وقتی عاشقش بودی ولی...
part:①①
گل رو روبروی من گرفتشو گفت
جونگ کوک:ایا لیدی....میشه فقط لیدی من باشه...؟
منظورشو درست فهمیدم؟ الان داره بهم پیشنهاد میده؟
کالکی:.....(تعجب)
جونگ کوک: قبول میکنه... ملکه قلبم بشه؟
جونگ کوک؟ هوم؟
کالکی: هوم... آرههه(اشک ذوق)
پریدمو دستامو دورش حلقه کردم... عطر تنش... داشت هر دفعه مستم میکرد... دوست داشتم ببوسمش ولی جلوی این همه ادم نمیشد...
ویو جونگ کوک"
اخرای کنسرت بود....
جونگ کوک: کالکی... میشه من برسونمت....؟
کالکی: اره خیلیم خوب میشه من ماشینمم خراب شده...
جونگ کوک: سوار شو بیبی...
کالکی: چشم.. اقا(خجالت)
بعدسوار شدن نظرم کامل عوض شد...
جونگ کوک: عامم... میگم میشه بریم خونه ی من؟!!....
کالکی:اخه... من کلی کار دارم...
جونگ کوک: یعنی داره حرف دوست پسرتو رد میکنی؟(خنده شیطانی)
کالکی: هوم خب... باشه میام(خجالت)
(چند مین بعد به خونه جونگ کوک میرسن)
ویو کالکی"
واو عجب خونه ای داره....
کالکی: خونت خیلی قشنگه هاااا
جونگ کوک: هوم... اره...
وارد شدم... توش یکم شلخته بود... چون شرت جونگ کوکو رو مبل دیدم که یهو جونگ کوک زود جمعش کرد...
جونگ کوک: هع... این چ.. چیزی نیست...
کالکی: اها فهمیدم(خنده کوچولو)
جونگ کوک: خب بشین یچی برات بیارم.... راستی چی میخوری؟
کالکی: اب کافیه... گلوم خشک شده....
جونگ کوک: اوکی....
جونگ کوک: بگیرش(ابو میده)
کالکی: ممنون
جونگ کوک خودشم نشست کنارم....
جونگ کوک: بیبی گرل چه بوی خوبی میدی....(خنده شیطانی)
کالکی:(خجالت)
همینطوری که ابو میخوردم داشتم خونه جونگ کوکو. با چشمام چک. میکردم که چشمم به یه تابلو افتاد... چقدر شبیه تابلوی توی خونمه....
کالکی: وایستا ببینم... این تابلو...
تا خواستم پاشم پام گیر کرد به لبه مبل و تعادل از دست دادمو افتادم رو کوک... که صورت هامون تو یک سانتی هم قرار گرفت.... دستای محکم شدن جونگ کوک که کمرمو گرفته حس میکنه... هر دفعه محکم تر میگره تا فرار نکنم...
جونگ کوک: میشه همینجوری باشیم؟
کالکی:......(نبایدم حرفی داشته باشه😐)
که متوجه شدم جونگ کوک اروم لباشو داره نزدیک لبام میکنه...که یهو لبای پشمالوش که با مارش مالوهم فرقی نداشت رو لبام خوابید.... حس خوبی داشت... خیلی خوب.... من همراهی نکردم...چون خجالت میکشیدم... یا میتونم بگم بلد نبودم... ولی جونگ کوک همچنان مک هاشو میزد.... نمیخواستم از بغلش بیام بیرون چند مین همینطوری ادامه داشت که لباشو از لبام فاصله داد...
جونگ کوک: خوشمزه بود بیبی گرل!!
کالکی:....(خجالت زده)
که یهو منو براید استایل بغل کردو به سمت اتاق برد...
کالکی:جونگ کوک چیکار میکنی من باید برم خونم
جونگ کوک: شیش بیبی
و منو گذاشت رو تختو روم خیمه زدو مک هاشو رو لبامو گردنم گذاشت...
و من بهترین شبمو تجربه کردم... 🫴🏻
کامنت: ۵٠
گل رو روبروی من گرفتشو گفت
جونگ کوک:ایا لیدی....میشه فقط لیدی من باشه...؟
منظورشو درست فهمیدم؟ الان داره بهم پیشنهاد میده؟
کالکی:.....(تعجب)
جونگ کوک: قبول میکنه... ملکه قلبم بشه؟
جونگ کوک؟ هوم؟
کالکی: هوم... آرههه(اشک ذوق)
پریدمو دستامو دورش حلقه کردم... عطر تنش... داشت هر دفعه مستم میکرد... دوست داشتم ببوسمش ولی جلوی این همه ادم نمیشد...
ویو جونگ کوک"
اخرای کنسرت بود....
جونگ کوک: کالکی... میشه من برسونمت....؟
کالکی: اره خیلیم خوب میشه من ماشینمم خراب شده...
جونگ کوک: سوار شو بیبی...
کالکی: چشم.. اقا(خجالت)
بعدسوار شدن نظرم کامل عوض شد...
جونگ کوک: عامم... میگم میشه بریم خونه ی من؟!!....
کالکی:اخه... من کلی کار دارم...
جونگ کوک: یعنی داره حرف دوست پسرتو رد میکنی؟(خنده شیطانی)
کالکی: هوم خب... باشه میام(خجالت)
(چند مین بعد به خونه جونگ کوک میرسن)
ویو کالکی"
واو عجب خونه ای داره....
کالکی: خونت خیلی قشنگه هاااا
جونگ کوک: هوم... اره...
وارد شدم... توش یکم شلخته بود... چون شرت جونگ کوکو رو مبل دیدم که یهو جونگ کوک زود جمعش کرد...
جونگ کوک: هع... این چ.. چیزی نیست...
کالکی: اها فهمیدم(خنده کوچولو)
جونگ کوک: خب بشین یچی برات بیارم.... راستی چی میخوری؟
کالکی: اب کافیه... گلوم خشک شده....
جونگ کوک: اوکی....
جونگ کوک: بگیرش(ابو میده)
کالکی: ممنون
جونگ کوک خودشم نشست کنارم....
جونگ کوک: بیبی گرل چه بوی خوبی میدی....(خنده شیطانی)
کالکی:(خجالت)
همینطوری که ابو میخوردم داشتم خونه جونگ کوکو. با چشمام چک. میکردم که چشمم به یه تابلو افتاد... چقدر شبیه تابلوی توی خونمه....
کالکی: وایستا ببینم... این تابلو...
تا خواستم پاشم پام گیر کرد به لبه مبل و تعادل از دست دادمو افتادم رو کوک... که صورت هامون تو یک سانتی هم قرار گرفت.... دستای محکم شدن جونگ کوک که کمرمو گرفته حس میکنه... هر دفعه محکم تر میگره تا فرار نکنم...
جونگ کوک: میشه همینجوری باشیم؟
کالکی:......(نبایدم حرفی داشته باشه😐)
که متوجه شدم جونگ کوک اروم لباشو داره نزدیک لبام میکنه...که یهو لبای پشمالوش که با مارش مالوهم فرقی نداشت رو لبام خوابید.... حس خوبی داشت... خیلی خوب.... من همراهی نکردم...چون خجالت میکشیدم... یا میتونم بگم بلد نبودم... ولی جونگ کوک همچنان مک هاشو میزد.... نمیخواستم از بغلش بیام بیرون چند مین همینطوری ادامه داشت که لباشو از لبام فاصله داد...
جونگ کوک: خوشمزه بود بیبی گرل!!
کالکی:....(خجالت زده)
که یهو منو براید استایل بغل کردو به سمت اتاق برد...
کالکی:جونگ کوک چیکار میکنی من باید برم خونم
جونگ کوک: شیش بیبی
و منو گذاشت رو تختو روم خیمه زدو مک هاشو رو لبامو گردنم گذاشت...
و من بهترین شبمو تجربه کردم... 🫴🏻
کامنت: ۵٠
۶.۱k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.