رمان :بچه های من
رمان :بچه های من
عضو هشتم
از زبون ریحانا
&:فکر نمیکنی با مامانت بد حرف زدی ؟
ریحانا:نه ناراحتی اینطوری باهاش حرف زدم؟
&:نه عزیزم
ریحانا:خوبه که مخالف نیستی
&:من همین رو میخوام ازت (آروم)
ریحانا:چی ؟
&:هیچی برو تو اتاقت یکم استراحت کن من باید برم تا یه جایی
ریحانا:کجا ؟
&: میرم شرکت کارام ریخته بهم
ریحانا: جکسون هم میبری؟
&:اگه حوصلت سر میره بمونه
ریحانا: تو مشکلی نداری؟
جکسون:نه اشکالی نداره
(جکسون یه پسره خیلی خوشگل و کراش و دختر بازه که از ریحانا خوشش اومده )
با جکسون رفتیم سمت اتاق تا رفتیم داخل کبوندم به دیوار
ریحانا:داری چیکار میکنی؟
جکسون:هیس پرنسس فقط از کاری که میکنم لذت ببر
ادامش با ذهن پاکتون
از خواب بلند شدم که دیدم لخت رو تخت خوابیدم
چطوری تونست این کارو کنه؟
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم سمت سالن
جکسون:خوب خوابیدی پرنسسم؟
ریحانا:خفشو مرتیکه هول ..بابام کجاست؟
جکسون: آخی میخوای بری به بابات منو لو بدی
ریحانا:به تو چه ربطی داری که من میخوام چی بگم
جکسون: ببین خوشگله اگه بفهمم چیزی به بابات گفتی خون باباجونت میوفته گردنت .. فهمیدی؟
ریحانا:هیچ غلطی نمیتونی بکنی
جکسون:باشه اگه اینطوری فکر میکنی بهتره بری بگی تا بفهمی میتونم از این غلطا بکنم
دیگه چیزی نگفتمو رفتم تو اتاقم
از زبون ات
چشمامو باز کردم که با صورت تهیونگ مواجه شدم
تهیونگ:حالت خوبه ؟
ات:آ..آره خوبم
تهیونگ:چیزی نمیخوای برات بیارم؟
ات:نه م.میگم خواب دیدم
تهیونگ:چه خوابی
ات: خواب دیدم ریحانا گم شده خیلی بد بود
تهیونگ:....
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:میگی بچه ها بیان پیشم
تهیونگ:یکم دیگه استراحت کن میگم بیان
آت:خواب دیدم دیگه مگه نه.......واقعی که نبود
تهیونگ:قول میدم پیداش کنم
ات: .....
تهیونگ:حالت خوبه؟
ات: نه ...تو اونارو نمیشناسی اون پسر عموم آدم خطرناکیه
تهیونگ:هیچ کاری نمیتونه بکنه بهت قول میدم پیداش کنم باشه؟
ات:باش
تهیونگ:آفرین حالا هم بیا بریم یه چیزی بخور
رفتیم بیرون که همه برگشتن سمت ما دوتا
نامجون اومد حرف بزنه که گفتم
ات:حالم خوبه نیاز نیست تک تک بپرسین
جین: مطمعنی
ات:گفتم خوبم که نخواین هی سوال بپرسین
جین: باشه ببخشید
از زبون ریحانا
نشسته بودم و به اتفاقات دیشب فکر میکردم که در اتاقم رو زدن
ریحانا:بله
بابا:میشه بیام داخل؟
ریحانا: آره
بابا:حالت خوبه؟
ریحانا:آره خوبم چطور ؟
بابا:آخه چند ساعته از اتاقت بیرون نیومدی
ریحانا:خسته بودم خوابیدم
بابا:آهان باشه کاراتو بکن میخوایم با جکسون بریم مهمونی
ریحانا:مهمونی کی؟
بابا:یکی از دوستام
ریحانا:نمیشه جکسون نیاد؟
بابا:براچی مگه چیزی شده ؟
ریحانا:نه ولی ...هیچی ولش کن باشه کارامو میکنم
عضو هشتم
از زبون ریحانا
&:فکر نمیکنی با مامانت بد حرف زدی ؟
ریحانا:نه ناراحتی اینطوری باهاش حرف زدم؟
&:نه عزیزم
ریحانا:خوبه که مخالف نیستی
&:من همین رو میخوام ازت (آروم)
ریحانا:چی ؟
&:هیچی برو تو اتاقت یکم استراحت کن من باید برم تا یه جایی
ریحانا:کجا ؟
&: میرم شرکت کارام ریخته بهم
ریحانا: جکسون هم میبری؟
&:اگه حوصلت سر میره بمونه
ریحانا: تو مشکلی نداری؟
جکسون:نه اشکالی نداره
(جکسون یه پسره خیلی خوشگل و کراش و دختر بازه که از ریحانا خوشش اومده )
با جکسون رفتیم سمت اتاق تا رفتیم داخل کبوندم به دیوار
ریحانا:داری چیکار میکنی؟
جکسون:هیس پرنسس فقط از کاری که میکنم لذت ببر
ادامش با ذهن پاکتون
از خواب بلند شدم که دیدم لخت رو تخت خوابیدم
چطوری تونست این کارو کنه؟
سریع لباسامو پوشیدم و رفتم سمت سالن
جکسون:خوب خوابیدی پرنسسم؟
ریحانا:خفشو مرتیکه هول ..بابام کجاست؟
جکسون: آخی میخوای بری به بابات منو لو بدی
ریحانا:به تو چه ربطی داری که من میخوام چی بگم
جکسون: ببین خوشگله اگه بفهمم چیزی به بابات گفتی خون باباجونت میوفته گردنت .. فهمیدی؟
ریحانا:هیچ غلطی نمیتونی بکنی
جکسون:باشه اگه اینطوری فکر میکنی بهتره بری بگی تا بفهمی میتونم از این غلطا بکنم
دیگه چیزی نگفتمو رفتم تو اتاقم
از زبون ات
چشمامو باز کردم که با صورت تهیونگ مواجه شدم
تهیونگ:حالت خوبه ؟
ات:آ..آره خوبم
تهیونگ:چیزی نمیخوای برات بیارم؟
ات:نه م.میگم خواب دیدم
تهیونگ:چه خوابی
ات: خواب دیدم ریحانا گم شده خیلی بد بود
تهیونگ:....
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:میگی بچه ها بیان پیشم
تهیونگ:یکم دیگه استراحت کن میگم بیان
آت:خواب دیدم دیگه مگه نه.......واقعی که نبود
تهیونگ:قول میدم پیداش کنم
ات: .....
تهیونگ:حالت خوبه؟
ات: نه ...تو اونارو نمیشناسی اون پسر عموم آدم خطرناکیه
تهیونگ:هیچ کاری نمیتونه بکنه بهت قول میدم پیداش کنم باشه؟
ات:باش
تهیونگ:آفرین حالا هم بیا بریم یه چیزی بخور
رفتیم بیرون که همه برگشتن سمت ما دوتا
نامجون اومد حرف بزنه که گفتم
ات:حالم خوبه نیاز نیست تک تک بپرسین
جین: مطمعنی
ات:گفتم خوبم که نخواین هی سوال بپرسین
جین: باشه ببخشید
از زبون ریحانا
نشسته بودم و به اتفاقات دیشب فکر میکردم که در اتاقم رو زدن
ریحانا:بله
بابا:میشه بیام داخل؟
ریحانا: آره
بابا:حالت خوبه؟
ریحانا:آره خوبم چطور ؟
بابا:آخه چند ساعته از اتاقت بیرون نیومدی
ریحانا:خسته بودم خوابیدم
بابا:آهان باشه کاراتو بکن میخوایم با جکسون بریم مهمونی
ریحانا:مهمونی کی؟
بابا:یکی از دوستام
ریحانا:نمیشه جکسون نیاد؟
بابا:براچی مگه چیزی شده ؟
ریحانا:نه ولی ...هیچی ولش کن باشه کارامو میکنم
۲.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.