فیک :میدونم مافیایی

فیک :میدونم مافیایی
سوآ :پاشو آبجی داماد آومده دنبالت
ات: اوفف باشهههه
ویو ات
رفتم یه لباس سیاه پوشیدم یه میکاپ لایت کردم رفتم‌ پایین که سوآ آومد گفت
سوآ :بلخره آماده شدی زود باش
ات :مگه تو نمیایی
سوآ: نه آبجی
ات: بیا دیگه
سوآ: یع
سوآ حرفشو تموم‌ نکرد که باباش گفت
بابا ات: سوآ کجا بیاد زود باش برو
ات: چ
سوآ :برو آبجی
ات: اوفف باشه خدا حافظ
رفتم پایین که دیدم یه ماشین سیا وایستاده رفتم نزدیک دیدم خودش بود
جیمین: سلام خوبی عزیزم
ات :ادای شوهرمو در نیار من دارم به زور باهات ازدواج میکنم‌میدوتی خیلی سوهو رو دوست دارم
جیمین موهای ات رو میگیره
جیمین: ولی تو داری زنم میشی و باید فراموشش: کن فهمیدید بیب (داد)
ات .....
هیچی نگفتم بغض تو گلوم بد خوردمش
۱۰ مین بعد رسیدیم به بازار رفتیم به فروشگاه لباس عروسی
جیمین :این لباس بنظرم خیلی خوبه برو بپوش
رفتم پوشیدم
جیمین :... اون یکی رو برامو میارید
فروشگاه :بله
جیمین: اینو بپوش
ات: ایش من میخوام تنش کنم این نظر میده (تو دلش گفت)
جیمین: چیزی گفتی
ات: نه
رفتم پوشیدم ولی این خیلی قشنگ بود رفتم که جیمین دعنش باز موند
ات : چطور شده‌
جیمین: ......

با لایک کامنت خشحالم کن بیب🥺💜