دشمن ناتنیpt

دشمن ناتنیpt21
دختر حتی به جونگکوک هم نگاه نکرد اما بعد از گذشتن چند دقیقه جواب داد
+درد میکشم
-چی؟
+وقتی کسی بهم دست می‌زنه بدنم کبود میشه،بعضی وقتا هم فقط قرمز میشه
-اگه زخمی بشی؟
+دردی که برای یه آدم، عادیه برای من دردناکتره
جونگکوک نگاهش رو از دختر گرفت
-معذرت می‌خوام
سوهی نگاهی به پسر کرد
+بهت نمی‌خوره فرمانده از کسی معذرت خواهی کنی
-تو اولیش باش
چند دقیقه ای گذشت و جونگکوک متوجه لرزش بدن دختر کنارش شد
-یه آدم عاقل دور ما نیست
هودی سوهی رو برداشت و سمتش گرفت
-بپوشش،نمیتونم بخاطر سرما خوردنت دوباره برم زیر دست بابات.
سوهی و جونگکوک بلند شدن و هرکدوم سمت ماشین های خودشون رفتن.
با رسیدن به خونه با شیشه های شکسته و چراغ های تمام خاموش مواجه شدن.سوهی از ماشین خودش پیاده شد و سریع وارد خونه شد و سون هو رو دید که تو تاریکی رو مبل نشسته
+بابا ،چیشده،تهیونگ کجاست؟
پشت سرش جونگکوک هم وارد شد
@ تهیونگ و جیسونگ رو بردن
-کی....کی برده؟
سون هو به جونگکوک نگاه کرد
@ جورج ،پسر سیباس
سوهی با شنیدن اسم سیباس سریع بلند شد و شد از خونه رفت بیرون و سوار ماشینش شدو طولی نکشید که جونگکوک هم رو صندلی شاگرد کنارش نشست.
با نهایت سرعت حرکت کرد و آخرین مکانی که از پسر اون پیری میدونست رفت.
.
از ماشین پیاده شد و سریع سمت در اون خونه رفت محکم در زد و جونگکوک هم پشت سرش اسلحه اش رو آماده کرده بود تا مبدا آسیبی ببینن.
+باز کن درو
محکتر در زد و در آخر فردی با اسلحه درو باز کرد
∆منتظرت بودم
جونگکوک پا پیش گذاشت و اسلحه رو قفسه سینه مرد چسبوند .
-کجان؟
∆اول بیاید بشینید حرف بزنیم تا ببینم بابام رو چطوری کشتید.
+از ترفند خاصی استفاده نکردم پسر جون ،با اسلحه،البته قبلش بابات دلش بازی کردن میخواست منم آخرین خواستشو رو برآورده کردم‌.
مرد از حرف سوهی عصبی شد از اینکه آنقدر راحت توضیح میداد.
جفتشون با خوردن چیزی تو سرشون بیهوش شدن و چیزی دیگه حس نکردن.