p⁶
[ معبد آساشین ]
.
.
آساشین: میا چینِن؟
میا: ب..با منید؟
آساشین: تو..میا چینِن هستی؟ تو.....خواهر سویون چینِن هستی؟ جواب بده..!
میا: من...س..سویون نمی شناسم...
آساشین:(برزخ به سوجون نگاه کرد): هویت اصلیش رو...بهش نگفتید؟(بالا انداختن ابرو)
سوجون:(سرشو انداخت پایین): نه...بهش نگفتم..
میا: چ.چی رو بهم نگفتید.؟
آساشین: با من به اتاق پیشگوعی بیا دخترم...
میا: ولی...س..سوهو....
آساشین: اون حتا برادر اصلی تو کیست...نه سوهو و نه سوجون....مویانگ هم خواهرت نیست...تو جانگ میا نیستی...
میا: (اشک+بغض): از..تبعیضی که بین من و مویانگ بود...معلوم بود....
آساشین: با من بیا...تو میتونی خود واقعیتو پیدا کنی....(دستشو سمت میا دراز کرد)
سوجون: من نمی زارم ببریش(داد)
آساشین: تو نباید بزاری وقتی خودت نزاشتی راحت زندگی کنه...تو مجازات این زندگیت ... زندانی شدن هست.....
میا: هیونگ...کاش ... جریان رو زودتر میگفتی(بغض)+(دست آساشین رو گرفت): من میرم سوجون...و مطمئن باش دیگه بر نمی گردم...
تاکاهاشی: م..میا(بغض)
میا: منو ببخش...تاکاهاشی:)*رفت*
[۳ سال بعد]
میا: آساشین...دیگه خسته شدمم...(نشست): برای امروز کافیه...
آساشین: اگه بخوای به اوج برسی...باید بتونی با محکم تر از این ضربه ها نیوفتی...یا صدمه نبینی...تو داری نینجوتسو رو با اسکیت سواری ترکیب میکنی...کار ساده ای نیست میا....
میا:(با نگاه خسته پاشد و دوباره شروع کرد به تمرین کردن)
آساشین: یکی داره از چپ بهت نزدیک میشه میا...
میا:(اسکیت رو به بالا پرتاب کرد و با پا سنگ رو شوت کرد و روی اسکیت برگشت و به راهش با سرعت بالا ادامه داد)
آساشین: (تحسین آمیز نگاه میکرد میا رو)
میا:(بعد تمرین): آساشین دیگه....نمی تونم(دراز کشید)
آساشین: استراحت کن...(رفت و براش غذا آورد)
میا: .... دلم براشون تنگ شده....
آساشین: خودت بهتر میدونی تو چه موقعیتی هستی.....
میا: البته...ولی...خب دل هست دیگه تنگ میشه...
آساشین:(بغلش کرد)
.........................................
.
.
آساشین: میا چینِن؟
میا: ب..با منید؟
آساشین: تو..میا چینِن هستی؟ تو.....خواهر سویون چینِن هستی؟ جواب بده..!
میا: من...س..سویون نمی شناسم...
آساشین:(برزخ به سوجون نگاه کرد): هویت اصلیش رو...بهش نگفتید؟(بالا انداختن ابرو)
سوجون:(سرشو انداخت پایین): نه...بهش نگفتم..
میا: چ.چی رو بهم نگفتید.؟
آساشین: با من به اتاق پیشگوعی بیا دخترم...
میا: ولی...س..سوهو....
آساشین: اون حتا برادر اصلی تو کیست...نه سوهو و نه سوجون....مویانگ هم خواهرت نیست...تو جانگ میا نیستی...
میا: (اشک+بغض): از..تبعیضی که بین من و مویانگ بود...معلوم بود....
آساشین: با من بیا...تو میتونی خود واقعیتو پیدا کنی....(دستشو سمت میا دراز کرد)
سوجون: من نمی زارم ببریش(داد)
آساشین: تو نباید بزاری وقتی خودت نزاشتی راحت زندگی کنه...تو مجازات این زندگیت ... زندانی شدن هست.....
میا: هیونگ...کاش ... جریان رو زودتر میگفتی(بغض)+(دست آساشین رو گرفت): من میرم سوجون...و مطمئن باش دیگه بر نمی گردم...
تاکاهاشی: م..میا(بغض)
میا: منو ببخش...تاکاهاشی:)*رفت*
[۳ سال بعد]
میا: آساشین...دیگه خسته شدمم...(نشست): برای امروز کافیه...
آساشین: اگه بخوای به اوج برسی...باید بتونی با محکم تر از این ضربه ها نیوفتی...یا صدمه نبینی...تو داری نینجوتسو رو با اسکیت سواری ترکیب میکنی...کار ساده ای نیست میا....
میا:(با نگاه خسته پاشد و دوباره شروع کرد به تمرین کردن)
آساشین: یکی داره از چپ بهت نزدیک میشه میا...
میا:(اسکیت رو به بالا پرتاب کرد و با پا سنگ رو شوت کرد و روی اسکیت برگشت و به راهش با سرعت بالا ادامه داد)
آساشین: (تحسین آمیز نگاه میکرد میا رو)
میا:(بعد تمرین): آساشین دیگه....نمی تونم(دراز کشید)
آساشین: استراحت کن...(رفت و براش غذا آورد)
میا: .... دلم براشون تنگ شده....
آساشین: خودت بهتر میدونی تو چه موقعیتی هستی.....
میا: البته...ولی...خب دل هست دیگه تنگ میشه...
آساشین:(بغلش کرد)
.........................................
۵.۶k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.