Part200
#Part200
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یهو کنترلم از دستم در رفت و گوشی رو محکم پرت کردم روبرو و خورد به مانیتور تلویزیون
بعد از یک ربع نمیدونم شیرین چی گفت که بلند شد و رفت... پسره هم متعجب بهش زل زد و با سری پایین از جاش بلند شد
قوربونت برم که عشق خودمی زدی تو دهن پسره که اینجوری اعصابش به هم ریخت
میدونم خوب میزنی تو برجک آدما
"شیرین"
از این کار مامان اعصابم خورد شد
واقعاً نمیتونم درکش کنم
به من میگه خودت رو اماده کن شب مهمون داریم
بهش میگم قراره کی بیاد؟ میدونه از این یارو بدم میاد ها رسماً به من دروغ میگه میگه عموت اینا میان
سام کجایی؟
ببین برا عشقت خواستگار اومده
با بدترین شکل ممکن با این یارو چلغوز حرف زدم
به خدا اگه عاشق سام هم نبودم هیچ وقت به این پسره ی مامانی جواب مثبت نمیدادم
من از پسر های مامانی که از هیچ لحاظی استقلال ندارند متنفرم
هرچی حرف زد من به هرچیزی فکر کردم الا حرفهاش
سام الان چیکار میکنی
ببینمت میکشمت
اخه الان چه وقت ژاپن رفتن بود
بغضم گرفته ، از دوریش بیتابم
دلم برا حرف زدن باهاش تنگ شده
به لحظه متوجه شدم پسره سکوت کرده و داره به من نگاه میکنه
نگاهم رو بهش دوختم و خیلی خونسرد گفتم
_ حرفاتون تموم شد؟
خیلی آروم سرش رو تکون داد
_ پس بهتره بریم داخل
با تعجب نگام کرد، فکر کنم خیلی بهش برخورد
خیلی شیک و مجلسی از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت خونه
حتی نمیخواستم پسره رو ببرم داخل اتاقم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یهو کنترلم از دستم در رفت و گوشی رو محکم پرت کردم روبرو و خورد به مانیتور تلویزیون
بعد از یک ربع نمیدونم شیرین چی گفت که بلند شد و رفت... پسره هم متعجب بهش زل زد و با سری پایین از جاش بلند شد
قوربونت برم که عشق خودمی زدی تو دهن پسره که اینجوری اعصابش به هم ریخت
میدونم خوب میزنی تو برجک آدما
"شیرین"
از این کار مامان اعصابم خورد شد
واقعاً نمیتونم درکش کنم
به من میگه خودت رو اماده کن شب مهمون داریم
بهش میگم قراره کی بیاد؟ میدونه از این یارو بدم میاد ها رسماً به من دروغ میگه میگه عموت اینا میان
سام کجایی؟
ببین برا عشقت خواستگار اومده
با بدترین شکل ممکن با این یارو چلغوز حرف زدم
به خدا اگه عاشق سام هم نبودم هیچ وقت به این پسره ی مامانی جواب مثبت نمیدادم
من از پسر های مامانی که از هیچ لحاظی استقلال ندارند متنفرم
هرچی حرف زد من به هرچیزی فکر کردم الا حرفهاش
سام الان چیکار میکنی
ببینمت میکشمت
اخه الان چه وقت ژاپن رفتن بود
بغضم گرفته ، از دوریش بیتابم
دلم برا حرف زدن باهاش تنگ شده
به لحظه متوجه شدم پسره سکوت کرده و داره به من نگاه میکنه
نگاهم رو بهش دوختم و خیلی خونسرد گفتم
_ حرفاتون تموم شد؟
خیلی آروم سرش رو تکون داد
_ پس بهتره بریم داخل
با تعجب نگام کرد، فکر کنم خیلی بهش برخورد
خیلی شیک و مجلسی از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت خونه
حتی نمیخواستم پسره رو ببرم داخل اتاقم
۳.۶k
۰۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.