قسمت ۱۲
قسمت ۱۲
بدون خیلی دوست دارم.خداحافظ عزیزدل بابا
اشکام کاغذروخیس کرده بود.بوسه ای به نامه بابازدم.سرموگذاشتم روی میزوآروم وبی صداگریه میکردم.چقددلم گرفته بود.چهل روزازرفتن بابامیگذشت ومن هرروزدلتنگ ترمیشدم.قبول این که دیگه نیس دیگه ندارمش برام سخته.سرنوشت منم بایداینطوری نوشته میشد؟!
*********
نازنین:چی؟معلوم هست چی داری میگی؟
_من تصمیمم روگرفتم نازنین.
نازنین:ینی چی سایه؟من نمیزارم همچین کاری کنی؟
_نازنین تومگه خوشبختی وراحتی منونمیخوای؟
نازنین:چرا ولی...
_ولی نداره نازنین بزاربرم خواهری.
نازنین:ولی دلم واست تنگ میشه.
_تومیای من میام.قرارنیس که قطع رابطه کنیم.
نازنین:کی میری؟
_منتظرم خونه ومطب روبفروشم.یه.مشتری پیداشده حالاببینم چی میشه.
تصمیم رو گرفته بودم میخواستم همه چیزموبفروشم وبرای همیشه ازاینجابرم.سپهربارهاخواست باهام حرف بزنه ولی هردفه نمیتونست یایه چیزی میشدیااینکه نمیتونست حرف بزنه منم اصراری نمیکردم.کارای فروش خونه ومطب تموم شد.خرنه باباروهم وقف کردم.
قبل رفتن رفتم سرخاک مامان وباباوازشون حلالیت خواستم وخداحافظی کردم.واسه رفتن همه چیزم امادهبودوتوی فرودگاه داشتم باهاشون خداحافظی میکردم.هستی،سعید امیر،نازنین،بهار،پندار،امین،غزل،نیما،رهاهمه اومده بودن جزسپهر.بااینکه دلموشکسته بودولی چقددلم میخواست که امشب بیادوباهم خداحافظی کنیم ولی نیومدونخواست منوببینه.حالامطمئن بودم که دیگه جایی توی دلش ندارم ولی من به خودم قول دادم که تااخرعمرم دوسش داشته باشم ونزارم.هیچ مرددیگه ای واردزندگیم شه.
منونازنین همدیگرومحکم بغل کردیم.اشک میریختیم.
نازنین:خیلی بدی سایه...نمیشدنری...
ازهم جداشدیم وبااخم نگاش کردم وگفتم:بازشروع کردی؟
امیرنزدیکمون شدوگفت:عزیزم اینجوری میخوای بدرقش کنی؟بزارباخیال راحت بره
_آآآ قربون انیشته خودم.برم که همیشه هواموداره
خندیدوگفت:مواظب خودت باش.همه کارااونجاانجام شدس.رسیدی یه ماشین میاددنبالت ومیبرتت خونت.راننده شخصیته هرکاری داشتی به اون بگو مورداعتماده مشکلی هم پیش اومدزنگ بزن بفهمم زنگ نزدی کلاهمون میره توهم اوفتاد؟
_اوفتاداونم اساسی.
نقا ب خوشحالی به چهرم زده بودم.تابقسه ناراحتیم رونبینن ولی توی دلم ناراحت بودم ازاینکه میخواستم ازکشوری که دوسش داشتم ازخانوادم ازهمه اونایی که دوسشون دارم دور باشم ناراحت بودم چون سپهراونقدری ازم بدش میومده که نیومدواسه خداحافظی.چمدونم روبرداشتم وازشون دورشدم.وقتی ازدیدم خارج شدن به اشکام اجازه ی خارج شدن دادم واروم اشک ریختم.
*********
یه هفته ای میشدکه اومده بودم ایتالیا.همونجورکه امیرگفته بودهمه چیزاینجاآماده بود.ازخونه ومطب گرفته تاراننده خصوصی.هردوروزیه باربانازنین حرف میزدم یه بارم همشون جمع شده بودن خونه نازنین وتماس تصویری برقرارکردیم ومن تونستم همشون روببینم چقددلم می خواست منم بینشون باشم توی جمعشون سپهرنبود.شایدم بودونمیخواست منوببینه.به زندگی اینجاعادت کرده بودم.چندروزی میشدکه یه نفردسته گل لاله همون گلایی که دوست داشتم میفرستاد.همه لاله قرمزفقط یکی بینشون لاله سفیدبود.معنی این کارونمیفهمیدم روشم یه کارت بودکه توش به فارسی متنای عاشقانه نوشته شده بود.
یه هفته ای بودکه این گلامیومدوبهشون عادت کرده بودم ولی هنوزم نتونسته بودم بفهمم که کارکیه.به نازنین هم گفتم اونم گفت ناقلانرفته خاطرخواه پیداکردی؟یه ماهی میشدکه این گلاومتنامیومدوگاهی وقتااعصابم خوردمیشد.
امروزمثه همیشه که مطب برگشتم گلهارودیدم ولی کنارش یه جعبه مخملی مشکی هم دیدم دروبازکردم وگل وجعیه روبردم داخل.کیف وکلیدم روگذاشتم روی مبل وبه کاغذروی گل نگاه کردم.
""دیگه وقت دیداررسیده عشق من اون لباسی روکه برات خریدم روبپوش ساعت نه رانندت تورومیاره به یه رستوران بی صبرانه متنظرتم""
کاغذوگذاشتم وجعبه روبازکردم.یه لباس دکلته بلندمشکی بود.دودل بودم نمیدونستم برم یانرم.یه طرفم ازروی کنجکاوی میگفت بروویه طرفم هم شک داشت ومیترسید.چطوری میتونستم توی یه شهرغریب به کسی اعتمادکنم که نمیشناختمش.تصمیم گرفتم نرم.وقتی نازنین زنگ زدوباهاش حرف زدم اون ازم خواست که برم وببینم طرف کیه.اولش قبول نکردم ولی بعدراضی شدم.اول رفتم دوش گرفتم وبعدمشغول درست کردن خودم وموهام شدم.موهاموبالای سرم جمع کردم ویه آرایش متناسب بالباسم انجام دادم.دقیق رأس ساعت نه اماده شدم.رفتم پایین طبق گفتش توی نامه راننده منتظرم بود.سوارشدم وبه محل موردنظررفتیم.واردیه رستوران شیک شدم.خلوت بودوهیچ کسی جزمن وکارکنانش نبودن.حتمارزوکرده.یکی ازکارکنان که لباس مخصوصی پوشیده بودمنوراهنمایی میکرد.فضانیمه تاریک ورویایی بود.همه میزهاکنارچیده شده بودن وروی هرکدومشون کارت رزوقرارداشت.صدا
بدون خیلی دوست دارم.خداحافظ عزیزدل بابا
اشکام کاغذروخیس کرده بود.بوسه ای به نامه بابازدم.سرموگذاشتم روی میزوآروم وبی صداگریه میکردم.چقددلم گرفته بود.چهل روزازرفتن بابامیگذشت ومن هرروزدلتنگ ترمیشدم.قبول این که دیگه نیس دیگه ندارمش برام سخته.سرنوشت منم بایداینطوری نوشته میشد؟!
*********
نازنین:چی؟معلوم هست چی داری میگی؟
_من تصمیمم روگرفتم نازنین.
نازنین:ینی چی سایه؟من نمیزارم همچین کاری کنی؟
_نازنین تومگه خوشبختی وراحتی منونمیخوای؟
نازنین:چرا ولی...
_ولی نداره نازنین بزاربرم خواهری.
نازنین:ولی دلم واست تنگ میشه.
_تومیای من میام.قرارنیس که قطع رابطه کنیم.
نازنین:کی میری؟
_منتظرم خونه ومطب روبفروشم.یه.مشتری پیداشده حالاببینم چی میشه.
تصمیم رو گرفته بودم میخواستم همه چیزموبفروشم وبرای همیشه ازاینجابرم.سپهربارهاخواست باهام حرف بزنه ولی هردفه نمیتونست یایه چیزی میشدیااینکه نمیتونست حرف بزنه منم اصراری نمیکردم.کارای فروش خونه ومطب تموم شد.خرنه باباروهم وقف کردم.
قبل رفتن رفتم سرخاک مامان وباباوازشون حلالیت خواستم وخداحافظی کردم.واسه رفتن همه چیزم امادهبودوتوی فرودگاه داشتم باهاشون خداحافظی میکردم.هستی،سعید امیر،نازنین،بهار،پندار،امین،غزل،نیما،رهاهمه اومده بودن جزسپهر.بااینکه دلموشکسته بودولی چقددلم میخواست که امشب بیادوباهم خداحافظی کنیم ولی نیومدونخواست منوببینه.حالامطمئن بودم که دیگه جایی توی دلش ندارم ولی من به خودم قول دادم که تااخرعمرم دوسش داشته باشم ونزارم.هیچ مرددیگه ای واردزندگیم شه.
منونازنین همدیگرومحکم بغل کردیم.اشک میریختیم.
نازنین:خیلی بدی سایه...نمیشدنری...
ازهم جداشدیم وبااخم نگاش کردم وگفتم:بازشروع کردی؟
امیرنزدیکمون شدوگفت:عزیزم اینجوری میخوای بدرقش کنی؟بزارباخیال راحت بره
_آآآ قربون انیشته خودم.برم که همیشه هواموداره
خندیدوگفت:مواظب خودت باش.همه کارااونجاانجام شدس.رسیدی یه ماشین میاددنبالت ومیبرتت خونت.راننده شخصیته هرکاری داشتی به اون بگو مورداعتماده مشکلی هم پیش اومدزنگ بزن بفهمم زنگ نزدی کلاهمون میره توهم اوفتاد؟
_اوفتاداونم اساسی.
نقا ب خوشحالی به چهرم زده بودم.تابقسه ناراحتیم رونبینن ولی توی دلم ناراحت بودم ازاینکه میخواستم ازکشوری که دوسش داشتم ازخانوادم ازهمه اونایی که دوسشون دارم دور باشم ناراحت بودم چون سپهراونقدری ازم بدش میومده که نیومدواسه خداحافظی.چمدونم روبرداشتم وازشون دورشدم.وقتی ازدیدم خارج شدن به اشکام اجازه ی خارج شدن دادم واروم اشک ریختم.
*********
یه هفته ای میشدکه اومده بودم ایتالیا.همونجورکه امیرگفته بودهمه چیزاینجاآماده بود.ازخونه ومطب گرفته تاراننده خصوصی.هردوروزیه باربانازنین حرف میزدم یه بارم همشون جمع شده بودن خونه نازنین وتماس تصویری برقرارکردیم ومن تونستم همشون روببینم چقددلم می خواست منم بینشون باشم توی جمعشون سپهرنبود.شایدم بودونمیخواست منوببینه.به زندگی اینجاعادت کرده بودم.چندروزی میشدکه یه نفردسته گل لاله همون گلایی که دوست داشتم میفرستاد.همه لاله قرمزفقط یکی بینشون لاله سفیدبود.معنی این کارونمیفهمیدم روشم یه کارت بودکه توش به فارسی متنای عاشقانه نوشته شده بود.
یه هفته ای بودکه این گلامیومدوبهشون عادت کرده بودم ولی هنوزم نتونسته بودم بفهمم که کارکیه.به نازنین هم گفتم اونم گفت ناقلانرفته خاطرخواه پیداکردی؟یه ماهی میشدکه این گلاومتنامیومدوگاهی وقتااعصابم خوردمیشد.
امروزمثه همیشه که مطب برگشتم گلهارودیدم ولی کنارش یه جعبه مخملی مشکی هم دیدم دروبازکردم وگل وجعیه روبردم داخل.کیف وکلیدم روگذاشتم روی مبل وبه کاغذروی گل نگاه کردم.
""دیگه وقت دیداررسیده عشق من اون لباسی روکه برات خریدم روبپوش ساعت نه رانندت تورومیاره به یه رستوران بی صبرانه متنظرتم""
کاغذوگذاشتم وجعبه روبازکردم.یه لباس دکلته بلندمشکی بود.دودل بودم نمیدونستم برم یانرم.یه طرفم ازروی کنجکاوی میگفت بروویه طرفم هم شک داشت ومیترسید.چطوری میتونستم توی یه شهرغریب به کسی اعتمادکنم که نمیشناختمش.تصمیم گرفتم نرم.وقتی نازنین زنگ زدوباهاش حرف زدم اون ازم خواست که برم وببینم طرف کیه.اولش قبول نکردم ولی بعدراضی شدم.اول رفتم دوش گرفتم وبعدمشغول درست کردن خودم وموهام شدم.موهاموبالای سرم جمع کردم ویه آرایش متناسب بالباسم انجام دادم.دقیق رأس ساعت نه اماده شدم.رفتم پایین طبق گفتش توی نامه راننده منتظرم بود.سوارشدم وبه محل موردنظررفتیم.واردیه رستوران شیک شدم.خلوت بودوهیچ کسی جزمن وکارکنانش نبودن.حتمارزوکرده.یکی ازکارکنان که لباس مخصوصی پوشیده بودمنوراهنمایی میکرد.فضانیمه تاریک ورویایی بود.همه میزهاکنارچیده شده بودن وروی هرکدومشون کارت رزوقرارداشت.صدا
۱۰۳.۰k
۱۶ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.