P⁹
ویو میا:
وقتی چشمامو باز کردم دیدم مویان با یه بیل و یه حفره ی کنده شده بالا سرمه...
میا: هه...فکر کردی من مُردم و .. اینا آره؟
مویانگ: ا...اونی من..
میا:(بلند شد و گلوی مویانگ رو گرفت)+(در گوش مویانگ حرف زد): نگران سهامت داخل شرکت پدر بزرگی؟ نگران تاکاهاشی ای؟ یا اینکه حساسیت سوجون و سوهو از روت برداشته شه؟ مطمئن باش...هر چیزی که نگرانش هستی رو ازت میگیرم.!
مویانگ:(اشک+ترسیده+خودشو آزاد کرد و دوید و رفت)
میا: هه.!
لعنتی فقط ۴ دیقه وقت دارم برای مسابقه(سریع دوید و رفت پیش آساشین)
آساشین: کجا بودی دختر؟
میا: شرمندم....!(نفسنفس)
شَدو: اگه ترسیدی موردی نیست .. من میبرم(خنده)
میا:(تخته اسکیت رو برداشت): اصلاً مهم نیست(نیشخند)+(مسابقه شروع شد و میا مسابقه رو برد)
ویو تاکاهاشی:
مسابقه رو داشتم نگاه میکردم از دور...مطمئن بودم میا میبره و اینطوری هم شد...رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم.!
میا:(ترسید): یاا...تاکاهاشی ترسیدم..
تاکاهاشی: خوشحالم بُردی...!
میا: مرسی(لبخند)
تاکاهاشی: عام...م..میگم میشه که ما...باهم باشیم؟ من خیلی دوست دارم و ....(بغض)
میا: تاکاهاشی...منم دوست دارم ولی....الان نمی تونیم که باهم باشیم...
تاکاهاشی: چ.چرا؟
میا: من....الان نقشه ی انتقام دارم..متاسفم ولی مطمئن باش...وقتی انتقامم رو گرفتم....میتونیم باهم باشیم...
تاکاهاشی: تو دام جنون نیوفت میا..این تو نیستی:)!
میا:(لبشو گذاشت رو لب تاکاهاشی و سریع برداشت): من عاشقتم...ولی خیلی وقته تو دام این جنون لعنتی افتادم...مطمئن باش خیلی سریع بر میگردم
تاکاهاشی(اشک): باشه...!
ویو سوهو
سوهو: سوجون بست کن!
سوجون:نمی تونم.....نمی تونم(داد).
سوهو: داری چیکا...(حرفش با یه کار سوجون نصفه موند)
................................
خماری.!
وقتی چشمامو باز کردم دیدم مویان با یه بیل و یه حفره ی کنده شده بالا سرمه...
میا: هه...فکر کردی من مُردم و .. اینا آره؟
مویانگ: ا...اونی من..
میا:(بلند شد و گلوی مویانگ رو گرفت)+(در گوش مویانگ حرف زد): نگران سهامت داخل شرکت پدر بزرگی؟ نگران تاکاهاشی ای؟ یا اینکه حساسیت سوجون و سوهو از روت برداشته شه؟ مطمئن باش...هر چیزی که نگرانش هستی رو ازت میگیرم.!
مویانگ:(اشک+ترسیده+خودشو آزاد کرد و دوید و رفت)
میا: هه.!
لعنتی فقط ۴ دیقه وقت دارم برای مسابقه(سریع دوید و رفت پیش آساشین)
آساشین: کجا بودی دختر؟
میا: شرمندم....!(نفسنفس)
شَدو: اگه ترسیدی موردی نیست .. من میبرم(خنده)
میا:(تخته اسکیت رو برداشت): اصلاً مهم نیست(نیشخند)+(مسابقه شروع شد و میا مسابقه رو برد)
ویو تاکاهاشی:
مسابقه رو داشتم نگاه میکردم از دور...مطمئن بودم میا میبره و اینطوری هم شد...رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم.!
میا:(ترسید): یاا...تاکاهاشی ترسیدم..
تاکاهاشی: خوشحالم بُردی...!
میا: مرسی(لبخند)
تاکاهاشی: عام...م..میگم میشه که ما...باهم باشیم؟ من خیلی دوست دارم و ....(بغض)
میا: تاکاهاشی...منم دوست دارم ولی....الان نمی تونیم که باهم باشیم...
تاکاهاشی: چ.چرا؟
میا: من....الان نقشه ی انتقام دارم..متاسفم ولی مطمئن باش...وقتی انتقامم رو گرفتم....میتونیم باهم باشیم...
تاکاهاشی: تو دام جنون نیوفت میا..این تو نیستی:)!
میا:(لبشو گذاشت رو لب تاکاهاشی و سریع برداشت): من عاشقتم...ولی خیلی وقته تو دام این جنون لعنتی افتادم...مطمئن باش خیلی سریع بر میگردم
تاکاهاشی(اشک): باشه...!
ویو سوهو
سوهو: سوجون بست کن!
سوجون:نمی تونم.....نمی تونم(داد).
سوهو: داری چیکا...(حرفش با یه کار سوجون نصفه موند)
................................
خماری.!
۱۰.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.