part 7
part 7
*ویو نویسنده*
جیمین، جونگ کوک و تهیونگ به سرعت به سمت طبقه پایین رفتن... چی در انتظار شون بود؟...
*جیمین ویو*
وقتی داشتم میومدم متوجه یه چیز عجیب شدم... چرا جیهوپ هیونگ تو تختش نبود؟جیهوپ هیونگ بغل من میخوابید چون تختمون دو نفره بود...پس کجاس؟
به سمت پایین رفتیم... باورم نمیشد...
جیهوپ هیونگ درحالی که از سرش خون میومد پخش زمین شده بود!!!!چه اتفاقی براش افتاده؟
*تهیونگ ویو*
با دیدن هوبی هیونگ خشکم زد... چرا دَم پله ها افتاده بود و از سرش خون میرفت؟؟؟؟!!
*جونگ کوک ویو*
با تمام سرعت به طبقه بالا رفتم و گوشی و گرفتم و به اورژانس زنگ زدم... گفتن تا 10 دقیقه دیگه میرسن... لامصبا خیلی دیر میشه
*جیمین ویو*
فهمیدم که کوک به اورژانس زنگ زده...نمتونستم تکون بخورم... بالاخره به خودم اومدم و رفتم و جیهوپ و درحالی که افتاده بود بغل کردم...داشتم زار میزدم که تهیونگم نزدیکمون شد...تهیونگ رنگش پریده بود انگار که روح دیده باشه.. اونم داشت مثل ابر بهاری گریه میکرد...
*کوک ویو *
بعد از رسیدن اورژانس و رفتن به بیمارستان، به نامجون و جین و شوگا هیونگ زنگ زدم...
دکتر:وضعیت خیلی خوب نیست! اتاق عمل و حاضر کنید!
*ویو نویسنده*
بعد از بردن جیهوپ به اتاق عمل بچه ها همه پشت در اتاق نشسته بودن... همه داشتن گریه میکردن...
جیمین:دعا کنید خوب شه... ما بدون هوبی هیونگ نمیتونیم*بغض*
شوگا:جیهوپ قشنگم زنده بیرون میاد.. من بهش امیدوارم!
تهیونگ:اون امید ماس، اگه اون نباشه ما ام نیستیم*گریه شدید*
جونگ کوک:اگه اون چیزیش بشه هیچکدوممون زنده نمیمونیم:)
نامجون:اون باید بگرده... اگه برنگرده ما میریم پیشش اون داداشی ماس*بغض شدید*
جین:اگه اون نباشه کی به ما امید بده؟ کی مارو بخندونه؟کی بیست چهاری وسط خونه برقصه؟*گریه*
*کوک ویو*
تو حال خودمون بودیم که متوجه شدم یه دختر داره از ته راهرو بیمارستان با گریه شدید داره میاد سمت ما، اما اون دختر کیه؟
شرط:30 لایک و 25 کامنت🌱🌟
نویسنده:من الان بایسم جیهوپه موقع نوشتن اشکم دراومد اصلا چرا رمان به اینجا کشیده شد؟ 💀🤌
*ویو نویسنده*
جیمین، جونگ کوک و تهیونگ به سرعت به سمت طبقه پایین رفتن... چی در انتظار شون بود؟...
*جیمین ویو*
وقتی داشتم میومدم متوجه یه چیز عجیب شدم... چرا جیهوپ هیونگ تو تختش نبود؟جیهوپ هیونگ بغل من میخوابید چون تختمون دو نفره بود...پس کجاس؟
به سمت پایین رفتیم... باورم نمیشد...
جیهوپ هیونگ درحالی که از سرش خون میومد پخش زمین شده بود!!!!چه اتفاقی براش افتاده؟
*تهیونگ ویو*
با دیدن هوبی هیونگ خشکم زد... چرا دَم پله ها افتاده بود و از سرش خون میرفت؟؟؟؟!!
*جونگ کوک ویو*
با تمام سرعت به طبقه بالا رفتم و گوشی و گرفتم و به اورژانس زنگ زدم... گفتن تا 10 دقیقه دیگه میرسن... لامصبا خیلی دیر میشه
*جیمین ویو*
فهمیدم که کوک به اورژانس زنگ زده...نمتونستم تکون بخورم... بالاخره به خودم اومدم و رفتم و جیهوپ و درحالی که افتاده بود بغل کردم...داشتم زار میزدم که تهیونگم نزدیکمون شد...تهیونگ رنگش پریده بود انگار که روح دیده باشه.. اونم داشت مثل ابر بهاری گریه میکرد...
*کوک ویو *
بعد از رسیدن اورژانس و رفتن به بیمارستان، به نامجون و جین و شوگا هیونگ زنگ زدم...
دکتر:وضعیت خیلی خوب نیست! اتاق عمل و حاضر کنید!
*ویو نویسنده*
بعد از بردن جیهوپ به اتاق عمل بچه ها همه پشت در اتاق نشسته بودن... همه داشتن گریه میکردن...
جیمین:دعا کنید خوب شه... ما بدون هوبی هیونگ نمیتونیم*بغض*
شوگا:جیهوپ قشنگم زنده بیرون میاد.. من بهش امیدوارم!
تهیونگ:اون امید ماس، اگه اون نباشه ما ام نیستیم*گریه شدید*
جونگ کوک:اگه اون چیزیش بشه هیچکدوممون زنده نمیمونیم:)
نامجون:اون باید بگرده... اگه برنگرده ما میریم پیشش اون داداشی ماس*بغض شدید*
جین:اگه اون نباشه کی به ما امید بده؟ کی مارو بخندونه؟کی بیست چهاری وسط خونه برقصه؟*گریه*
*کوک ویو*
تو حال خودمون بودیم که متوجه شدم یه دختر داره از ته راهرو بیمارستان با گریه شدید داره میاد سمت ما، اما اون دختر کیه؟
شرط:30 لایک و 25 کامنت🌱🌟
نویسنده:من الان بایسم جیهوپه موقع نوشتن اشکم دراومد اصلا چرا رمان به اینجا کشیده شد؟ 💀🤌
۴.۳k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.