به دنبال

به دنبال

کسی هستم در این شھر

که جز من

با همه بیگانه باشد...

منم مجنون

او باشــم همه عمـر

فقط لیلای این دیوانه باشد...
چه بگوئیم
‌‏باز این دلِ دیوانه، عاشق شده دزدانه
مینالد ومیگردد زین خانه به آن خانه

مقتـول پیِ قاتـل، هرگـز نشود مایل
اما دلِ مـن دارد، رسـم و رهِ پـروانـه

اۍدادو فغان ازدل فریاد و امان از دل
آنگاه کـه خون گِرید پیمانه به پیمانه

در پای تو افتادن افتادن و جان دادن
بهتر بُـوَد ایـن دل را از بسترِ شاهانـه

کافـر نکنـد جانـا کاری کـه کنی با ما
هرگـز نکند اینسان بیگانه بـه بیگانه

گفتم به دلم روزی دیوانه چرا سوزی؟
جانم به لب آوردی ازاین همه افسانه

بـا خنـدهٔ رنـدانـه بـا پنـدِ حکیمانـه
گفتـا نزند طعنـه دیوانـه بـه دیوانـه