فصل دهم
فصل دهم
باذوق زل زدم به سوئیچ وباریموتش درا رو قفل کردم... رادوین جلوی در فروشگاه منتظرمن بود...دستاش وتوی جیبش فروکرده بودوبه هرجاوکسی نگاه می کردبه جزمن!!! به سمتش رفتم وباهم واردفروشگاه شدیم.باذوق به سمت چرخ دستیایی رفتم که کناردرفروشگاه بود...خیلی حال میده باایناتوی فروشگاه قدم بزنی وهی زرت زرت توش چیزمیزبریزی!! یکی ازچرخ دستیاروانتخاب کردم وچرخ دستی به دست توی فروشگاه راه افتادم...بین قفسه های اجناس راه می رفتم وهرچی که دستم میومدومی رخیتم توی چرخ دستیم!!ازماکارونی وکنسرو ونوشابه گرفته تاچیپس وپفک ولواشک...حتی شامپو ودستمال کاغذی ومسواک هم برداشتم!!اصلاحواسم به رادوین نبود..اصلااین دیوونه کدوم گوریه؟!!به من چه که کجاست؟!!گوربابای رادوین!!چرخ دستی وخریدو بچسب!! همین جوری باذوق بین قفسه هاراه می رفتم وهرچی که ازش خوشم میومدومی ریختم توی چرخ...بعداز10دقیقه چرخ دستی پُرِپُرشده بود و دیگه جانبودکه چیزدیگه ای توش بریزم...ناچار به سمت صندوق رفتم تااین چیزایی که خریدم و بذارم اونجاوبعد دوباره بیام بقیه چیزاروبخرم!! روبروی صندوق وایسادم وروبه یه دختر جوون صندوق داری که باتعجب زل زده بودبه چرخ دستی پرازخریدم،گفتم:ببخشیدمیشه من ایناروبذارم اینجاتابرم بقیه چیزایی که نیازدارم وبردارم؟! بیچاره دختره باچشمای گردشده وکف به زمین چسبیده گفت:مهمونی دارین به سلامتی؟!این همه جنس وبرای مهموناتون خریدین دیگه نه؟! لبخندی زدم وگفتم:نه مهمونی چیه عزیزم؟!اینارو واسه مصرف خودم گرفتم. ودربرابرنگاه متعجبش،به سمتی رفتم که چرخ دستیا اونجابودن تایه چرخ دستی دیگه بردارم وبقیه چیزایی که می خوام وبخرم...داشتم یه چرخ دستی وازبین بقیه چرخ دستیابیرون می کشیدم که نگاهم خوردبه رادوین...دقیقاروبروی من،کناریه دخترجلف وخیکی وچاق وایساده بودوداشت باهاش حرف می زد...یعنی درواقع دختره داشت باعشوه ونازو ادا حرف می زدورادوینم باقیافه ای مچاله به حرفاش گوش می داد...هنوزمتوجه من نشده بود!!همینه دیگه کدوم پسری زمانی که داره بایه دخترلاس می زنه حواسش به دورواطرافش هست؟!!پسره ی دختربازونگاه!!توفروشگاه هم دست ازاین کارابرنمی داره...البته ازحق نگذریم،قیافه رادوین اصلابه پسرایی نمی خوردکه دارن بایه دخترلاس می زنن!!قیافه اش مچاله شده بودواخم غلیظی روی پیشونیش نشسته بود...انگارخیلیم ازاین لاس زدنه راضی نبود!!اصلابه من چه که رادی خره راضی هست یانه؟!!گوربابای رادوین...من برم به خریدم برسم. چشم غره ای بهش رفتم وخواستم چرخ دستی به دست به سمت قفسه هابرم که یهو نگاه رادوین متوجه من شد...اخمش محوشدوباذوق به من اشاره کردو روبه دختره یه چیزی گفت...به حالت دوبه سمتم اومدوکنارم وایساد...وا!!این دیوونه چراهمچین می کنه!؟؟خل بودخل ترشده؟!! اون دخترجلفه هم به سمت من اومدوروبروم وایساد...پشت چشمی برام نازک کردوومنم بهش چشم غره رفتم!!دختره چلغوزجلف...بادقت مشغول بررسی کردنش شدم...خیلی چاق وبٌشکه بود!!داشت می ترکید...قیافه اشم که بدجورتوآفساید به سرمی برد...من موندم این دختره باچه اعتمادبه نفسی به رادوین چسبیده!!! دختره درحالیکه دست وکله اش باعشوه تکون می داد،بایه لحن لوسی روبه رادوین گفت:معرفی نمی کنی عزیزم؟!ایشون کی باشن؟؟ اوق!!حالم به هم خورد...این چرا اینجوری حرف می زنه؟!مثل آدم زربزن دیگه این همه نازو ادا واسه چیه؟! رادوین لبخندی زدوبه من اشاره کردوروبه دختره گفت:ایشون همسرم هستن...رهاجان.
وبانگاه عاشقونه اش زل زدتوچشمام!!
جانم؟!من کی همسرشماشدم که خودم خبرندارم؟!!
حالادوس دخترم نه،نامزدم نه،یه دفعه ای شدیم همسرش؟؟!!زرشک...مثل اینکه این رادوین دیوونه به کل بالاخونه اش واجاره داده.
باتعجب زل زدم بهش تابفهمم چه مرگشه که داره چاخان میگه...امارادوین چلغوزبایه لبخندملیح روی لبش وچشمای خمار زل زده بودبه من!!
دختره دستش وبه سمتم درازکردوبالحنی که کاملامشخص بودناراحته،گفت:سلام رهاجون.خوشبتم ازآشناییت.
اون رهاجونی که این گفت ازصدتافحشم بدتربود!!!
باهاش دست دادم ولبخندمصنوعی زدم...بالحنی که سعی می کردم مهربون باشه،گفتم:منم همین طور.
اصلاحوصله نداشته ام که بپرسم اسمش چیه وخرکیه...واسه همینم بیخیال پرسیدن اسمش شدم.
رادوین روبه من گفت:خریدات وکردی خانومم؟!
نگاهی به لبخندروی لبش انداختم وگفتم:نه هنوز...
چرخ دستی وازدستم گرفت ودستش وگذاشت پشت کمرم...درحالیکه به سمت قفسه هاهدایتم می کرد،گفت:بیاعزیزم...بریم چیزایی که می خوای وبخریم.
و روبه اون دختره ادامه داد:ببخشید...فعلا!!
باهم به سمت قفسه هارفتیم...دست رادوین هنوزروی کمرم بود.یه ذره که از دختره دور شدیم,دستش وکنار زدم واخم غلیظی روی پیشونیم نشست.زل زدم توچشماش وگفتم:توچته؟!هان؟!!من همسرتوئم؟؟من غلط بکنم همسرآدم چلغوزی مثل توباشم.
رادوین باترس سرش وبرگرد
باذوق زل زدم به سوئیچ وباریموتش درا رو قفل کردم... رادوین جلوی در فروشگاه منتظرمن بود...دستاش وتوی جیبش فروکرده بودوبه هرجاوکسی نگاه می کردبه جزمن!!! به سمتش رفتم وباهم واردفروشگاه شدیم.باذوق به سمت چرخ دستیایی رفتم که کناردرفروشگاه بود...خیلی حال میده باایناتوی فروشگاه قدم بزنی وهی زرت زرت توش چیزمیزبریزی!! یکی ازچرخ دستیاروانتخاب کردم وچرخ دستی به دست توی فروشگاه راه افتادم...بین قفسه های اجناس راه می رفتم وهرچی که دستم میومدومی رخیتم توی چرخ دستیم!!ازماکارونی وکنسرو ونوشابه گرفته تاچیپس وپفک ولواشک...حتی شامپو ودستمال کاغذی ومسواک هم برداشتم!!اصلاحواسم به رادوین نبود..اصلااین دیوونه کدوم گوریه؟!!به من چه که کجاست؟!!گوربابای رادوین!!چرخ دستی وخریدو بچسب!! همین جوری باذوق بین قفسه هاراه می رفتم وهرچی که ازش خوشم میومدومی ریختم توی چرخ...بعداز10دقیقه چرخ دستی پُرِپُرشده بود و دیگه جانبودکه چیزدیگه ای توش بریزم...ناچار به سمت صندوق رفتم تااین چیزایی که خریدم و بذارم اونجاوبعد دوباره بیام بقیه چیزاروبخرم!! روبروی صندوق وایسادم وروبه یه دختر جوون صندوق داری که باتعجب زل زده بودبه چرخ دستی پرازخریدم،گفتم:ببخشیدمیشه من ایناروبذارم اینجاتابرم بقیه چیزایی که نیازدارم وبردارم؟! بیچاره دختره باچشمای گردشده وکف به زمین چسبیده گفت:مهمونی دارین به سلامتی؟!این همه جنس وبرای مهموناتون خریدین دیگه نه؟! لبخندی زدم وگفتم:نه مهمونی چیه عزیزم؟!اینارو واسه مصرف خودم گرفتم. ودربرابرنگاه متعجبش،به سمتی رفتم که چرخ دستیا اونجابودن تایه چرخ دستی دیگه بردارم وبقیه چیزایی که می خوام وبخرم...داشتم یه چرخ دستی وازبین بقیه چرخ دستیابیرون می کشیدم که نگاهم خوردبه رادوین...دقیقاروبروی من،کناریه دخترجلف وخیکی وچاق وایساده بودوداشت باهاش حرف می زد...یعنی درواقع دختره داشت باعشوه ونازو ادا حرف می زدورادوینم باقیافه ای مچاله به حرفاش گوش می داد...هنوزمتوجه من نشده بود!!همینه دیگه کدوم پسری زمانی که داره بایه دخترلاس می زنه حواسش به دورواطرافش هست؟!!پسره ی دختربازونگاه!!توفروشگاه هم دست ازاین کارابرنمی داره...البته ازحق نگذریم،قیافه رادوین اصلابه پسرایی نمی خوردکه دارن بایه دخترلاس می زنن!!قیافه اش مچاله شده بودواخم غلیظی روی پیشونیش نشسته بود...انگارخیلیم ازاین لاس زدنه راضی نبود!!اصلابه من چه که رادی خره راضی هست یانه؟!!گوربابای رادوین...من برم به خریدم برسم. چشم غره ای بهش رفتم وخواستم چرخ دستی به دست به سمت قفسه هابرم که یهو نگاه رادوین متوجه من شد...اخمش محوشدوباذوق به من اشاره کردو روبه دختره یه چیزی گفت...به حالت دوبه سمتم اومدوکنارم وایساد...وا!!این دیوونه چراهمچین می کنه!؟؟خل بودخل ترشده؟!! اون دخترجلفه هم به سمت من اومدوروبروم وایساد...پشت چشمی برام نازک کردوومنم بهش چشم غره رفتم!!دختره چلغوزجلف...بادقت مشغول بررسی کردنش شدم...خیلی چاق وبٌشکه بود!!داشت می ترکید...قیافه اشم که بدجورتوآفساید به سرمی برد...من موندم این دختره باچه اعتمادبه نفسی به رادوین چسبیده!!! دختره درحالیکه دست وکله اش باعشوه تکون می داد،بایه لحن لوسی روبه رادوین گفت:معرفی نمی کنی عزیزم؟!ایشون کی باشن؟؟ اوق!!حالم به هم خورد...این چرا اینجوری حرف می زنه؟!مثل آدم زربزن دیگه این همه نازو ادا واسه چیه؟! رادوین لبخندی زدوبه من اشاره کردوروبه دختره گفت:ایشون همسرم هستن...رهاجان.
وبانگاه عاشقونه اش زل زدتوچشمام!!
جانم؟!من کی همسرشماشدم که خودم خبرندارم؟!!
حالادوس دخترم نه،نامزدم نه،یه دفعه ای شدیم همسرش؟؟!!زرشک...مثل اینکه این رادوین دیوونه به کل بالاخونه اش واجاره داده.
باتعجب زل زدم بهش تابفهمم چه مرگشه که داره چاخان میگه...امارادوین چلغوزبایه لبخندملیح روی لبش وچشمای خمار زل زده بودبه من!!
دختره دستش وبه سمتم درازکردوبالحنی که کاملامشخص بودناراحته،گفت:سلام رهاجون.خوشبتم ازآشناییت.
اون رهاجونی که این گفت ازصدتافحشم بدتربود!!!
باهاش دست دادم ولبخندمصنوعی زدم...بالحنی که سعی می کردم مهربون باشه،گفتم:منم همین طور.
اصلاحوصله نداشته ام که بپرسم اسمش چیه وخرکیه...واسه همینم بیخیال پرسیدن اسمش شدم.
رادوین روبه من گفت:خریدات وکردی خانومم؟!
نگاهی به لبخندروی لبش انداختم وگفتم:نه هنوز...
چرخ دستی وازدستم گرفت ودستش وگذاشت پشت کمرم...درحالیکه به سمت قفسه هاهدایتم می کرد،گفت:بیاعزیزم...بریم چیزایی که می خوای وبخریم.
و روبه اون دختره ادامه داد:ببخشید...فعلا!!
باهم به سمت قفسه هارفتیم...دست رادوین هنوزروی کمرم بود.یه ذره که از دختره دور شدیم,دستش وکنار زدم واخم غلیظی روی پیشونیم نشست.زل زدم توچشماش وگفتم:توچته؟!هان؟!!من همسرتوئم؟؟من غلط بکنم همسرآدم چلغوزی مثل توباشم.
رادوین باترس سرش وبرگرد
۱۵۰.۳k
۱۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.