Roman khooob:
Roman_khooob:
Part9
سریع رفتم تو اتاقم و یه شال سرم کردم.رفتم سمت در و با دیدن آقای عظیمی اخمی کردم و تو دلم گفتم بر خرمگس معرکه لعنت! و بعد از یه سلام خشک و خالی پرسیدم امرتون، لبخند مسخره ای زد و گفت: خانم کامیاب یه خواهشی ازتون دارم،راستش من دارم میرم سفر و.....
_باشه برید,برنگشتیدم بر نگشتید
میخواستم درو ببندم که گفت میخواستم کلیدمو به دست دوستم برسونید...!
_به من چه,حالا چجوری؟
_دوستم فردا بعدازظهر میاد دم در خونتون و ازتون میگیره...
دودل بودم که قبول کنم یا نه ,پسره پررو,شیطونه میگه قبول نکنم حالشو بگیرمااا !بیخیال !بالاخره قبول کردم و بعد از خداحافظی درو بستم.
ایششششششششش پسره ی سیریشششششششش
__________
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم... بعد از شستن دست و صورتم رفتم سمت آشپزخونه که یه چیزی بخورم.واااااااای چقدر گشنمه!!!! بعد از ترکوندن میز زودی رفتم توی اتاقمـ
خبببب امروز چی بپوشم؟
@roman_khooob
Part9
سریع رفتم تو اتاقم و یه شال سرم کردم.رفتم سمت در و با دیدن آقای عظیمی اخمی کردم و تو دلم گفتم بر خرمگس معرکه لعنت! و بعد از یه سلام خشک و خالی پرسیدم امرتون، لبخند مسخره ای زد و گفت: خانم کامیاب یه خواهشی ازتون دارم،راستش من دارم میرم سفر و.....
_باشه برید,برنگشتیدم بر نگشتید
میخواستم درو ببندم که گفت میخواستم کلیدمو به دست دوستم برسونید...!
_به من چه,حالا چجوری؟
_دوستم فردا بعدازظهر میاد دم در خونتون و ازتون میگیره...
دودل بودم که قبول کنم یا نه ,پسره پررو,شیطونه میگه قبول نکنم حالشو بگیرمااا !بیخیال !بالاخره قبول کردم و بعد از خداحافظی درو بستم.
ایششششششششش پسره ی سیریشششششششش
__________
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم... بعد از شستن دست و صورتم رفتم سمت آشپزخونه که یه چیزی بخورم.واااااااای چقدر گشنمه!!!! بعد از ترکوندن میز زودی رفتم توی اتاقمـ
خبببب امروز چی بپوشم؟
@roman_khooob
۲.۰k
۰۶ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.