دوستان مشکل برطرف شد
دوستان مشکل برطرف شد
دستمو دراز کردمو پخشو روشن کردم به جز یه مشت آهنگ ملایمو بی کلام چیزی پیدانکردم...
خاموشش کردم...وقتی نمیتونه احساسمو بیان کنه به درد چی میخوره...تمام عصبانیتو زورمو خالی کردم روی گاز..پدالو اونقدرفشاردادم که صداش دراومد...
بهار+چه خبرته هوووی. چته؟!
+پندار.. چته؟!مشکلی داری؟!
ماشینو نگه داشتم...ازماشین پیاده شدمو روی شنای ساحل زانوزدم...مشتامو پرازماسه کردمو زه جای دادو فریاد مشتامو تاحد مرگ فشاردادم...خون توی رگام خشک شده بود...دستش نشست روی شونه ام...چه مهربون شده بود...
بهار+چیزی شده؟!
من_چزا اومدی توزندگیم؟!توکه نمیخواستیم چرا عاشقم کردی؟!لذت میبری سگ محلم کنی؟!
بهار+چی میگی دیونه؟!!!!
من_اره دیونه...درست میگی من دیونه ام...خودت دیونه ام کردی...میگم عاشقم میگی بله...میگم بیا باهم باشیم میگی چیزه...میگم رسمی ازدواج کنیم میگی جیزه...میگم فرصت بده میگی نمیشه...میگم چی میخوای میگی نمیدونم...میگم چیکارکنم...میگی درکم کن...تکلیفمو روشن کن...تصمیمی بگیر...
بهار+فکرمیکنی دلم نمیخواد؟!
من_پس بسم الله..
بهار+نمیتونم...نمیتونم...
ازجام بلند شدم...دستامو ستون بدنش کردم...
من_بهار...من...من...
بهار+بسه...نمیخوام ...نمیخوام بشنوم...
من_ولی..
بهار+بسه...ولم کن...
سوارماشین شد که منم سوارشدم..باتمام سرعت رفتم سمت خونه...
وقتی ماشینو پارک کردم با تمام سرعت به سمت ویلا دوید...رفت توی اتاقش...سمیرا بدو بدو اومد سمتم..
سمیرا_وایی.تونستی متشو بزنی؟!
من+سمیرا برو اصن حال ندارم...
امشب باید کاروتموم کنم...دستام توی موهام بود و فکرتوی خیالش ....سمیرابدون درزدن وارد شد
پایین تخت روی زانوهاش نشست...
سمیرا+تاحالا فال گوش وایسادی ببینی تواتاقش توی تنهایی باخودش حرف میزنه...تخیل تورو میکنه...برای شعرمیگه؟!
پندار...بهاردوست داره...بیشترازخودش تورومیخواد...برای همینه که پست میزنه...
خیلیا اونوآزاردادن...اونم میترسه... عشق آدمو نترس میکنه ولی یه ترسوی بزرگ برای یارش....خیلی میخوادت ولی تو یه دفعه اومدی و یه دفعه شدی تمام نقاط ضعفش.تمام دنیا..همه چیزش...اگربگی برام آدم بکش میکشه...ولی اگرکسی بگه خاری توپای فرومیکنم....همون خارو توی چشم فرومیکنه...تا اون روزارو نبینه...
قبل ازاینکه توبیای...همش میگفت توعادت داری باموسیقی احساستو بیان کنی..اونم این عادتو داره و خیلی روش تاثیرگذاره...
حالا بیابریم...بهار گفته همه رو خبرکنیم...کارمون داره...
باسمیرا سلانه سلانه رفتم به سمت پذیرایی..همه بودن..منو سمیرا...مادرو سعید...وبهاره...
.مامان+خوب دخترم...بگو گفتی کارخیلی مهمی داری...
بهاره_خ..خوب اره...
مامان +بگو
بهاره_چیزه...میخواستم ازتون تشکرکنم..ب...بابت این همه مدتی که منو..منو تحمل کردین...
مامان+تحمل چیه دختر...تومث سمیرایی واسه من...
بهاره_و..و.اینکه...م..من.میخوام .ک.که.که ..که...توی راه.برگشت...ام...برم.گ.کرج...ش..شهرخودمون...
دیگه تحمل نداشتم.بدون حرفی از اونجا زدم بیرون...رفتم توی اتاقم...دفتربابارو بازکردم..
....
انتقام چیزخوبیست اگر انتقام خوبی هایت راازآن چشمانم بگیری ....
شهرچه آذین بندند...چشمه ی چشم تورا آوین بندند...
دیگه حتی دفترپدرمم آرومم نمیکرد...دفترو یه گوشه رها کردم و عکسو ازتوی کیف دستی کوچیکم درآوردم...سالهاست که به این عکس و این دوتا چشمای کثیف خیره میشم و تصورمیکنم لیزر انتقام چشمانم اورامیسوزاند...خیره شدم به چشم گناهکارش....
یه روزی میکشمت...میفرستمت بالای دار...انتقام پدرمو تمام اون آدمایی که هچل کردیو بگیرم...
نواب...نواب خبیر....یه روزی باهمین دستام میکشمت...
مامان صدام زد...عکسو روی تخت رهاکردم...
من_بعله مامان...
مامان +من میخوام بخوابم...شاممو زود ترخوردم.ولی این سعید گولاخ کارت داره...
من_چشم الان میرم پیشش...
سعید+داداش این گیتار مسخرتو بیار که یه مسابقه داریم....
سمیراقایمکی اومد تواتاقم...
من_توفقط باید مث اجنه وارد شی؟!
سمیرا+فرصت خوبیه ها؟!
#رمان#رمانخونه
دستمو دراز کردمو پخشو روشن کردم به جز یه مشت آهنگ ملایمو بی کلام چیزی پیدانکردم...
خاموشش کردم...وقتی نمیتونه احساسمو بیان کنه به درد چی میخوره...تمام عصبانیتو زورمو خالی کردم روی گاز..پدالو اونقدرفشاردادم که صداش دراومد...
بهار+چه خبرته هوووی. چته؟!
+پندار.. چته؟!مشکلی داری؟!
ماشینو نگه داشتم...ازماشین پیاده شدمو روی شنای ساحل زانوزدم...مشتامو پرازماسه کردمو زه جای دادو فریاد مشتامو تاحد مرگ فشاردادم...خون توی رگام خشک شده بود...دستش نشست روی شونه ام...چه مهربون شده بود...
بهار+چیزی شده؟!
من_چزا اومدی توزندگیم؟!توکه نمیخواستیم چرا عاشقم کردی؟!لذت میبری سگ محلم کنی؟!
بهار+چی میگی دیونه؟!!!!
من_اره دیونه...درست میگی من دیونه ام...خودت دیونه ام کردی...میگم عاشقم میگی بله...میگم بیا باهم باشیم میگی چیزه...میگم رسمی ازدواج کنیم میگی جیزه...میگم فرصت بده میگی نمیشه...میگم چی میخوای میگی نمیدونم...میگم چیکارکنم...میگی درکم کن...تکلیفمو روشن کن...تصمیمی بگیر...
بهار+فکرمیکنی دلم نمیخواد؟!
من_پس بسم الله..
بهار+نمیتونم...نمیتونم...
ازجام بلند شدم...دستامو ستون بدنش کردم...
من_بهار...من...من...
بهار+بسه...نمیخوام ...نمیخوام بشنوم...
من_ولی..
بهار+بسه...ولم کن...
سوارماشین شد که منم سوارشدم..باتمام سرعت رفتم سمت خونه...
وقتی ماشینو پارک کردم با تمام سرعت به سمت ویلا دوید...رفت توی اتاقش...سمیرا بدو بدو اومد سمتم..
سمیرا_وایی.تونستی متشو بزنی؟!
من+سمیرا برو اصن حال ندارم...
امشب باید کاروتموم کنم...دستام توی موهام بود و فکرتوی خیالش ....سمیرابدون درزدن وارد شد
پایین تخت روی زانوهاش نشست...
سمیرا+تاحالا فال گوش وایسادی ببینی تواتاقش توی تنهایی باخودش حرف میزنه...تخیل تورو میکنه...برای شعرمیگه؟!
پندار...بهاردوست داره...بیشترازخودش تورومیخواد...برای همینه که پست میزنه...
خیلیا اونوآزاردادن...اونم میترسه... عشق آدمو نترس میکنه ولی یه ترسوی بزرگ برای یارش....خیلی میخوادت ولی تو یه دفعه اومدی و یه دفعه شدی تمام نقاط ضعفش.تمام دنیا..همه چیزش...اگربگی برام آدم بکش میکشه...ولی اگرکسی بگه خاری توپای فرومیکنم....همون خارو توی چشم فرومیکنه...تا اون روزارو نبینه...
قبل ازاینکه توبیای...همش میگفت توعادت داری باموسیقی احساستو بیان کنی..اونم این عادتو داره و خیلی روش تاثیرگذاره...
حالا بیابریم...بهار گفته همه رو خبرکنیم...کارمون داره...
باسمیرا سلانه سلانه رفتم به سمت پذیرایی..همه بودن..منو سمیرا...مادرو سعید...وبهاره...
.مامان+خوب دخترم...بگو گفتی کارخیلی مهمی داری...
بهاره_خ..خوب اره...
مامان +بگو
بهاره_چیزه...میخواستم ازتون تشکرکنم..ب...بابت این همه مدتی که منو..منو تحمل کردین...
مامان+تحمل چیه دختر...تومث سمیرایی واسه من...
بهاره_و..و.اینکه...م..من.میخوام .ک.که.که ..که...توی راه.برگشت...ام...برم.گ.کرج...ش..شهرخودمون...
دیگه تحمل نداشتم.بدون حرفی از اونجا زدم بیرون...رفتم توی اتاقم...دفتربابارو بازکردم..
....
انتقام چیزخوبیست اگر انتقام خوبی هایت راازآن چشمانم بگیری ....
شهرچه آذین بندند...چشمه ی چشم تورا آوین بندند...
دیگه حتی دفترپدرمم آرومم نمیکرد...دفترو یه گوشه رها کردم و عکسو ازتوی کیف دستی کوچیکم درآوردم...سالهاست که به این عکس و این دوتا چشمای کثیف خیره میشم و تصورمیکنم لیزر انتقام چشمانم اورامیسوزاند...خیره شدم به چشم گناهکارش....
یه روزی میکشمت...میفرستمت بالای دار...انتقام پدرمو تمام اون آدمایی که هچل کردیو بگیرم...
نواب...نواب خبیر....یه روزی باهمین دستام میکشمت...
مامان صدام زد...عکسو روی تخت رهاکردم...
من_بعله مامان...
مامان +من میخوام بخوابم...شاممو زود ترخوردم.ولی این سعید گولاخ کارت داره...
من_چشم الان میرم پیشش...
سعید+داداش این گیتار مسخرتو بیار که یه مسابقه داریم....
سمیراقایمکی اومد تواتاقم...
من_توفقط باید مث اجنه وارد شی؟!
سمیرا+فرصت خوبیه ها؟!
#رمان#رمانخونه
۵.۱k
۰۶ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.