𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞³⁴
𝒻𝒶𝓁ℯ;🌞³⁴
خونه ی جونگکوک:
میا:خونه ی قشنگی داری...وای وایسا..نگو که تو هم داخل خونت کلی از اون دختر چندشا داری؟ً
جونگکوک اهسته خندید
جونگکوک:نه بچه...من ندارم..بریم انجام بدیم؟همونی که تهیونگ و لیزا انجام میدن؟
میا:اره اره بریم
جونگکوک میا رو انداخت روی کولش و به سمت اتاقش رفت..میا مشکلی با بلند شدنش توسط جونککوک نداشت.جونگکوک روی تخت پرتش کرد..
ناله ای از دهن میا در اومد که پوزخندی روی لب جونگکوک نشست.پاهای میا رو کمی باز کرد و بین پاهاش نشست..
جونگکوک:مطمئنی میخوای بدونی چیکار میکنن؟
میا:خب معلومه میخوام بدونم..شوخی میکنی؟
بنظرت من نمیتونم وقتی دو نفر چیزی رو مخفی میکنن کنجکاو نباشم؟واقعا فکر نمیکنی؟
جونگکوک:بچه چقدر حرف میزنی تو..خیلی خب فهمیدم.خب...بریم سراغ کار اصلیمون...
میدونی وقتی دو نفر عاشق هم میشن..چیکار میکنن؟
درحالی که روی میا دراز کشیده بود و با شیطنت توی چشمای میا خیره شده بود پرسید...
میا:به هم دیگه اعتراف میکنن..این خیلی ساده بود
جونگکوک:نه بیین،عاشق شدن اعتراف هم کردن حالا یک چیز میمونه...اون چیه؟
میا:اها حالا فهمیدم منظورت چیه...
جونگکوک:افرین بگو...
میا:دست هم و میگیرن...
جونگکوک:چقدر تو کـ * صخلی
میا:بی ادب..
جونگکوک:پاهات رو باز کن
میا پاهاش رو کمی باز کرد.وسط پاش نشست.
شروع کرد به باز کردن دکمه هاش.
پیراهن مردونه اش رو در آورد.بدن عضلانی اش رو به نمایش گذشت.
نگاه میا به سمت تتو های کشیده شد.
دست جونگکوک سمت شلو.ار میا رفت.اروم پا.یین کشیدش.
میا:چرا در میاری؟
جونگکوک:میخوایم کار تهیونگ و لیزا رو انجام بدیم
میا:باشه
پوزخندی روی لباش بود.این کار سواستفاده بود؟دقیقا،اما اون اهمیت نداد.
شروع کرد به در او.ردن کامل لبا.ساش.
خونه ی جونگکوک:
میا:خونه ی قشنگی داری...وای وایسا..نگو که تو هم داخل خونت کلی از اون دختر چندشا داری؟ً
جونگکوک اهسته خندید
جونگکوک:نه بچه...من ندارم..بریم انجام بدیم؟همونی که تهیونگ و لیزا انجام میدن؟
میا:اره اره بریم
جونگکوک میا رو انداخت روی کولش و به سمت اتاقش رفت..میا مشکلی با بلند شدنش توسط جونککوک نداشت.جونگکوک روی تخت پرتش کرد..
ناله ای از دهن میا در اومد که پوزخندی روی لب جونگکوک نشست.پاهای میا رو کمی باز کرد و بین پاهاش نشست..
جونگکوک:مطمئنی میخوای بدونی چیکار میکنن؟
میا:خب معلومه میخوام بدونم..شوخی میکنی؟
بنظرت من نمیتونم وقتی دو نفر چیزی رو مخفی میکنن کنجکاو نباشم؟واقعا فکر نمیکنی؟
جونگکوک:بچه چقدر حرف میزنی تو..خیلی خب فهمیدم.خب...بریم سراغ کار اصلیمون...
میدونی وقتی دو نفر عاشق هم میشن..چیکار میکنن؟
درحالی که روی میا دراز کشیده بود و با شیطنت توی چشمای میا خیره شده بود پرسید...
میا:به هم دیگه اعتراف میکنن..این خیلی ساده بود
جونگکوک:نه بیین،عاشق شدن اعتراف هم کردن حالا یک چیز میمونه...اون چیه؟
میا:اها حالا فهمیدم منظورت چیه...
جونگکوک:افرین بگو...
میا:دست هم و میگیرن...
جونگکوک:چقدر تو کـ * صخلی
میا:بی ادب..
جونگکوک:پاهات رو باز کن
میا پاهاش رو کمی باز کرد.وسط پاش نشست.
شروع کرد به باز کردن دکمه هاش.
پیراهن مردونه اش رو در آورد.بدن عضلانی اش رو به نمایش گذشت.
نگاه میا به سمت تتو های کشیده شد.
دست جونگکوک سمت شلو.ار میا رفت.اروم پا.یین کشیدش.
میا:چرا در میاری؟
جونگکوک:میخوایم کار تهیونگ و لیزا رو انجام بدیم
میا:باشه
پوزخندی روی لباش بود.این کار سواستفاده بود؟دقیقا،اما اون اهمیت نداد.
شروع کرد به در او.ردن کامل لبا.ساش.
۵.۵k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.