تکپارتیچان

#تکپارتی_چان
#درخواستی



وقتی دختر خالت بهش میچسبه...



امروز رفته بودین خونه مادر و پدرت و از شانس بدت دختر خالت که ازش متنفر بودی هم بود دلیل تنفرت بهش این بود که اون روی چان کراش داشت و تو اینو از رفتاراش فهمیده بودی...
بعد از اینکه کارت تو اشپزخونه تموم شد اومده بودی توی حال و روی مبل نشسته بودی و دقیقا رو به روت دختر خالت و چان نشسته بودن با حرکت های دختر خالت عصبی شده بودی و با عصبانیت داشتی به دختر خالت که خودشو چسبونده بود به چان و با عشوه باهاش حرف میزد نگاه میکردی دلت میخواست تک تک موهای سرشو بکنی ولی نمیشد چون خانوادت اینجا بودن
چان با دیدن عصبانیتت از کنار دختر خالت با یه ببخشید ازش بلند شد
و اومد کنار تو نشست و دستشو دور کمرت گذاشت
و دم گوشت گفت:
_ دختر کوچولوم چرا انقدر عصبانیه؟
با عصبانیت نگاهتو به چان دادی
+چرا گذاشتی بهت بچسبهه
چیزی نگفت و لبخندی زد و خم شد و بوسه ی کوتاهی روی لبات کاشت با این کارش عصبانیتت رو فراموش کردی و با تعجب نگاهش کردی اینکه تورو بوسیده بود متعجبت نکرد بلکه اینکه جلوی خانوادت بوسیده بودت باعث تعجبت شده بود
زیر لب جوری که فقط خودش بشنوه گفتی:
+چیکار میکنی دیوونه
بدون توجه به سوالت جواب سوال قبلیت رو داد
_ بهش چیزی نگفتم چون دختر خاله ات بود و فکر میکردم از اینکه بهش حرفی بزنم ناراحت میشی
+وقتی میبینی اینجوری میکنه برات مهم نباشه کیه و چیه فقط نزار به کارش ادامه بده من ناراحت نمیشم
_ هرچی دختر کوچولوم بگه
لبخندی بهش زدی که متقابل اونم با لبخند جوابت رو داد داشتین بهم نگاه میکردین که یهو یادت افتاد خانوادت اینجان سریع نگاهتو از چان گرفتی و به خانوادت که با لبخند نگاهتون میکردن خیره شدی
م.ا: دیدی چطوری بوسیدش ( رو به پدر ا/ت)
با این حرف مادرت مثل لبو شدی که باعث خنده همه شد کم کم از اون حالت خجالت بیرون اومدی و به اطرافت نگاه کردی ولی اثری از دختر خالت نبود پوزخندی زدی و زیر لب با خودت گفتی:
+بهتر
و نگاهت رو به خانوادت دادی...
چان که کنارت بود صدات رو شنید و لبخندی زد
_ دختر کوچولوی حسود خودمی ( زیر لب)