بدون تو نمیتونم. پارت15
ات:رفت تو اتاق دید کوک توخواب یه چیزایی میگه
کوک: نه... من... من نمیخواستم... دوسش ندارم... بورامو نمیخام... ات
ات: اقای جونگ کوک
کوک بیدار شد
کوک: اتت
ات: سلام... بهترین؟
کوک: چرا... اینجوری حرف میزنی؟
ات: چجوری؟
کوک: مگه...
ات: اون گذشته
کوک:(یه قطره اشک از رو گونش اومد پایین)
ات: بگذریم... چرا حالت بد شد؟
کوک: نمیدونم
ات: خوب میشی
کوک: هوم
یهو استاد اومد
استاد: من اومدم
ات: سلام... پس من برم؟
کوک: ن...
استاد: نخیرم... تازه میری خونه ای جونگ کوک ازش مراقبت میکنی... واقعا سر یه سوتفاهم حیفه رابطتون خراب بشه... اخه دلت میاد این خرگوش کوچولوی گوگولیمو تنها بزاری؟
ات: اون خرگوش کوچولوی من.... یعنی اره
استاد: میخواستی بگی خرگوش کوچولوی توعه؟ خنده
ات: نههههه... یعنی اره.... نه یعنی چیزز
استاد: براتون خوراکی خریدم بخورین بعد برین خونه خرگوشم
ات: اون خرگوشیههه منن... چیز... با... باشه ممنون
استاد رفت
کوک: هنوز دوسم داریی؟
ات: نههه
کوک: ولی من دارم
ات: اها
کوک: من خرگوشه توعم؟
ات: اره... فقط خرگوشه من.... یعنی تو خرگوشه بورامی
کوک: اییی... بورامممم چندششش
ات: من وارد چیزای شخصیتون نمیشم... الانم به عنوان یه همکلاسی اینجام
کوک: پس میشه به عنوان همکلاسی یکم شیر موز بهم بدی و کوکی؟
ات کم کم اشکاش ریخت
کوک: چرا گریه میکنی؟
ات: هیچی(یاد کوکی و شیرموزی که براش درست کرده بود افتاد)
کوک: پس بدهععع
ات: خودتون بخورینن(گریه)
کوک: اخه من نمیتونممـ...دستامو ببین
ات: باشهه
ات کوکی هارو میزاشت تو دهن کوک و بهش شیرموز میداد
نیم ساعت بعد یهو هیم چان اومد
هیم چان: اتت
ات: بله؟
هیم چان: چرا اینجایی؟
ات: استاد گفت
هیم چان: من پیشش میمونممم
ات: نیازی نیست
هیم چان: خوشم نمیاد با پسرای غریبه باشی(خیلیییی اوج گرفتیااا)
ات: اشکالی نداره
یهو کوک بلند شد سرمو از دستش کشید و با هیم چان درگیر شد
ات همش جیغ میکشید و همه دورشون بودن و سعی میکردن جداشون کنن. ات فقط به فکر کوک بود و لباسشو میکشید
بعد یک ساعت زدن همدیگه از هم دست کشیدن
دماغ کوک خونی بود و لبشم خوبی بود
ات: کوکیی خوبیی؟
کوک: ارع(سرد)
ات: بیا اینجا ببینم... با خودت چیکار کردی
کوک: میرم پیش دوس دختر خودم
ات: چ... چی؟
کوک: شما دوس دختر سابق منین...
ات: کوک میفهمی چی میگی؟
کوک: مگه اون دوس پسرت نیست؟ مگه عاشقش نیستی؟(داد)
ات: کوکی... اخه
کوک: حرف نزن... دوسش داری؟ عاشقشی؟ جای منو پر میکنه؟
ات: نههه نههه نهههه(جیغ و گریه)
کوک: اروم باش(نگران)
ات: چجوری ارومم باشممم.... منو و اون نقشه کشیدیمم... فکر میکردم بورامو دوست داری(جیغ گریه)
یکدفعه...
کوک: نه... من... من نمیخواستم... دوسش ندارم... بورامو نمیخام... ات
ات: اقای جونگ کوک
کوک بیدار شد
کوک: اتت
ات: سلام... بهترین؟
کوک: چرا... اینجوری حرف میزنی؟
ات: چجوری؟
کوک: مگه...
ات: اون گذشته
کوک:(یه قطره اشک از رو گونش اومد پایین)
ات: بگذریم... چرا حالت بد شد؟
کوک: نمیدونم
ات: خوب میشی
کوک: هوم
یهو استاد اومد
استاد: من اومدم
ات: سلام... پس من برم؟
کوک: ن...
استاد: نخیرم... تازه میری خونه ای جونگ کوک ازش مراقبت میکنی... واقعا سر یه سوتفاهم حیفه رابطتون خراب بشه... اخه دلت میاد این خرگوش کوچولوی گوگولیمو تنها بزاری؟
ات: اون خرگوش کوچولوی من.... یعنی اره
استاد: میخواستی بگی خرگوش کوچولوی توعه؟ خنده
ات: نههههه... یعنی اره.... نه یعنی چیزز
استاد: براتون خوراکی خریدم بخورین بعد برین خونه خرگوشم
ات: اون خرگوشیههه منن... چیز... با... باشه ممنون
استاد رفت
کوک: هنوز دوسم داریی؟
ات: نههه
کوک: ولی من دارم
ات: اها
کوک: من خرگوشه توعم؟
ات: اره... فقط خرگوشه من.... یعنی تو خرگوشه بورامی
کوک: اییی... بورامممم چندششش
ات: من وارد چیزای شخصیتون نمیشم... الانم به عنوان یه همکلاسی اینجام
کوک: پس میشه به عنوان همکلاسی یکم شیر موز بهم بدی و کوکی؟
ات کم کم اشکاش ریخت
کوک: چرا گریه میکنی؟
ات: هیچی(یاد کوکی و شیرموزی که براش درست کرده بود افتاد)
کوک: پس بدهععع
ات: خودتون بخورینن(گریه)
کوک: اخه من نمیتونممـ...دستامو ببین
ات: باشهه
ات کوکی هارو میزاشت تو دهن کوک و بهش شیرموز میداد
نیم ساعت بعد یهو هیم چان اومد
هیم چان: اتت
ات: بله؟
هیم چان: چرا اینجایی؟
ات: استاد گفت
هیم چان: من پیشش میمونممم
ات: نیازی نیست
هیم چان: خوشم نمیاد با پسرای غریبه باشی(خیلیییی اوج گرفتیااا)
ات: اشکالی نداره
یهو کوک بلند شد سرمو از دستش کشید و با هیم چان درگیر شد
ات همش جیغ میکشید و همه دورشون بودن و سعی میکردن جداشون کنن. ات فقط به فکر کوک بود و لباسشو میکشید
بعد یک ساعت زدن همدیگه از هم دست کشیدن
دماغ کوک خونی بود و لبشم خوبی بود
ات: کوکیی خوبیی؟
کوک: ارع(سرد)
ات: بیا اینجا ببینم... با خودت چیکار کردی
کوک: میرم پیش دوس دختر خودم
ات: چ... چی؟
کوک: شما دوس دختر سابق منین...
ات: کوک میفهمی چی میگی؟
کوک: مگه اون دوس پسرت نیست؟ مگه عاشقش نیستی؟(داد)
ات: کوکی... اخه
کوک: حرف نزن... دوسش داری؟ عاشقشی؟ جای منو پر میکنه؟
ات: نههه نههه نهههه(جیغ و گریه)
کوک: اروم باش(نگران)
ات: چجوری ارومم باشممم.... منو و اون نقشه کشیدیمم... فکر میکردم بورامو دوست داری(جیغ گریه)
یکدفعه...
۴.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.