زل میزنم به صفحه ی گوشی ام... چه اسباب بازی تکراری ای ش
زل میزنم به صفحه ی گوشی ام... چه اسباب بازی تکراری ای شده برایم... صندوقچه ی پیام ها،تماس ها همه خاک خورده اند.... دفترچه را بالا و پایین میکنم نامی آشنا به چشم میخورد دلم میخواهد تماس را برقرار کنم و صدایت را بشنوم...اما این ساعت! نمیدانم وقت داری؟ چقدر وقت داری؟ .....
مهم این نیست که چقدر وقت داری..همان یک احوالپرسی کوتاه هم بس است... بس است برای دله مغمومه من.... نوت صدای دلنشینت هوای دلم را عوض میکند... نمیدانم این صدای مردانه چه دارد که آدم وابسته اش میشود... مثل هوا میشود... و آدم که نمی شنود انگار خمار میشود... انگار بدنم درد میگیرد.. نمیدانم آن احوالپرسی که از صدایت می شنوم چه دارد که حال بد مرا خوب میکند.... دستم میگذرد از نام تو... بعض کرده ام میترسم دله عشقم با این همه فاصله خون شود.... نمی خواهم به أین زودی ها رفیق تنهایی هایم را بشناسد.... حداقل این بار کمی محکم تر بنظر برسم..... الان زود است برای خودباختگی... زود است برای فروریختن ...... نگاهم به آسمان است... مهم نیست کجاست! مهم این است که او هم زیر همین آسمان پر ستاره زیر همین نور مهتاب در همین هوا نفس میکشد و هست.... و میخندد.........
مهم این است که او راضی باشد من با رویاهایش سر میکنم.... فقط از کل روزهای هفته کمی جمعه ظالمانه تر میگذرد.... و این جمعه نمیدانم... بعضی اوقات کلمه کم می آورم خدانکند آدم احساسش سرریز شود... حال هرچه با خودش کلنجار میرود بازهم حرف سر دلش باقی می ماند... و تهش میشود گلو درد و سردرد و هزار درد و مرض دیگر..... نسیم گرمی میوزد..انگار در آسمان چیزی را آتش میزنند... مثل هوای دله من... چاره چیست؟ در این فصل باران هم اجابتش غیر معقولانه است... اما... اگر خدا بخواهد میبارد... اگر خدا بخواهد همه چیز خوب میشود...
ای کاش خدا بخواهد..
#دختر_افتاب
مهم این نیست که چقدر وقت داری..همان یک احوالپرسی کوتاه هم بس است... بس است برای دله مغمومه من.... نوت صدای دلنشینت هوای دلم را عوض میکند... نمیدانم این صدای مردانه چه دارد که آدم وابسته اش میشود... مثل هوا میشود... و آدم که نمی شنود انگار خمار میشود... انگار بدنم درد میگیرد.. نمیدانم آن احوالپرسی که از صدایت می شنوم چه دارد که حال بد مرا خوب میکند.... دستم میگذرد از نام تو... بعض کرده ام میترسم دله عشقم با این همه فاصله خون شود.... نمی خواهم به أین زودی ها رفیق تنهایی هایم را بشناسد.... حداقل این بار کمی محکم تر بنظر برسم..... الان زود است برای خودباختگی... زود است برای فروریختن ...... نگاهم به آسمان است... مهم نیست کجاست! مهم این است که او هم زیر همین آسمان پر ستاره زیر همین نور مهتاب در همین هوا نفس میکشد و هست.... و میخندد.........
مهم این است که او راضی باشد من با رویاهایش سر میکنم.... فقط از کل روزهای هفته کمی جمعه ظالمانه تر میگذرد.... و این جمعه نمیدانم... بعضی اوقات کلمه کم می آورم خدانکند آدم احساسش سرریز شود... حال هرچه با خودش کلنجار میرود بازهم حرف سر دلش باقی می ماند... و تهش میشود گلو درد و سردرد و هزار درد و مرض دیگر..... نسیم گرمی میوزد..انگار در آسمان چیزی را آتش میزنند... مثل هوای دله من... چاره چیست؟ در این فصل باران هم اجابتش غیر معقولانه است... اما... اگر خدا بخواهد میبارد... اگر خدا بخواهد همه چیز خوب میشود...
ای کاش خدا بخواهد..
#دختر_افتاب
۵.۲k
۱۴ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.