صدای بی صدا مث یه کوه بلند
صدای بی صدا مث یه کوه بلند
مثل یه خواب کوتاه یه مرد بود یه مرد...
با دستهای فقیر با چشمهای محروم
با پاهای خسته یه مرد بود یه مرد...
شب، با تابوت سیاه نشست توی چشماش
خاموش شد ستاره افتاد رو خاک.
سایه ش هم نمی موند هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته تنهای تنها ...
با لبهای تشنه به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه قطره….قطره…..
قطره ی آب….قطره ی آب ....
در شب بی تپش این طرف اون طرف
می اوفتاد تا بشنفه صدا...صدا..
صدای پا…..صدای پا .
....
مثل یه خواب کوتاه یه مرد بود یه مرد...
با دستهای فقیر با چشمهای محروم
با پاهای خسته یه مرد بود یه مرد...
شب، با تابوت سیاه نشست توی چشماش
خاموش شد ستاره افتاد رو خاک.
سایه ش هم نمی موند هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته تنهای تنها ...
با لبهای تشنه به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه قطره….قطره…..
قطره ی آب….قطره ی آب ....
در شب بی تپش این طرف اون طرف
می اوفتاد تا بشنفه صدا...صدا..
صدای پا…..صدای پا .
....
۴.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.