قسمت ۱۶
قسمت ۱۶
دیدی کلی طرفوزدی وبهم گفتی هروقت مشکل داشتم کنارمی؟ولی نبودی...هیچ کدومتون نبودین...من مریض بودم ولی هیچ کدومتون مرهمم نبودین...همتون تنهام گذاشتین....یه بارنپرسیدین چه مرگمه...
یه قدم رفتم عقب تر...حالافقط یه قدم تاسقوط فاصله داشتم.قهقه بلندی سردادم...
اردلان:آنی جون اردلان نروعقب....جون من نرو...
_اردلان؟
اردلان:جون اردلان؟
_وقتی خواستی ازم یادکنی این آنی روبه یادنیارباشه؟قول بده همیشه دوسم داشته باشی باشه؟
اردلان داشت اشک میریخت.همه داشتن اشک میریختن وخواهش میکردن که این کارونکنم.
اردلان:نگواینجوری آنی...دستتوبده به من قول میدم همه چی بهترازقبل بشه ماهمه کمکت میکنیم تادوباره بشی همون انی قبل قول میدم...نزاربی آنی بشم...نفسم تویی راه نفسم رونبند....بدون تونمیتونم آنی...جون من این کارونکن دستتوبده من
مامان:آنی...دخترم....نکن اینکارو...جون مامان نکن...بیاعزیزدل مامان...
اردلان:ببین آنی همه اونایی که اینجان بخاطرتوس ببین چقددارن اشک میریزن...ببین چقدخواهش میکنن...نکن این کاروآنی...مابه هم یه قولی دادیم قراربودتاآخرباهم باشیم میخوای بزنی زیرقولت بی معرفت؟
_اردلان دوست دارم....مامان دوست دارم...بابادوست دارم...ساواش،سامی،مانی دوستون دارم...همتون رودوست دارم منوببخشین باشه؟
همه باهم دادمیزدن واسمموصدامیزدن.پاموازروی زمین برداشتم.بین زمین وهوابود.فقط یه قدم دیگه....
سارا:آنی....آنی...بازکن چشماتو....
چشماموبازکردم....میلرزیدم....سردم شده بود...صورتم خیس ازاشک بود....تشنم بود...
سارایه لیوان آب بهم داد.حالم که بهترشدگفت:بهتری؟
سری به نشونه آره تکون دادم.
_اون روزرفتی بودم اگه اردلان دستمونمیگرفت....اردلان نجاتم دادومنوبه زندگی برگردوند....همه کمکم کردن تادوباره مثه قبل بشم....منوتومرکزترک اعتیادخوابوندن....دردزیادی کشیدم ولی بالاخره تونستم ترک کنم.....حالاازاون لحظه هافقط همین خاطره هامونده وعذابش....
سارا:الان چه حسی داری؟
_حس راحتی...انگارهمه این حرفاروبایدبه یکی میزدم...حرفایی...خاطره هایی که همیشه ازشون فرارمیکردم ولی الان بدون ترس برای یکی گفتم
سارا:حرف زدن همیشه بدنیس...گاهی آدماروسبک میکنه...هروقت نیازبه یه گوش شنواداشتی من هستم
_ممنونم سارا...این حس خوبومدیون توام..همیشه کنارم بودی امیدوارم بتونم یه روزجبران کنم
سارا:توخوب باش همین برای من کافیه...
ازهیچ چیزی فرارنکن ازهرچی فرارکنی بیشترمیادسراغت سعی کن جلوی مشکلات محکم وایسی
_سعی میکنم....خب دیگه بهتره من برم توروهم ازکاروزندگی انداختم
سارا:این چه حرفیه دیوونه؟
_بازم ممنون خداحافظ
روبوسی کردیم ومن ازمطب اومدم بیرون.حس بهتری داشتم واقعاکه حرف زدن باآدماخیلی خوب بودمخصوصاباساراکه هم شنونده وهم راهنمای خوبی بود.آفتاب قشنگی ازبین ابرانمایان شده بود.نفس عمیقی کشیدم.دلم میخواست تک تک سلولای بدنم ازهوایی که واردبدنم میکردم لذت ببرن...این هواباهواهای دیگه فرق داشت...هوای زندگی بود...هوای عشق بود...لبخندی به روی زندگی زدم...حالاقشنگی زندگی روبهترازقبل حس میکردم.یادم نمیادهیچ وقت ازته دل این قدرخوشبختی روحس کرده باشم.گوشیموبرداشتم تابه اردلان زنگ بزنم.
اردلان:سلام برعشق خودم...
_سلام اردلان خوبی؟
اردلان:اول بگوببینم توچطوری؟
_بهترازهمیشه...
اردلان:پس منم بهترازهمیشه...بازاین ساراخانم معجزه کرد؟
_ساراهمیشه معجزه میکنه...
اردلان:واسه فرشته هاهم معجزه میکنن؟
لوس نشواردلان...
اردلان:چشم...میخوام ببینمت.دلم واست تنگ شده
_منم همینطور....بریم همون پارک خودمون
اردلان:باشه بریم...بیام دنبالت؟
_نه ماشین آوردم خودم میام...
اردلان:باشه عشقم پس من میبینمت
_آنی...
سرجام خشک شده بودم.زبونم بنداومده بود.برگشتم سمت صدا.واقعاخودش بود.باچه رویی اومده بودسراغم.
اردلان:الوآنی...آنی...عشقم....کجایی؟
_اردلان من چنددقیقه دیگه بهت زنگ میزنم
اردلان:اون صدای بیتانبود؟
_بعدازنگ میزنم اردلان
اردلان:انی باتوام اون بیتابود؟الو...انی..
گوشی روقطع کردم.
_تواینجاچیکارمیکنی؟باچه رویی اومدی؟
بیتا:آنی میخوام باهات حرف بزنم.
_من باتوحرفی ندارم.
رفتم سمت ماشینم.
بیتا:آنی خواهش میکنم...بزارباهم حرف بزنیم...ازت خواهش میکنم آنی...
_گفتم من حرفی ندارم
بیتا:امامن دارم بایدبه حرفام گوش کنی...
_خیلی خب بگو گوش میدم
بیتا:اینجا؟
_آره همینجا
بیتا:خیلی خب باشه هرجورتوبخوای...آنی...من...من اومدم ازت عذرخواهی کنم.
_هه عذرخواهی؟اونم تو؟
بیتا:آنی من پشیمونم ازتک تک کارایی که کردم.میدونم اشتباه کردم تاوانشم بدپس دادم بدازاون بلایی که سرتوآوردم زندگی آروم نموند.آنی من دارم میمیرم یه غده بزرگ توی سرمه وهرثانیه ازعمرم که میگذره به مرگم نزدیک میشم بارهاازخودم وخداپرسیدم چ
دیدی کلی طرفوزدی وبهم گفتی هروقت مشکل داشتم کنارمی؟ولی نبودی...هیچ کدومتون نبودین...من مریض بودم ولی هیچ کدومتون مرهمم نبودین...همتون تنهام گذاشتین....یه بارنپرسیدین چه مرگمه...
یه قدم رفتم عقب تر...حالافقط یه قدم تاسقوط فاصله داشتم.قهقه بلندی سردادم...
اردلان:آنی جون اردلان نروعقب....جون من نرو...
_اردلان؟
اردلان:جون اردلان؟
_وقتی خواستی ازم یادکنی این آنی روبه یادنیارباشه؟قول بده همیشه دوسم داشته باشی باشه؟
اردلان داشت اشک میریخت.همه داشتن اشک میریختن وخواهش میکردن که این کارونکنم.
اردلان:نگواینجوری آنی...دستتوبده به من قول میدم همه چی بهترازقبل بشه ماهمه کمکت میکنیم تادوباره بشی همون انی قبل قول میدم...نزاربی آنی بشم...نفسم تویی راه نفسم رونبند....بدون تونمیتونم آنی...جون من این کارونکن دستتوبده من
مامان:آنی...دخترم....نکن اینکارو...جون مامان نکن...بیاعزیزدل مامان...
اردلان:ببین آنی همه اونایی که اینجان بخاطرتوس ببین چقددارن اشک میریزن...ببین چقدخواهش میکنن...نکن این کاروآنی...مابه هم یه قولی دادیم قراربودتاآخرباهم باشیم میخوای بزنی زیرقولت بی معرفت؟
_اردلان دوست دارم....مامان دوست دارم...بابادوست دارم...ساواش،سامی،مانی دوستون دارم...همتون رودوست دارم منوببخشین باشه؟
همه باهم دادمیزدن واسمموصدامیزدن.پاموازروی زمین برداشتم.بین زمین وهوابود.فقط یه قدم دیگه....
سارا:آنی....آنی...بازکن چشماتو....
چشماموبازکردم....میلرزیدم....سردم شده بود...صورتم خیس ازاشک بود....تشنم بود...
سارایه لیوان آب بهم داد.حالم که بهترشدگفت:بهتری؟
سری به نشونه آره تکون دادم.
_اون روزرفتی بودم اگه اردلان دستمونمیگرفت....اردلان نجاتم دادومنوبه زندگی برگردوند....همه کمکم کردن تادوباره مثه قبل بشم....منوتومرکزترک اعتیادخوابوندن....دردزیادی کشیدم ولی بالاخره تونستم ترک کنم.....حالاازاون لحظه هافقط همین خاطره هامونده وعذابش....
سارا:الان چه حسی داری؟
_حس راحتی...انگارهمه این حرفاروبایدبه یکی میزدم...حرفایی...خاطره هایی که همیشه ازشون فرارمیکردم ولی الان بدون ترس برای یکی گفتم
سارا:حرف زدن همیشه بدنیس...گاهی آدماروسبک میکنه...هروقت نیازبه یه گوش شنواداشتی من هستم
_ممنونم سارا...این حس خوبومدیون توام..همیشه کنارم بودی امیدوارم بتونم یه روزجبران کنم
سارا:توخوب باش همین برای من کافیه...
ازهیچ چیزی فرارنکن ازهرچی فرارکنی بیشترمیادسراغت سعی کن جلوی مشکلات محکم وایسی
_سعی میکنم....خب دیگه بهتره من برم توروهم ازکاروزندگی انداختم
سارا:این چه حرفیه دیوونه؟
_بازم ممنون خداحافظ
روبوسی کردیم ومن ازمطب اومدم بیرون.حس بهتری داشتم واقعاکه حرف زدن باآدماخیلی خوب بودمخصوصاباساراکه هم شنونده وهم راهنمای خوبی بود.آفتاب قشنگی ازبین ابرانمایان شده بود.نفس عمیقی کشیدم.دلم میخواست تک تک سلولای بدنم ازهوایی که واردبدنم میکردم لذت ببرن...این هواباهواهای دیگه فرق داشت...هوای زندگی بود...هوای عشق بود...لبخندی به روی زندگی زدم...حالاقشنگی زندگی روبهترازقبل حس میکردم.یادم نمیادهیچ وقت ازته دل این قدرخوشبختی روحس کرده باشم.گوشیموبرداشتم تابه اردلان زنگ بزنم.
اردلان:سلام برعشق خودم...
_سلام اردلان خوبی؟
اردلان:اول بگوببینم توچطوری؟
_بهترازهمیشه...
اردلان:پس منم بهترازهمیشه...بازاین ساراخانم معجزه کرد؟
_ساراهمیشه معجزه میکنه...
اردلان:واسه فرشته هاهم معجزه میکنن؟
لوس نشواردلان...
اردلان:چشم...میخوام ببینمت.دلم واست تنگ شده
_منم همینطور....بریم همون پارک خودمون
اردلان:باشه بریم...بیام دنبالت؟
_نه ماشین آوردم خودم میام...
اردلان:باشه عشقم پس من میبینمت
_آنی...
سرجام خشک شده بودم.زبونم بنداومده بود.برگشتم سمت صدا.واقعاخودش بود.باچه رویی اومده بودسراغم.
اردلان:الوآنی...آنی...عشقم....کجایی؟
_اردلان من چنددقیقه دیگه بهت زنگ میزنم
اردلان:اون صدای بیتانبود؟
_بعدازنگ میزنم اردلان
اردلان:انی باتوام اون بیتابود؟الو...انی..
گوشی روقطع کردم.
_تواینجاچیکارمیکنی؟باچه رویی اومدی؟
بیتا:آنی میخوام باهات حرف بزنم.
_من باتوحرفی ندارم.
رفتم سمت ماشینم.
بیتا:آنی خواهش میکنم...بزارباهم حرف بزنیم...ازت خواهش میکنم آنی...
_گفتم من حرفی ندارم
بیتا:امامن دارم بایدبه حرفام گوش کنی...
_خیلی خب بگو گوش میدم
بیتا:اینجا؟
_آره همینجا
بیتا:خیلی خب باشه هرجورتوبخوای...آنی...من...من اومدم ازت عذرخواهی کنم.
_هه عذرخواهی؟اونم تو؟
بیتا:آنی من پشیمونم ازتک تک کارایی که کردم.میدونم اشتباه کردم تاوانشم بدپس دادم بدازاون بلایی که سرتوآوردم زندگی آروم نموند.آنی من دارم میمیرم یه غده بزرگ توی سرمه وهرثانیه ازعمرم که میگذره به مرگم نزدیک میشم بارهاازخودم وخداپرسیدم چ
۱۶۶.۳k
۱۶ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.