فیک چرا تو

#فیک: چرا تو؟
       پارت هشتاد☆
یونا: تو یکی از مهم ترین ادمای زندگیمی باور نمیکنی؟
لِئو: چرا.... باور میکنم ولی چرا؟ از چی من خوشت اومد؟
یونا: بارها بهش فک کردم و به این نتیجه رسیدم.... اول تو بگو از چی من خوشت اومد؟
+من.... از همه چی تو.... حتی تورو بیشتر خودمم دوس دارم حالا به چه نتیجه ای رسیدی پروفسور
_یااا.... به این نتیجه رسیدم که آدم برای دوست داشتن کسی دلیل نمیخاد.... چون قلبم در کنار تو میتپه و فقط به تو فک میکنه دلیلیم نمیبینه که چرا فقط جلو تو میتپه.... این عشقه اینکه بی دلیل قلبم تورو دنبال میکنه
+اوووو.... پس الان چی الانم قلبت داره میتپه؟
_معلومه... هر روز بودنم با تو ضربان قلبمو میبره بالا...
+واییی من چقد خاطر خواه دارم*سفت فشردن یونا*
_نمیخای ولم کنی دیگه*لبخند*دارمم خفه میشم
+نخیر نمیخام.... تازه دارم انرژی میگیرم
_عاا راستی تنبیهم چیه؟
+چی باشه خوبه؟
_هومم.... بزار فک کنم
"زنگ خوردن تلفن"
لِئو: عهه خالس.... یه لحظه
<لِئویونارو ول میکنه و به تلفن جواب میده>
^یونا به لِئو اشاره میکنه صدارو بزاره رو بلندگو^
لِئو: الو خاله؟
"کجایی؟"
لِئو: چطور؟
"هیچی میخام بدونم یوناهم پیشته"
لِئو: نه.... اینجا نیس
"خوب شد.... فک نکنی هنوز راضیماا"
لِئو: عیبابا باشه اصن.... کاری نداری؟
"یونا.... سریع برو خونتون نصف شبه ها منم دارم میرم بخابم.... لِئو اول یونارو ببر خونشون بعدم که اومدی اروم بیا بچه خوابه به زور خوابوندمش خدافظ"
لِئو: چـ.... ی؟
یونا: مامانم باهوشه هاا
لِئو: خب کجا بودیم؟
یونا: اینکه من گشنمهههه
+به کُل یادم رف اصن.....
_بله میدونم.... واقعاکه
+ببخشید دیگهـ.....
_بخشیده شدی به شرطی که جایزه بم بدی به جای تنببه
+باوشهه خب جایزت چی باشه؟
_نشد دیگه.... خودت تصمیم بگیر ناسلامتی جایزساا
+بعدش پشیمون نشیا
_یادت رفته... من هرچی تو برام بخری رو تاعمر دارم دوسشون دارم
+حالا کی گفته خریدنیه؟
_هوم؟
<لِئو  خم میشه و یونا رو بلند میکنه میزاره رو اُپِن>
یونا:یااا یه جایزه خوب میخاما...
لِئو: این جایزه ای که میخام بت بدم.... خیلی فراتر از خوبه
یونا: خب ردش کن بیاد.....
لِئو: بزار سخنرانیمو اماده کنم اِهِم اِهِم*صاف کردن گلو*
<یونا مشتاقانه منتظره>