part32:)

اول از همه ممنون بابت ۶۰۰ تایی شدنمون:)✨

ا/ت

با تابش نور خورشید توی چشمام و حس کردنش از زیر پلک هام .. چشم هامو باز کردم و توی جایم وول خوردم که با صورت خوابالوی کوک مواجه شدم

لبخندی از بانمک بودنش زدم اما در ثانیه ای همه ی اتفاقات دیشب رو به یاد آوردم و همین باعث شده بود گرمای عجیبی زیر پوستم باشه
این گرما اثر خجالت بود شاید
حتی درد نداشتم... می‌دونم جونگ کوک دیشب چقد مراقب بود که برای اولین بار حس بدی بهم منتقل نشه

دستایی از پشت دور کمرم پیچید و بهم چسبید و صدای بمش دشت گوشم بود : بیدار شدی بانوی جئون؟
لبخندی از خجالت زدم بخاطر اسمی که برام گذاشته بود و به سمتش چرخیدم: صبحت بخیر عزیزم
موهاشو نوازش کردم که دستامو توی دستش گرفت و بوسید

_دیشب... فوق‌العاده بود ...تو فوق‌العاده بودی
+,یااا جونگ کوک بسه دیگه
_ببینم الان خجالت کشیدی؟من که دیشب...

اجازه ندادم حرفشو کامل کنه که گفتم: باشه باشه فهمیدم بهتره برگردیم نگرانمون میشن

خواستم بلند شم که دستمو کشید و دوباره توی بغل خودش نگهم داشت: کسی نگران ما نمیشه...دلت رو صابون نزن بزار یکم بیشتر بغلم بمونی

حرفی نزدم و بیشتر خودمو توی بغلش جا کردم ...