش میکنه)
جونگ کوک: خب راستش یه دختره هستش ک.......
(تا میخواست حرفشو بزنه تهیونگ گفت)
تهیونگ:خب کی نامزد میکنین کی ازدواج میکنین ها.. بچتونم دوقلوعه اره؟ منم میام
جونگ کوک: هوییی... چته اروم اروم بگو.... من بهش نگفتم چه حسی دارم....
تهیونگ: نگفتی؟!
جونگ کوک: خیر
تهیونگ: خب..... بزار بهت بگم چطوری دلشو بدست بیاری....
(و بلع بهش میگه در ادامه میفهمید چی میشه🫴🏻🙂❤️🔥)
ویو جونگ کوک"
از اونجایی که امروز کنسرت دارم باید اماده میشدم.... به سمت کنسرت حرکت کردم... تو پشت صحنه منتظر کالکی بودم...
(نقشه این بود که به کالکی زنگ بزنه بیاد کنسرت و اینکه شمارشم در اوین ملاقات گرفته بود)
با دیدن کالکی بلند شدم.... خیلی خوشگل شده بود.... اندامش... قد بلندش....
جونگ کوک: اووو.... لیدی جذاب شدی...
کالکی: ها.... چی...؟؟؟ اها ممنونم(تعجب و استرس)
کالکی: توهم خیلی خوشتیپ شدی....
جونگ کوک: ممنون لیدی!
ویو کالکی"
بعد گفتن حرفاش قلبم هی تند تند میزدو یه جا بند نبود...
کالکی: خب دیگه من برم پیش بیننده ها بشینم....
جونگ کوک:نه نه.... لازم نیس تو همین پشت صحنه بمون
ناراحت شدم... واقعا چرا باید پشت صحنه بمونم؟
کالکی: آ.. آخه چرا؟(ناراحت)
جونگ کوک: بمون!
ورفت..... بغضم گرفت... منو اینجا تنها گذاشت.... کم بود گریه کنم...چرا اخه؟ اصن برای چی بهم گفت بیام اینجا..؟
ویو جونگ کوک"
از اینکه اونجت تنها بمونه دلم میمونه پیشش ولی باید منتظر اخر اجرا باشه.....
دیگه کاملا اجراهام تموم شدع بود.... و باید دیگه اجراش کنمـ.. وقتشه...
جونگ کوک:آرمی ها.... خیلی دوست داشتم اخر این کنسرتو با شما بگذرونم.... چون بهترین روز زندگیمه.... من یکیو دعوت میکنم به این صحنه که خیلیاتونم میشناسنش....
کیم کالکی.... لطفا بیا اینجا لیدی....
ویو کالکی"
من... منو صدا زد... وارد صحنه شدم... با لبخند جونگ کوک روبرو شدم... که یهو همه چراغا روی ما بود... که جونگ کوک زانو زدم و گل کوچیکی رو که به جیب کتش وصل بودو درآوردو....
کامنت: 50
تهیونگ: خب... جونگ کوک از خودت بگو..
جونگ کوک:.......
تهیونگ: جونگ کوک؟
جونگ کوک:.....
تهیونگ: جونگ کوک... هویییی(بلند)
جونگ کوک: ها... اها.. چیه.. تویی؟(تعجب)
تهیونگ: چی میگی؟
جونگ کوک: ها... هیچی...
تهیونگ: خب بگو
جونگ کوک: چیو؟
تهیونگ: میدونم فکرت یه جا گیره... خب بگو
جونگ کوک:ها... هیچی
تهیونگ: گفتم بگو.. من بهترین دوستتم
جونگ کوک: خب راستش
تهیونگ:؟(سوالی نگاش میکنه)
جونگ کوک: خب راستش یه دختره هستش ک.......
(تا میخواست حرفشو بزنه تهیونگ گفت)
تهیونگ:خب کی نامزد میکنین کی ازدواج میکنین ها.. بچتونم دوقلوعه اره؟ منم میام
جونگ کوک: هوییی... چته اروم اروم بگو.... من بهش نگفتم چه حسی دارم....
تهیونگ: نگفتی؟!
جونگ کوک: خیر
تهیونگ: خب..... بزار بهت بگم چطوری دلشو بدست بیاری....
(و بلع بهش میگه در ادامه میفهمید چی میشه🫴🏻🙂❤️🔥)
ویو جونگ کوک"
از اونجایی که امروز کنسرت دارم باید اماده میشدم.... به سمت کنسرت حرکت کردم... تو پشت صحنه منتظر کالکی بودم...
(نقشه این بود که به کالکی زنگ بزنه بیاد کنسرت و اینکه شمارشم در اوین ملاقات گرفته بود)
با دیدن کالکی بلند شدم.... خیلی خوشگل شده بود.... اندامش... قد بلندش....
جونگ کوک: اووو.... لیدی جذاب شدی...
کالکی: ها.... چی...؟؟؟ اها ممنونم(تعجب و استرس)
کالکی: توهم خیلی خوشتیپ شدی....
جونگ کوک: ممنون لیدی!
ویو کالکی"
بعد گفتن حرفاش قلبم هی تند تند میزدو یه جا بند نبود...
کالکی: خب دیگه من برم پیش بیننده ها بشینم....
جونگ کوک:نه نه.... لازم نیس تو همین پشت صحنه بمون
ناراحت شدم... واقعا چرا باید پشت صحنه بمونم؟
کالکی: آ.. آخه چرا؟(ناراحت)
جونگ کوک: بمون!
ورفت..... بغضم گرفت... منو اینجا تنها گذاشت.... کم بود گریه کنم...چرا اخه؟ اصن برای چی بهم گفت بیام اینجا..؟
ویو جونگ کوک"
از اینکه اونجت تنها بمونه دلم میمونه پیشش ولی باید منتظر اخر اجرا باشه.....
دیگه کاملا اجراهام تموم شدع بود.... و باید دیگه اجراش کنمـ.. وقتشه...
جونگ کوک:آرمی ها.... خیلی دوست داشتم اخر این کنسرتو با شما بگذرونم.... چون بهترین روز زندگیمه.... من یکیو دعوت میکنم به این صحنه که خیلیاتونم میشناسنش....
کیم کالکی.... لطفا بیا اینجا لیدی....
ویو کالکی"
من... منو صدا زد... وارد صحنه شدم... با لبخند جونگ کوک روبرو شدم... که یهو همه چراغا روی ما بود... که جونگ کوک زانو زدم و گل کوچیکی رو که به جیب کتش وصل بودو درآوردو....
کامنت: 50
۷.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.