مـــــافـــــیــــای دبــــیـــرســـــتــــان

مـــــافـــــیــــای دبــــیـــرســـــتــــان

پــــارت④②


رفتم خرید و کارای خونه رو کردم و رفتم خونه ی قبلی خودم که وقتی با کوک بودم اونجا زندگی میکردم
چند دقیقه ای گذشت که با صدای در، در و باز کردم و دیدم هانا و لینا و سویون اومدن
ات: هایییی گرلززززز
سویون: هاییییی
هانا و لینا: سلاممم اتتتتتتت
ات: بیاید بغل دسته جمعی
لینا: ارهههه
گوشی هانا زنگ میخوره
هانا: الو؟
کوک: سلام عشقم
هانا: سلام کوک چخبر
کوک: رسیدین خونه ی ات؟
هانا: اره شما چی؟ پسرا اومدن خونت؟
کوک: نه زنگ زدم بهشون توی راه بودن
هانا: باشه
کوک: من قطع میکنم خوش بگذره
هانا: به توهم همینطور باییی
ات: چی شده؟
هانا: هیچی کوک زنگ زد گفت پسرا توی راهن دارن میرن خونش
ات: اها... ولی سینگلی هم حال میده ها البته ما که داریم ازدواج میکنیم ولی از جوونیمون لذت ببریم
هانا: اره(خنده)
ات: بچه ها.. بچه ها گوش کنید
همه: چیشده؟
ات: پیتزا سفارش دادم سویون تو فیلم پیدا کن... هانا برو خوراکی هارو اماده کن
لینا و منم کیک درست میکنیم خوبه؟
همه: اوکی
بعد از نیم ساعت زنگ در زده شد سویون باز کرد و پیتزا رو گرفت و گذاشت رو میز من و لینا هم کیک و گذاشتیم توی فر
•
•
•
این پارتو دوست داشتین؟ 🌺