پنجره ها را دوست دارم...
پنجره ها را دوست دارم...
این زخمهای همیشگی بر تن سرد دیوارهای عبوس را...
که تنها راهی هستند تا نگاه غمگین مرا عبور دهند از فراز مرزهای حیاط خانه ی قدیمی و حواسم را پرت کنند به سمت شیشه های غبار گرفته ی اتاق خلوت تنهایی های تو که سالهاست از حضور مهربان تو خالیست...سارا نیستی و پرده های اتاق خانه ات در حسرت باز شدن پنجره و دست نوازشگر باد خاک میخورند..
.نیستی که رد پای باران را ازصورت شیشه ها بشویی..
نیستی که پروانه های گرفتار در تار عنکبوتها را نجات دهی...
و از همه تلخ تر نیستی که از آن سوی شیشه ها برایم دست تکان دهی...اما من هنوز هم پنجره ها را دوست دارم .....
این زخمهای همیشگی بر تن سرد دیوارهای عبوس را...
که تنها راهی هستند تا نگاه غمگین مرا عبور دهند از فراز مرزهای حیاط خانه ی قدیمی و حواسم را پرت کنند به سمت شیشه های غبار گرفته ی اتاق خلوت تنهایی های تو که سالهاست از حضور مهربان تو خالیست...سارا نیستی و پرده های اتاق خانه ات در حسرت باز شدن پنجره و دست نوازشگر باد خاک میخورند..
.نیستی که رد پای باران را ازصورت شیشه ها بشویی..
نیستی که پروانه های گرفتار در تار عنکبوتها را نجات دهی...
و از همه تلخ تر نیستی که از آن سوی شیشه ها برایم دست تکان دهی...اما من هنوز هم پنجره ها را دوست دارم .....
۱.۷k
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.