⁶
میسو
چشام و باز کردم
باز تو اون اتاق لعنتی بودم
ولی با این تفاوت که اون روانی اینجا نیست
یاد دیشب افتادم،خیلی کتکم میزد
بغض کردم و دوباره اشکام سرازیر شد.
باز همین قدر ناتوان و ضعیف بودم
مینا میگفت به خودم نگم ضعیف ولی خب هر کسی منو ببینه خودش میفهمه با چه احمقی یه جا افتاده.البته که اون آقاهه که اسمش جونگکوک بود و دیوونه بود اینو میدونه،میدونه که یه احمقم
فکرامو کنار زدم و پاشدم
دستگیره و کشیدم و با جیزی که دیدم شاخ درآوردم
در قفل نبود
پشمام ریخت
آروم آروم رفتم پایین؛خونه قشنگی بود
داشتم میرفتم سمت آشپزخونه که یه در سفید دیدم
رفتم سمتش دستگیره رو کشیدم
فقط بود
بیخیال شدم و رفتم سمت یخچال
واااو این واقعا یه روانی بود
کل یخچال پر ویسکی و شراب و آبجو و این چرت و پرتا
یه بطری آب برداشتم خوردم
گشنم بود ولی تصمیم گرفتم به چیزی دست نزنم
داشتم آب میخوردم میخواستم برم بالا که دیدم در باز شد
تلو تلو میخورد و لپاش گل انداخته بود
کیوت،
آیش میسو چی میگی
میخواستم فرار کنم که موهامو از پشت گرفت
رفت سمت یخچال و یه ویسکی برداشت
ولم کرد
ویسکی و سر کشید و نصفه انداختش زمین
شکست و صدای وحشتناکی تولید کرد
من که منتظر فرصت بودم تا گریه کنم زدم زیر گریه
اومد ستم
فقط چند ساعت با صورتم فاصله داشت
دهنش بوی الکل میداد
نیشخند زده بود
حالم از این نیشخند هاش بهم میخوره
دم گوشم با اون صداش پچ زد
_آیش عزیزم،آنقدر ترسو نباش و شیشه هار و جمع کن
لال شده بودم
سرمو تکون دادم
خندهی بلندی کرد و رفت تو اون اتاقه که درش سفید بود
پس اتاق اونه
داشتم جمع میکردم که شیشه رفت تو دستم
خون اومد و بزور خونشو بند آوردم
درد داشت
همینطور که رو مبل نشسته بودم صداش بلند شد
_یااا عزیزم واسم غذا درست کن یه غذای خوشمزه.
پوفففف یعنی چی پسره پررو
پاشدم و یچیزی درست کردم
غذا تقریبا آماده شده بود
نشست رو میز و داشت نگام میکرد
معذب بودم
واسه خودم یخورده برنج درست کرده بودم چشمش افتاد به کاسه بشقاب
اومد سمتم ترسیدم و رفتم عقب
کاسه برنج و انداخت زمین
_آخیی کوچولو گشنش بود؟ببخشید عزیزم
آروم اشک میریختم
خنده ای کرد و غذاشو گرفت و رفت تو اتاقش
نشستم و شروع کردم به گریه کردن...
اینم از پارت شیشم.
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم بخونی و حمایت کنی:).
چشام و باز کردم
باز تو اون اتاق لعنتی بودم
ولی با این تفاوت که اون روانی اینجا نیست
یاد دیشب افتادم،خیلی کتکم میزد
بغض کردم و دوباره اشکام سرازیر شد.
باز همین قدر ناتوان و ضعیف بودم
مینا میگفت به خودم نگم ضعیف ولی خب هر کسی منو ببینه خودش میفهمه با چه احمقی یه جا افتاده.البته که اون آقاهه که اسمش جونگکوک بود و دیوونه بود اینو میدونه،میدونه که یه احمقم
فکرامو کنار زدم و پاشدم
دستگیره و کشیدم و با جیزی که دیدم شاخ درآوردم
در قفل نبود
پشمام ریخت
آروم آروم رفتم پایین؛خونه قشنگی بود
داشتم میرفتم سمت آشپزخونه که یه در سفید دیدم
رفتم سمتش دستگیره رو کشیدم
فقط بود
بیخیال شدم و رفتم سمت یخچال
واااو این واقعا یه روانی بود
کل یخچال پر ویسکی و شراب و آبجو و این چرت و پرتا
یه بطری آب برداشتم خوردم
گشنم بود ولی تصمیم گرفتم به چیزی دست نزنم
داشتم آب میخوردم میخواستم برم بالا که دیدم در باز شد
تلو تلو میخورد و لپاش گل انداخته بود
کیوت،
آیش میسو چی میگی
میخواستم فرار کنم که موهامو از پشت گرفت
رفت سمت یخچال و یه ویسکی برداشت
ولم کرد
ویسکی و سر کشید و نصفه انداختش زمین
شکست و صدای وحشتناکی تولید کرد
من که منتظر فرصت بودم تا گریه کنم زدم زیر گریه
اومد ستم
فقط چند ساعت با صورتم فاصله داشت
دهنش بوی الکل میداد
نیشخند زده بود
حالم از این نیشخند هاش بهم میخوره
دم گوشم با اون صداش پچ زد
_آیش عزیزم،آنقدر ترسو نباش و شیشه هار و جمع کن
لال شده بودم
سرمو تکون دادم
خندهی بلندی کرد و رفت تو اون اتاقه که درش سفید بود
پس اتاق اونه
داشتم جمع میکردم که شیشه رفت تو دستم
خون اومد و بزور خونشو بند آوردم
درد داشت
همینطور که رو مبل نشسته بودم صداش بلند شد
_یااا عزیزم واسم غذا درست کن یه غذای خوشمزه.
پوفففف یعنی چی پسره پررو
پاشدم و یچیزی درست کردم
غذا تقریبا آماده شده بود
نشست رو میز و داشت نگام میکرد
معذب بودم
واسه خودم یخورده برنج درست کرده بودم چشمش افتاد به کاسه بشقاب
اومد سمتم ترسیدم و رفتم عقب
کاسه برنج و انداخت زمین
_آخیی کوچولو گشنش بود؟ببخشید عزیزم
آروم اشک میریختم
خنده ای کرد و غذاشو گرفت و رفت تو اتاقش
نشستم و شروع کردم به گریه کردن...
اینم از پارت شیشم.
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم بخونی و حمایت کنی:).
۱.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.