گاه با خود میگوییم

گاه با خود می‌گوییم
نباید وارد رابطه‌یی شویم که آینده‌ای براش نمی‌بینیم
نباید رابطه‌ای را با هر چه بادا باد شروع کنیم
گاه با خود میگوییم به قول فروغ من به پایان دگر نیندیشم
و گاه با همین نیندیشیدن ها پایان‌هایی بسی تلخ در پیش رو می‌بینیم
گاهی از دست دادن‌ها انتظارمان را میکشند در پس همین عشق‌بازیها
گاه باور داریم که حسرت از دست دادن‌ها تلخ‌تر از نداشتن‌هاست
گاه سوتفاهم‌‌های ساده را عشق می‌خوانیم
و در حسرت کسانی که مالکیتشان را نداریم
عمری به عزا مینشینیم
می‌دانید
اینگونه
همیشه هوایمان با دلمان است
همیشه وابسته شدن را میطلبیم
و گاهی ...
و همین گاه‌ها جمع می‌شوند
و تمام عمرمان را به مسلخ توهمات پوچ می‌برند
گاه با همین نیمه‌ی لیوان که عشق را در برد میگیرد زندگی را میبازیم
و یا برعکس
گاهی عاقلانه پیش می‌رویم
در عشق محتاطانه قدم برمیداریم
پا در حریم عشق به سادگی نمیگذاریم
و غافلیم از اینکه عشق منتظر هیچکسی نمی‌ماند
و باز دوباره با نیمه دیگر لیوان که عقل حکومت می‌کند عاشقی را می‌بازیم
واای از عشق
عشق را پیچیده‌ترین جنگ جهان یافتم
که حتی بهترین فرماندهان هم
جان سالم از آن بدر نبرده‌اند