Maah Banafsham

#Maah_Banafsham
‌
#part90
‌
رفتم پایین و درو باز کردم
که محراب اومد داخل
_به داش محراب گلم
=چطوری
_قربونت،بیا تو
=دیانا کجاست؟؟
_بالاست داره میاد
=بیا بستت
_مرسی داداش،زحمت کشیدی
=نه بابا این چه حرفیه
رفتیم سمت کاناپه نشستیم که دیانام اومد
+سلام
=سلام چطوری
+مرسی،تو چطوری
=شکر
+چایی میخوری یا قهوه؟؟
=یچی خنک،گرمه
دیانا خندیدو رفت سمت اشپزخونه
_کی اینقدر صمیمی شدین؟؟
=به مرور زمان
خندیدمو بستر‌و بردم گذاشتم تو اتاق کارم
تا شب بدمش به دیانا
داشتم گوشیرو میزاشتم رو میز که دیانا صدام کرد
+ارسلاننن
_جون
+کجایی
_تو اتاقم الان میام
+باشه
رفتم بیرون که دیدم محراب و دیانا نشستن کنار هم به گوشی محراب زل زدن
_چیشدع؟؟
+هیچی
که یه دفعه دیانا اروم به محراب گفت
+این الان رفته با این
=اره
+خاک تو سرش
=منم تعجب کردم،دختره خیلی سر تره
+دقیقا
_درمورد کی دارین حرف میزنین؟؟
+نمیشناسی تو
_تو و محراب میشناسین من نشناسم؟؟
+اره،دختره تو دانشگاهمونه،مگه دخترای داشنگاهو میشناسی؟؟
_همشونو نه،فقط دخترای کلاسو میشناسم
+خو این دختره تو کلاس ما نیس
_اها
+حاجی یعنی پشمام ریخته
=منم
=دیا چخبر؟
+سلامتی
=دیگه چخبر
+اها،ازش خبر ندارم(خنده)
=چرا؟
+از وقتی اومدم اینجا دیگه نرفتم پیششون
_کی
دیانا تا خواست بگه که محراب بحثو عوض کرد
=ارسلان داداش پات بهتره؟؟
_اره خوبم
=خداروشکر
نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد
_این دیگه کیه....