حالا هعی بگو سوپرایزای من بده

_حالا هعی بگو سوپرایزای من بده
_وااای مرسی لولو
همین جور که گرم حرف زدن بودیم،دو تا دختر به ما نزدیک شدن
یکی موهای بلند و فرفری ،طلایی داشت و اون یکی موهای کوتا و صاف مشکی .و لباسشون هم قرمز چسبون بود روی سینشونم یه کارت چسبیده بود و اسمشون رو نوشته بود یکی(تانیا)و(این ها)
نزدیک ما شدن خیلی راحت و بدون اجازه روی میز ما نشستن
لولو و من با تعجب به هم نگاه کردیم تا این که من یه اهمی کردم
تانیا:آ سلام من تانیا هستم.اممم میشه کادوتو بدی ببینم؟
_ام
تا اومدم حرف بزنم لوهان کادو،رو گرفت و گفت:چرا نمیشه؟
این ها:آ چه کادویی
تانیا:میتونم بپرسم چه نصبتی با هم دارید؟
لوهان:ما خواهر برادر نا تنی هستیم
این ها:آها آ همیشه وقتی خواهر برادر های ناتنی با هم مثل دوستن آخرش به ازدواج میکشه بعدشم طلاق
لوهان:نه این طور نیس ما فقط خواهر برادریم
تانیا:امیدوارم چه بلایی سر خانوادتون اومده؟چرا تنهایی اومدید
لوهان:امم خب اونا
این ها:مشکلی نیست اگه نخوایید بگید ها
اعصابم داشت خورد میشد اونا میرفتن تو جزعیات و لوهان هم هر لحظه مهربون تر میشد.کیفمو از رو میز ورداشتم به طبقه ی پایین رفتم اونقدر حرصم گرفته بود که دلم میخواست بزنم زیر گریه
رفتم روی نیمکت پارک نشستم با خودم میگفتم:ایش پسره ی پرو
نه نه چه ربطی به لولو داره مقصر خودمم نخیرم اگه اون دوتا افریته تولدمو خراب نمیکردن این جوری نمیشد
اصلا تو حال خودم نبودم داشتک با خودم بلند بلند حرف میزدم که یهو یه صدایی اومد
_چیه چرا دلت پره؟
سرمو با تعجب برگردوندم
_یااا سهونا نمیگی میترسم؟
_دختر به این شجاعی برا چی بترسه؟
_یاااا
_خب نیومده بودم اینو بگم اومده بودم بگمممم
_ها؟
_فردا یه سوپرایز برات دارم
_چه سوپرایزی؟
_خودت میفهمی
_بگووووو
_نه
همین جور که داشتم با سهون حرف می زدم و به طرف خونه راه افتادم اونقدر گفتیم و خندیدیم که نگو اولین با بود سهون رو خوش حال میدیم آخه بیشتر وقطا پوکره
درب خونه رو باز کردم از سهون خداحافظی کردم کیفمو پرت کردم رو تخت ولو شدم رو تختم همش به سوپرایز سهون فکر میکردم نکنه بد بشه ؟تا حالا سهون برام سوپرایزی نداشته چه خبره امسال؟