وقتی عاشقش بودی ولی...
part:①④
در حین شستن ظرفا کنجکاو شدمو به کالکی گفتم...
ا.ت: این.. کیم تهیونگ... یعنی اقای کیم تهیونگ.. چند سالشه؟
کالکی:چرا از خودش نمیپرسی؟
ا.ت: ن بابا خودت بگو
کالکی: ۲۸سالشه...
ا.ت: اها...
کالکی: چرا پرسیدی...؟
ا.ت: همنیطوری... ولی بهش میاد۱۸سالش باشه..
کالکی: فعلا بازتو اوج جوونیشه...
ا.ت: هوم...
بعد شستن ظرفا کالکی زد رفت دست جونگ کوکو بلند کرد و خودشو لای دستاش جا دادو جونگ کوک هم بغلش کرد... تهیونگم پیش حونگ کوک نشست... من معذب بودم... رفتم روی مبل جدا نشستم... اونا در حال شوخی کردن بودن.... ینی جونگ کوک کالکیو میبوسید...و تهیونگم جونگ کوکو قلقلک میداد...و جونگ کوکم حرصش گرفتو تهیونگو قلقلک داد... خلاصه من فقط تنها مونده بودم...
تهیونگ: نکن دیگه پدص....
یلحظه همه ساکت شدن...
تهیونگ: واییی نفهمیدم یه غریبه اینجاست... ببخشید...
ناراحت شدم بهم گفت غریبه؟!.... ولی اونا دوباره
شروع کردن دوباره به شوخی کردن باهمدیگه
کالکی:یه بوس بهم بدهکاری...(به لپش اشاره میکنه)
جونگ کوک:خیر من یه جا دیگه مخوام(کیوت میشه)
کالکی: شب بهت میدم(شیطون... و بعد خنده)
منم با لبخند مصنوعی نگاشون میکردم...چند مین گذشت.... که کالکی یه فیلم گذاشت... و باهم نگاه کردیم.... ترسناک بودو منم عاشق فیلمای ترسناک بودم.... برگشتم دیدم همشون دارن فیلمو نگاه میکنن... یه لحظه به تهیونگ نگاه کردم.... چشماش یجوری بود... نمیگم بد بود... مثلا پلک دوم داشت... با مژه های کم پشت... چشماش قشنگ بود... هوم با یه نظر دیگه نگفتم... همینجوری... بعد فیلم نزدیکای غروب بود که کالکی گفت
کالکی: جونگ کوکککک.... جنتلمن من... میشه مارو ببری بیرون...؟
جونگ کوک: خب باشه اماده شین...
تهیونگ: اماده ایم... همینجوری میایم...
کالکی: تو. چی ا.ت لباس عوض نمیکنی؟
ا.ت: م.. من؟ مگه منم میام.؟
کالکی: اره خب... میای... میخوای تنها بمونی؟
ا.ت: نه... میام.. همینجوری میام لباسام خوبع
کالکی: پس بریم...
هممون سوار ماشین جونگ کوک شدیم... منو تهیونگ عقب و جونگ کوکو کالکی جلو... جونگ کوک داشت دنده رو اوکی میکرد ولی هی کالکی دستشو میزاشت رو دستش... جونگ کوک هی دستشو پرت کرد ولی اون باز دستشو گذاشت.... که یهو جای دستاشون عوض شدو دندرو باهم کشیدن... جالبو خنده دار بود... من به ماه زول زده بودم قشنگ بود.... یخورده بغض کرده بودم... میتونه این باسه که کمی نادیدم گرفتن؟ نمیدونم... جونگ کوک مارو برد یه رستوران.... وارد شدیمو. نشستیم که کوک گفت...
کوک: اولین قرارمون با کالکی اینجا بود
ا.ت: چ جالب...
کوک: هوم... جالبه.. چیزی میخورید....
همه یه نوشیدنی گفتن
کوک: ا.ت تو چی؟!
ا.ت:م.. من نمیخورم ممنونم...
کوک: مطمعنی؟ سوجو...؟
ا.ت: نه من نوشیدنی الکلی خوشم نمیاد...
کوک: راستش خانم منم همینه... مگه نه کالکی؟
کالکی: هوم
کامنت: ۵٠
در حین شستن ظرفا کنجکاو شدمو به کالکی گفتم...
ا.ت: این.. کیم تهیونگ... یعنی اقای کیم تهیونگ.. چند سالشه؟
کالکی:چرا از خودش نمیپرسی؟
ا.ت: ن بابا خودت بگو
کالکی: ۲۸سالشه...
ا.ت: اها...
کالکی: چرا پرسیدی...؟
ا.ت: همنیطوری... ولی بهش میاد۱۸سالش باشه..
کالکی: فعلا بازتو اوج جوونیشه...
ا.ت: هوم...
بعد شستن ظرفا کالکی زد رفت دست جونگ کوکو بلند کرد و خودشو لای دستاش جا دادو جونگ کوک هم بغلش کرد... تهیونگم پیش حونگ کوک نشست... من معذب بودم... رفتم روی مبل جدا نشستم... اونا در حال شوخی کردن بودن.... ینی جونگ کوک کالکیو میبوسید...و تهیونگم جونگ کوکو قلقلک میداد...و جونگ کوکم حرصش گرفتو تهیونگو قلقلک داد... خلاصه من فقط تنها مونده بودم...
تهیونگ: نکن دیگه پدص....
یلحظه همه ساکت شدن...
تهیونگ: واییی نفهمیدم یه غریبه اینجاست... ببخشید...
ناراحت شدم بهم گفت غریبه؟!.... ولی اونا دوباره
شروع کردن دوباره به شوخی کردن باهمدیگه
کالکی:یه بوس بهم بدهکاری...(به لپش اشاره میکنه)
جونگ کوک:خیر من یه جا دیگه مخوام(کیوت میشه)
کالکی: شب بهت میدم(شیطون... و بعد خنده)
منم با لبخند مصنوعی نگاشون میکردم...چند مین گذشت.... که کالکی یه فیلم گذاشت... و باهم نگاه کردیم.... ترسناک بودو منم عاشق فیلمای ترسناک بودم.... برگشتم دیدم همشون دارن فیلمو نگاه میکنن... یه لحظه به تهیونگ نگاه کردم.... چشماش یجوری بود... نمیگم بد بود... مثلا پلک دوم داشت... با مژه های کم پشت... چشماش قشنگ بود... هوم با یه نظر دیگه نگفتم... همینجوری... بعد فیلم نزدیکای غروب بود که کالکی گفت
کالکی: جونگ کوکککک.... جنتلمن من... میشه مارو ببری بیرون...؟
جونگ کوک: خب باشه اماده شین...
تهیونگ: اماده ایم... همینجوری میایم...
کالکی: تو. چی ا.ت لباس عوض نمیکنی؟
ا.ت: م.. من؟ مگه منم میام.؟
کالکی: اره خب... میای... میخوای تنها بمونی؟
ا.ت: نه... میام.. همینجوری میام لباسام خوبع
کالکی: پس بریم...
هممون سوار ماشین جونگ کوک شدیم... منو تهیونگ عقب و جونگ کوکو کالکی جلو... جونگ کوک داشت دنده رو اوکی میکرد ولی هی کالکی دستشو میزاشت رو دستش... جونگ کوک هی دستشو پرت کرد ولی اون باز دستشو گذاشت.... که یهو جای دستاشون عوض شدو دندرو باهم کشیدن... جالبو خنده دار بود... من به ماه زول زده بودم قشنگ بود.... یخورده بغض کرده بودم... میتونه این باسه که کمی نادیدم گرفتن؟ نمیدونم... جونگ کوک مارو برد یه رستوران.... وارد شدیمو. نشستیم که کوک گفت...
کوک: اولین قرارمون با کالکی اینجا بود
ا.ت: چ جالب...
کوک: هوم... جالبه.. چیزی میخورید....
همه یه نوشیدنی گفتن
کوک: ا.ت تو چی؟!
ا.ت:م.. من نمیخورم ممنونم...
کوک: مطمعنی؟ سوجو...؟
ا.ت: نه من نوشیدنی الکلی خوشم نمیاد...
کوک: راستش خانم منم همینه... مگه نه کالکی؟
کالکی: هوم
کامنت: ۵٠
۸.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.