تکپارتے جونگ کوک
تکپارتے جونگ کوک
^سردرد زیادی داشت و چشم هاش درد می کرد ، چند تا نفس عمیق کشید و از جاش بلند شد، باور نمی کرد چی کار کرده ، طمع لبای مارشمالویی اون دختر ، پوست سفیدش کوک رو وسوسه کرده بود!..و نتونست جلوی خودش رو بگیره.^
•دخترک آروم دست های خودش رو چنگ میزد و خودشو آزار میداد !..۴۸ ساعت نگرانی داشت طاقت ا/ت رو پایان میداد و باعث شد بره به سالن شنا که کوک برای آموزش رفته بود!.. در ماشین رو با تردید باز کرد و
استارت ماشین رو زد•
^قدم به قدم کل سالن تمرین رو دور میزد
و با خودش میگفت ، من ...من چی کار کردم؟ یعنی به کسی که با سختی و مقاومت زیاد بدستش آوردم خیانت کردم ؟! همینطور که صدای قدم هاش کل سالن رو برداشته بود ا/ت وارد سالن شد^
•با تردید و شک بسیاری که کل وجودش رو فرا گرفته بود در سالن رو باز کرد ..! و با چیزی که دیده بود شکه شده بود و لب هاش قفل کرده بود و فقط , اشک میریخت•
+هی....تو اشتباه فکر می کنی!
_چی؟منظورت چیه اینجا ، همچیز روشن و واضحه!
+فقط یک دقیقه بزار برات توضیح بدم ، به حرفام گوش کن ..!
٫جونگکوک اوپا؟
_اوپا؟!
٫چرا که نه، فکر می کنم براش ناکافی بودی!
+خفه شو مینجی!!*با داد*
٫دیروز توی همین سالن ، و همینجا که وایستادی بهت خیانت کرده و تو دلت به چی خوشه ؟!
_جئونجونگکوک یعنی من انقدر برات ناکافی و بی ارزش بودم که بهم خیانت کردی؟
+این فقط یه هوس زود گذر بود!
_می دونی ؟ تو داری با احساسات یه آدم احساسی بازی میکنی ! تو من رو سال ها میشناسی اما الان با یه زن دیگه.....
واقعا برات متاسفم کوک*لبخند هیستریک*
٫پس برو .. وقتی دیگه حس اعتمادی نداری چرا پیششی؟*پوزخند و تمسخر*
•ا/ت با قدم هایی سریع و اشک های که میریخت سالن رو ترک کرد•
می دونم ریدم بدم ریدم 💔🗿🤡
چون دوسش داشتم )
^سردرد زیادی داشت و چشم هاش درد می کرد ، چند تا نفس عمیق کشید و از جاش بلند شد، باور نمی کرد چی کار کرده ، طمع لبای مارشمالویی اون دختر ، پوست سفیدش کوک رو وسوسه کرده بود!..و نتونست جلوی خودش رو بگیره.^
•دخترک آروم دست های خودش رو چنگ میزد و خودشو آزار میداد !..۴۸ ساعت نگرانی داشت طاقت ا/ت رو پایان میداد و باعث شد بره به سالن شنا که کوک برای آموزش رفته بود!.. در ماشین رو با تردید باز کرد و
استارت ماشین رو زد•
^قدم به قدم کل سالن تمرین رو دور میزد
و با خودش میگفت ، من ...من چی کار کردم؟ یعنی به کسی که با سختی و مقاومت زیاد بدستش آوردم خیانت کردم ؟! همینطور که صدای قدم هاش کل سالن رو برداشته بود ا/ت وارد سالن شد^
•با تردید و شک بسیاری که کل وجودش رو فرا گرفته بود در سالن رو باز کرد ..! و با چیزی که دیده بود شکه شده بود و لب هاش قفل کرده بود و فقط , اشک میریخت•
+هی....تو اشتباه فکر می کنی!
_چی؟منظورت چیه اینجا ، همچیز روشن و واضحه!
+فقط یک دقیقه بزار برات توضیح بدم ، به حرفام گوش کن ..!
٫جونگکوک اوپا؟
_اوپا؟!
٫چرا که نه، فکر می کنم براش ناکافی بودی!
+خفه شو مینجی!!*با داد*
٫دیروز توی همین سالن ، و همینجا که وایستادی بهت خیانت کرده و تو دلت به چی خوشه ؟!
_جئونجونگکوک یعنی من انقدر برات ناکافی و بی ارزش بودم که بهم خیانت کردی؟
+این فقط یه هوس زود گذر بود!
_می دونی ؟ تو داری با احساسات یه آدم احساسی بازی میکنی ! تو من رو سال ها میشناسی اما الان با یه زن دیگه.....
واقعا برات متاسفم کوک*لبخند هیستریک*
٫پس برو .. وقتی دیگه حس اعتمادی نداری چرا پیششی؟*پوزخند و تمسخر*
•ا/ت با قدم هایی سریع و اشک های که میریخت سالن رو ترک کرد•
می دونم ریدم بدم ریدم 💔🗿🤡
چون دوسش داشتم )
۷.۰k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.