***رمان در تعقیب شیطان***
***رمان در تعقیب شیطان***
پارت ۲۵
پاتریک سیگاری رو از پاکت در آورد و روی لبش گذاشت و با یک بشکن روشنش کرد. نمیدو نم چرا اینقدر سیگار می کشه؟
اولین کام رو از سیگارش گرفت و دود رو بیرون داد و گفت: تو نباید خودت رو با اونا مقایسه کنی. اونا به قدرتمندی یک جادو گر ذهنی نیستند چون تو یک جادو گر ذهنی هستی هر چیزی که در ذهنت تصور کنی و اراده کنی که محقق بشه محقق میشه. تو نیاز نداری که ورد های پیچیده ی لاتینی رو حفظ کنی. چون مغزت درک می کنه که چی می خوای. چون ارادت با کمک مغزت چیزی که می خوای رو محقق می کنه. پرسیدی چرا جادو گرای دیگه تمرکز زیادی می کنن این برای اینه تا به مغزشون فرمان مورد نظرشون رو منتقل کنن. اون ها باید با اراده ی خودشون دستور رو از طریق مغز خودشون به مجاری ویگور بدن تا بتونن اراده ی خودشون را خلق کنند و بهش شکل فیزیکی بدن. اما ما توانایی دادن دستور مستقیم رو داریم نیازی نیست توی ذهنمون موضوع رو حلاجی کنیم همین که احساسش کنیم کافیه جادوگرایی که با چوب دستی کار می کنند مجبورند ورد رو به زبان لاتین بگند چون چوب جادویی چیزی جز کلمات لاتین رو متوجه نمیشه متوجه شدی؟
هر چند که خیلی پیچیده بود اما متوجه شدم چی میگه مهم این بود که جادو گر ذهنی خیلی خفن بود. و من شانس آورده بودم که یکی از این جادو گرا بودم.
پاتریک : خسته ای؟
- یه کمی خستم.
پس برو خوابگاه کمی استراحت کن. فردا باید مرحله ی دوم آموزشت رو بهت توضیح بدم برو خواب گاه و چیزی به کسی نگو اگه پرسیدن کجا بودی بگو با معلم خصوصی رفته بودم تمرین نه اسمی از من میاری نه از مراحل آموزش چیزی بهشون میگی فهمیدی؟
- اوهوم.
- اگه ازت تقاضای عضویت در گروهی کردن به هیچ وجه قبول نکن باشه؟
- اوممم مثلا چه گروهی؟
- هر گروهی فرق نمیکنه. به وقتش در مورد گروه ها برات توضیح میدم ولی فعلا نباید به هیچ کدومشون توجه کنی ممکنه فهمیده باشند که یه جادو گرذهنی باشی برای همین میخوان جذبت کنن به هیچ وجه قبول نکن اکی؟
- اکی.
خب برو استراحت کن.
با ورودم به خوابگاه لیلا پرید بغلم و شروع کرد به سوال کردن.
- کجا بودی پری؟ یه هفته غیبت زده بود. نگران شدم کجا رفته بودی ؟ تموم نگه بان های قلعه دنبالت می گشتن. بعضی هاشون فکر کرن توسط نیروهای تاریک دزدیده شدی.
- نگران نباش لیلا کی منو می دزده آخه؟
- کی تو رو نمی دزده تموم قلعه فهمیدن که تو یه جادو گر ذهنی هستی. میگن تنها یک جادو گر ذهنی توی قلعه هست و تو دومیش هستی طبیعیه که بخوان بدزدنت.
- نگران نباش عزیزم با همون جادو گر ذهنی رفته بودم تمرین خصوصی.
- چی؟ تو اون هکسر رو دیدی؟
- آره مگه چیه؟
- هیچی. چه شکلی بود؟
- اوممم یه پسر خوشتیپ و با کلاس.
- واخعاا؟ اسمش چیه؟
- نمی تونم بگم همه چیز سریه.حتی الانم زیادی بهت اطلاعات دادم لیلا بگیر بخواب فردا باید برم مرحله ی دوم آزمون رو شروع کنم.
- باشه استراحت کن.
صبح بعد از خوردن صبحانه ای مفصل به زمین تمرینی مورد نظر رفتم اما پاتریک اونجا نبود. کمی توی زمین وسیع تمرین قدم زدم که نا گهان دیدم که سایه ای در حال شکل گیریه. نمی دونم اما احساس خیلی عجیبی داشتم مطمنا پاتریک نبود. با شکل گیری سایه فردی در مقابلم ظاهر شد لباس خیلی عجیبی پوشیده بود نمی دونستم دوسته یا دشمن شنلی کاملا خاکستری به تن داشت کلاهی شبیه به کلاه خود بر سر داشت و یک زره جنگی طلایی رنگ به تن داشت چهرش به طور مرموزی پوشیده شده بود روی کلاه خودش دو تا شاخ وجود داشت در دست راستش یک چوب جادو داشت و به کمرش یک شمشیر براق وصل بود.
مرد: من به نمایندگی از یک انجمن فوق سری مایلم تا از شما درخواست عضویت در این انجمن رو بکنم. آیا حاضرید به جمع ما بپیوندید؟
- اسم انجمنتون چیه؟
- نمی تونم بگم
فعالیتتون در چه مورده؟
- کاملا سریه
چرا می خواین منو جذب کنید
- این تصمیم مقامات انجمنه و کاملا سریه.
درهمین حال پاتریک ظاهر شد.
بلافاصله با ظاهر شدن پاتریک اون مرد عجیب و غریب نا پدید شد.
پاتریک: اون اینجا چه غلطی می کرد؟
- اون کی بود؟
- یکی از احمقای یه انجمن تاریک که کارشون ترور جادو گرای بلند پایه ست.
- اووف اون اومده بود منو جذب کنه.
- پس به موقع رسیدم. باید مراقب اینا باشی توی این قلعه ی کلی انجمن غیر قانونی و زیر زمینی وجود داره هر کدوم اومدن طرفت باید ردشون کنی فهمیدی؟ ممکنه به راهی واردت کنن که هیچ وقت نتونی ازش خلاص بشی.
- باشه.
- خب مر حله ی دوم آزمونت در مورد مهارت ساخت ابزار های جادوییه.
- چی؟
- یه جادو گر ذهنی باید به مهارت های گوناگونی تسلط داشته باشه باید بدونی طرف مقابلت چه نوع سلاحی رو مورد استفاده قرار میده تا بتونی در برابرشون مقاومت کنی. حاضری به مدت طولانی با من بیای مسافرت؟
- مسافرت؟ ولی چند وقت دیگه آزمون ارتقاع سطحه چطور می تونم بیام مسافرت؟
- مشک
پارت ۲۵
پاتریک سیگاری رو از پاکت در آورد و روی لبش گذاشت و با یک بشکن روشنش کرد. نمیدو نم چرا اینقدر سیگار می کشه؟
اولین کام رو از سیگارش گرفت و دود رو بیرون داد و گفت: تو نباید خودت رو با اونا مقایسه کنی. اونا به قدرتمندی یک جادو گر ذهنی نیستند چون تو یک جادو گر ذهنی هستی هر چیزی که در ذهنت تصور کنی و اراده کنی که محقق بشه محقق میشه. تو نیاز نداری که ورد های پیچیده ی لاتینی رو حفظ کنی. چون مغزت درک می کنه که چی می خوای. چون ارادت با کمک مغزت چیزی که می خوای رو محقق می کنه. پرسیدی چرا جادو گرای دیگه تمرکز زیادی می کنن این برای اینه تا به مغزشون فرمان مورد نظرشون رو منتقل کنن. اون ها باید با اراده ی خودشون دستور رو از طریق مغز خودشون به مجاری ویگور بدن تا بتونن اراده ی خودشون را خلق کنند و بهش شکل فیزیکی بدن. اما ما توانایی دادن دستور مستقیم رو داریم نیازی نیست توی ذهنمون موضوع رو حلاجی کنیم همین که احساسش کنیم کافیه جادوگرایی که با چوب دستی کار می کنند مجبورند ورد رو به زبان لاتین بگند چون چوب جادویی چیزی جز کلمات لاتین رو متوجه نمیشه متوجه شدی؟
هر چند که خیلی پیچیده بود اما متوجه شدم چی میگه مهم این بود که جادو گر ذهنی خیلی خفن بود. و من شانس آورده بودم که یکی از این جادو گرا بودم.
پاتریک : خسته ای؟
- یه کمی خستم.
پس برو خوابگاه کمی استراحت کن. فردا باید مرحله ی دوم آموزشت رو بهت توضیح بدم برو خواب گاه و چیزی به کسی نگو اگه پرسیدن کجا بودی بگو با معلم خصوصی رفته بودم تمرین نه اسمی از من میاری نه از مراحل آموزش چیزی بهشون میگی فهمیدی؟
- اوهوم.
- اگه ازت تقاضای عضویت در گروهی کردن به هیچ وجه قبول نکن باشه؟
- اوممم مثلا چه گروهی؟
- هر گروهی فرق نمیکنه. به وقتش در مورد گروه ها برات توضیح میدم ولی فعلا نباید به هیچ کدومشون توجه کنی ممکنه فهمیده باشند که یه جادو گرذهنی باشی برای همین میخوان جذبت کنن به هیچ وجه قبول نکن اکی؟
- اکی.
خب برو استراحت کن.
با ورودم به خوابگاه لیلا پرید بغلم و شروع کرد به سوال کردن.
- کجا بودی پری؟ یه هفته غیبت زده بود. نگران شدم کجا رفته بودی ؟ تموم نگه بان های قلعه دنبالت می گشتن. بعضی هاشون فکر کرن توسط نیروهای تاریک دزدیده شدی.
- نگران نباش لیلا کی منو می دزده آخه؟
- کی تو رو نمی دزده تموم قلعه فهمیدن که تو یه جادو گر ذهنی هستی. میگن تنها یک جادو گر ذهنی توی قلعه هست و تو دومیش هستی طبیعیه که بخوان بدزدنت.
- نگران نباش عزیزم با همون جادو گر ذهنی رفته بودم تمرین خصوصی.
- چی؟ تو اون هکسر رو دیدی؟
- آره مگه چیه؟
- هیچی. چه شکلی بود؟
- اوممم یه پسر خوشتیپ و با کلاس.
- واخعاا؟ اسمش چیه؟
- نمی تونم بگم همه چیز سریه.حتی الانم زیادی بهت اطلاعات دادم لیلا بگیر بخواب فردا باید برم مرحله ی دوم آزمون رو شروع کنم.
- باشه استراحت کن.
صبح بعد از خوردن صبحانه ای مفصل به زمین تمرینی مورد نظر رفتم اما پاتریک اونجا نبود. کمی توی زمین وسیع تمرین قدم زدم که نا گهان دیدم که سایه ای در حال شکل گیریه. نمی دونم اما احساس خیلی عجیبی داشتم مطمنا پاتریک نبود. با شکل گیری سایه فردی در مقابلم ظاهر شد لباس خیلی عجیبی پوشیده بود نمی دونستم دوسته یا دشمن شنلی کاملا خاکستری به تن داشت کلاهی شبیه به کلاه خود بر سر داشت و یک زره جنگی طلایی رنگ به تن داشت چهرش به طور مرموزی پوشیده شده بود روی کلاه خودش دو تا شاخ وجود داشت در دست راستش یک چوب جادو داشت و به کمرش یک شمشیر براق وصل بود.
مرد: من به نمایندگی از یک انجمن فوق سری مایلم تا از شما درخواست عضویت در این انجمن رو بکنم. آیا حاضرید به جمع ما بپیوندید؟
- اسم انجمنتون چیه؟
- نمی تونم بگم
فعالیتتون در چه مورده؟
- کاملا سریه
چرا می خواین منو جذب کنید
- این تصمیم مقامات انجمنه و کاملا سریه.
درهمین حال پاتریک ظاهر شد.
بلافاصله با ظاهر شدن پاتریک اون مرد عجیب و غریب نا پدید شد.
پاتریک: اون اینجا چه غلطی می کرد؟
- اون کی بود؟
- یکی از احمقای یه انجمن تاریک که کارشون ترور جادو گرای بلند پایه ست.
- اووف اون اومده بود منو جذب کنه.
- پس به موقع رسیدم. باید مراقب اینا باشی توی این قلعه ی کلی انجمن غیر قانونی و زیر زمینی وجود داره هر کدوم اومدن طرفت باید ردشون کنی فهمیدی؟ ممکنه به راهی واردت کنن که هیچ وقت نتونی ازش خلاص بشی.
- باشه.
- خب مر حله ی دوم آزمونت در مورد مهارت ساخت ابزار های جادوییه.
- چی؟
- یه جادو گر ذهنی باید به مهارت های گوناگونی تسلط داشته باشه باید بدونی طرف مقابلت چه نوع سلاحی رو مورد استفاده قرار میده تا بتونی در برابرشون مقاومت کنی. حاضری به مدت طولانی با من بیای مسافرت؟
- مسافرت؟ ولی چند وقت دیگه آزمون ارتقاع سطحه چطور می تونم بیام مسافرت؟
- مشک
۱۲.۴k
۱۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.