****رمان در تعقیب شیطان****
****رمان در تعقیب شیطان****
پارت۱۰
پریسا زود باش دیگه دختر عروسی یک ساعته شروع شده ها!!!
- خب که چی حالا ما که عروس و دوماد نیستیم که به موقع برسیم. تازه عروس و دوماد ها هم یک ساعت بعد شروع شدن جشن می رسن تالار چه عجله ایه حالا؟
- تو هم الان نطقت باز شده؟ زود باش هر چی باشه من فامیل درجه یک عروسم باید به موقع اونجا باشم؟
- باشه .
سریع سوار ماشین شدیم و با نهایت سرعت به طرف تالار حرکت کردیم. با رسیدن به تالار بدون معطلی به رخت کن رفتیم و لباسامون رو عوض کردیم. من یه پیراهن مشکی که جلوش با سنگ ها و مروارید های سفید و براق تزین شده بود پوشیدم و یه کفش پاشنه بلند هم پام کردم و شال ابریشمیم رو سرم کردم لباسم آستین بلند بود اما یقه ای باز داشت شادی هم پیراهنش رو مثل من گرفته بود با این تفاون که سنگ ها و مروارید های لباسش به رنگ صورتی بود. و اینکه استینش قسمت بالای لباسش دکلته بود. بعد تعویض لباس به سالن جشن رفتیم. در کمال تعجب دیدم که عروسیشون مختلطه. با اخم به شادی گفتم: چرا نگفتی مختلطه؟
شادی شونه ای بالا انداخت و گفت: چون نپرسیدی حالامگه چی شده؟
- نگو که نوشیدنی های غیر مجاز هم توی این عروسی مجاز کردین؟
- اونو من نمی دونم شاید مجاز باشه.
کمی که جلو تر رفتیم دیدیم که بعله یه میز گوشه ی سالنه که روش انواع و اقسام نوشیدنیه. یادم باشه که بعد آمار این تالار رو بدم تا پلمپش کنن.
یکی از صندلیها رو انتخاب کردم و روش نشستم و یه موز از ظرف میوه برداشتم و شروع کردم به نوش جان کردن.
شادی: حالا هیچی نشده شروع کردی به خوردن؟ بیا بریم کمی برقص بعد شروع کن به خوردن.
- من نمی رقصم. خودت برو عزیزم.
- پری اذیت نکن دیگه. بیا بریم شاید یه بخت برگشته ای هم ازت خوشش اومد و از ترشیدگی در اومدی.
- برو بعد میام . فعلا دارم میل می کنم مزاحم.
- باشه بابا.
شادی رفت به جایگاه رقص و شروع کرد به رقصیدن. همیشه از رقصیدن با پسرای احمق و بی جنبه متنفر بودم. کاش عروسی مختلط نبود اون وقت یه رقصی نشونشون می دادم که تا حالا ندیده باشن.
همینطور که داشتم موزم رو می خوردم دیدم که شادی یه شات دستشه و داره نوشیدنی می خوره. واای شادی اگه مست بشه؟ چه شود خدا به داد برسه.
شادی همینطور که نوشیدنی رو می خورد می رقصید. کمی که گذشت حرکاتش غیر عادی شده بود منم برای اینکه دیگه تحمل اون فضا رو نداشتم رفتم توی رخت کن و لباسم رو عوض کردم به طرف ماشین رفتم. حیف اون همه پول که خرج خرید لباس برای این مجلس لهو و لعب کردم. وقتی به ماشین رسیدم با ریموت دزد گیر رو خاموش کردم اما هر کاری می کردم در باز نمی شد. یعنی چی؟ به قفل در دست زدم در کمال تعجب دیدم که دستم به فلز یخ زده ی قفل چسبید. یخ؟ توی این وقت از سال؟ هوا که به این گرمیه؟ چه اتفاقی داره می یوفته. با تمام قدرت درب ماشین رو کشیدم تا اینکه بعد از پنج دقیقه تقلا تونستم دررو باز کنم. وقتی در باز شد تکه های یخ روی زمین ریخت. این دیگه غیر قابل باور بود. توی زمستون هم به ندرت پیش میاد که در اینجور یخ بزنه چه برسه به اینکه این اتفاق توی بهار بیوفته.
نفسم رو از روی بی خیالی و تعجب بیرون دادم و سوار ماشین شدم و به خونه رفتم. بعد از عوض کردن لباسم بدون اینکه کار دیگه ای بکنم خوابیدم.
صبح با صدای ساعت از خواب پریدم. تموم تنم می لرزید نمی دونم کی ساعت دیواری اتاقم رو زنگ گذاشته بود. خواب عجیبی دیده بودم توی خواب من یه جادو گر شده بودم و با جادو کلی پول و طلا به دست آورده بودم. یعنی چی؟ چه بلایی داره سرم میاد؟ اون از ادمای مشکوک دانشگاه این از یخ زدن در ماشینم توی اردیبهشت ماه اون از مرگ شهرام پسر زهرا خانوم اون از اون خواب وحشتناکی که دیده بودم. و حالا م این خواب چرت و مزخرف؟ چه اتفاقی داره می یوفته؟ نکنه جادو واقعا وجود داره؟ نکنه ... نکنه که ابوالهول یه جادوگر باشه؟ چرا وقتی می بینمش احساس خفقان می کنم؟
وای خدا دارم دیوونه می شم. جادو و ... همش چرته. غیر ممکنه چنین افرادی وجود داشته باشن. ساعت ده کلاس داشتم. باید سریع آماده می شدم. ای کاش از اول نمی رفتم توی اون رشته ی مزخرف. الان دارم توهم می زنم. من چه مرگم شده؟
************
طبق عادت همیشه توی کلاس نشسته بودم که شادی اومد پیشم و کلی از اینکه توی عروسی قالش گذاشتم گله کرد منم برای اینکه بحث رو عوض کنم قضیه ی خوابم و یخ زدن ماشین رو براش تعریف کردم. شادی که ترسیده بود گفت: داری شوخی می کنی پری؟ می دونی که من دختر ترسویی هستم داری اذیتم می کنی؟
- هه ما رو باش که داریم با کی درد و دل می کنیم.
- یعنی همش واقعی بود؟
- پ ن پ چرت گفتم که یه چیزی گفته باشم.
- حالا باید چی کارکنیم پریسا؟
- نمی دونم باید ببینیم چی پیش میاد؟
- ببین نظرم اینه که یه مسافرت بریم. یکم از دانشگاه و این شهر دور باشیم چطوره
پارت۱۰
پریسا زود باش دیگه دختر عروسی یک ساعته شروع شده ها!!!
- خب که چی حالا ما که عروس و دوماد نیستیم که به موقع برسیم. تازه عروس و دوماد ها هم یک ساعت بعد شروع شدن جشن می رسن تالار چه عجله ایه حالا؟
- تو هم الان نطقت باز شده؟ زود باش هر چی باشه من فامیل درجه یک عروسم باید به موقع اونجا باشم؟
- باشه .
سریع سوار ماشین شدیم و با نهایت سرعت به طرف تالار حرکت کردیم. با رسیدن به تالار بدون معطلی به رخت کن رفتیم و لباسامون رو عوض کردیم. من یه پیراهن مشکی که جلوش با سنگ ها و مروارید های سفید و براق تزین شده بود پوشیدم و یه کفش پاشنه بلند هم پام کردم و شال ابریشمیم رو سرم کردم لباسم آستین بلند بود اما یقه ای باز داشت شادی هم پیراهنش رو مثل من گرفته بود با این تفاون که سنگ ها و مروارید های لباسش به رنگ صورتی بود. و اینکه استینش قسمت بالای لباسش دکلته بود. بعد تعویض لباس به سالن جشن رفتیم. در کمال تعجب دیدم که عروسیشون مختلطه. با اخم به شادی گفتم: چرا نگفتی مختلطه؟
شادی شونه ای بالا انداخت و گفت: چون نپرسیدی حالامگه چی شده؟
- نگو که نوشیدنی های غیر مجاز هم توی این عروسی مجاز کردین؟
- اونو من نمی دونم شاید مجاز باشه.
کمی که جلو تر رفتیم دیدیم که بعله یه میز گوشه ی سالنه که روش انواع و اقسام نوشیدنیه. یادم باشه که بعد آمار این تالار رو بدم تا پلمپش کنن.
یکی از صندلیها رو انتخاب کردم و روش نشستم و یه موز از ظرف میوه برداشتم و شروع کردم به نوش جان کردن.
شادی: حالا هیچی نشده شروع کردی به خوردن؟ بیا بریم کمی برقص بعد شروع کن به خوردن.
- من نمی رقصم. خودت برو عزیزم.
- پری اذیت نکن دیگه. بیا بریم شاید یه بخت برگشته ای هم ازت خوشش اومد و از ترشیدگی در اومدی.
- برو بعد میام . فعلا دارم میل می کنم مزاحم.
- باشه بابا.
شادی رفت به جایگاه رقص و شروع کرد به رقصیدن. همیشه از رقصیدن با پسرای احمق و بی جنبه متنفر بودم. کاش عروسی مختلط نبود اون وقت یه رقصی نشونشون می دادم که تا حالا ندیده باشن.
همینطور که داشتم موزم رو می خوردم دیدم که شادی یه شات دستشه و داره نوشیدنی می خوره. واای شادی اگه مست بشه؟ چه شود خدا به داد برسه.
شادی همینطور که نوشیدنی رو می خورد می رقصید. کمی که گذشت حرکاتش غیر عادی شده بود منم برای اینکه دیگه تحمل اون فضا رو نداشتم رفتم توی رخت کن و لباسم رو عوض کردم به طرف ماشین رفتم. حیف اون همه پول که خرج خرید لباس برای این مجلس لهو و لعب کردم. وقتی به ماشین رسیدم با ریموت دزد گیر رو خاموش کردم اما هر کاری می کردم در باز نمی شد. یعنی چی؟ به قفل در دست زدم در کمال تعجب دیدم که دستم به فلز یخ زده ی قفل چسبید. یخ؟ توی این وقت از سال؟ هوا که به این گرمیه؟ چه اتفاقی داره می یوفته. با تمام قدرت درب ماشین رو کشیدم تا اینکه بعد از پنج دقیقه تقلا تونستم دررو باز کنم. وقتی در باز شد تکه های یخ روی زمین ریخت. این دیگه غیر قابل باور بود. توی زمستون هم به ندرت پیش میاد که در اینجور یخ بزنه چه برسه به اینکه این اتفاق توی بهار بیوفته.
نفسم رو از روی بی خیالی و تعجب بیرون دادم و سوار ماشین شدم و به خونه رفتم. بعد از عوض کردن لباسم بدون اینکه کار دیگه ای بکنم خوابیدم.
صبح با صدای ساعت از خواب پریدم. تموم تنم می لرزید نمی دونم کی ساعت دیواری اتاقم رو زنگ گذاشته بود. خواب عجیبی دیده بودم توی خواب من یه جادو گر شده بودم و با جادو کلی پول و طلا به دست آورده بودم. یعنی چی؟ چه بلایی داره سرم میاد؟ اون از ادمای مشکوک دانشگاه این از یخ زدن در ماشینم توی اردیبهشت ماه اون از مرگ شهرام پسر زهرا خانوم اون از اون خواب وحشتناکی که دیده بودم. و حالا م این خواب چرت و مزخرف؟ چه اتفاقی داره می یوفته؟ نکنه جادو واقعا وجود داره؟ نکنه ... نکنه که ابوالهول یه جادوگر باشه؟ چرا وقتی می بینمش احساس خفقان می کنم؟
وای خدا دارم دیوونه می شم. جادو و ... همش چرته. غیر ممکنه چنین افرادی وجود داشته باشن. ساعت ده کلاس داشتم. باید سریع آماده می شدم. ای کاش از اول نمی رفتم توی اون رشته ی مزخرف. الان دارم توهم می زنم. من چه مرگم شده؟
************
طبق عادت همیشه توی کلاس نشسته بودم که شادی اومد پیشم و کلی از اینکه توی عروسی قالش گذاشتم گله کرد منم برای اینکه بحث رو عوض کنم قضیه ی خوابم و یخ زدن ماشین رو براش تعریف کردم. شادی که ترسیده بود گفت: داری شوخی می کنی پری؟ می دونی که من دختر ترسویی هستم داری اذیتم می کنی؟
- هه ما رو باش که داریم با کی درد و دل می کنیم.
- یعنی همش واقعی بود؟
- پ ن پ چرت گفتم که یه چیزی گفته باشم.
- حالا باید چی کارکنیم پریسا؟
- نمی دونم باید ببینیم چی پیش میاد؟
- ببین نظرم اینه که یه مسافرت بریم. یکم از دانشگاه و این شهر دور باشیم چطوره
۵۶.۹k
۱۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.