قسمت بیس یک رمان آوازه زیره آب
قسمت بیس یک رمان آوازه زیره آب
-از جلو چشات خفه میشدم اون موقع ک از جلو چشات خفه شدن مد نبود شیطانه رجیم!!
-هعی...شیطانتون واقعن رجیم شد!
-چرا..؟ کی راندتت؟
-هیچی باو مامانمم فک میکنه من همچین کاری کردم!!
-کاش واقعن همچین کاری کرده بودی اونموقع کمتر زورت میگرفت ن؟
-خفه شو دیه اعصابه شیطانه رجیمو خورد کردی!
-فدا مدا سرم!! غذا بلا بود رفع شد!
-چ ربطی داشت الان؟؟
...بعده دو روز از بیمارستان مرخص شده بودم سواره ماشین شدم و تا خونه بابام با سرعته 40 بیشتر نرفت چون تکون ک میخوردیم دردم میگرفتم..خونه ک رسیدیم دیدم همه چیزمو از جهنم دوباره گذاشته بودن تو اتاقه خودم!! هه!! چه شیطانه رجیمی حتی از جهنم هم رانده شده!! رفتم آروم با کمکه بابا رو تختم دراز کشیدم..حتی زحمت ندادم ب خودم ک بپرسم کاره کی بوده؟ دوباره نگاهم افتاد ب دیوارای سوراخ سوراخه خودم ک ب همه درددلام گوش داده بودن و منم فقط بهشون مشت زده بودم!! واقعن یکی از بزرگ ترین اشتباهاتم این بود ک اتاقه خودمو ول کردم و رفتم تو جهنم!! مامانم اومد تو اتاق...باهاش حرف نزدم خودش شروع کرد ب حرف زدن
-من خواستم اتاقت بیاد اینجا چون تو هیچ وقت نمیتونی مث کیانوش باشی حتی اگ تو اتاقه اونم باشی!!
-من هیچ وقتم نخواستم مثه اون باشم!!
-عه..؟ بچه بودی ک زیاد ازش تقلید میکردی!! مرجعه تقلیدت بود!!
-اون موقه دیوس نبود!!
-درست حرف بزن!! تو اصن لیاقت نداری ک بخوای مث اون باشی!
-باشه فقط از تو اتاقم برو بیرون نبینمت مامان!
-خونه خودمه!!
-خونه ی بابامه!! برو بیرون مامان!!
-من مامانه ی عوضی مث تو نیستم ک ب ناموسه داداشش هم چشم داره!!
ول کرد رفت بیرون..بغضه گلومو گرفت!! خیلی آشغال بازی بود!! اصن دیه حوصله ی هیچکسو نداشتم..آهنگه بد نشو بامه لیتو رو از آلبومه 23 گذاشتم و خوابیدم..
-از جلو چشات خفه میشدم اون موقع ک از جلو چشات خفه شدن مد نبود شیطانه رجیم!!
-هعی...شیطانتون واقعن رجیم شد!
-چرا..؟ کی راندتت؟
-هیچی باو مامانمم فک میکنه من همچین کاری کردم!!
-کاش واقعن همچین کاری کرده بودی اونموقع کمتر زورت میگرفت ن؟
-خفه شو دیه اعصابه شیطانه رجیمو خورد کردی!
-فدا مدا سرم!! غذا بلا بود رفع شد!
-چ ربطی داشت الان؟؟
...بعده دو روز از بیمارستان مرخص شده بودم سواره ماشین شدم و تا خونه بابام با سرعته 40 بیشتر نرفت چون تکون ک میخوردیم دردم میگرفتم..خونه ک رسیدیم دیدم همه چیزمو از جهنم دوباره گذاشته بودن تو اتاقه خودم!! هه!! چه شیطانه رجیمی حتی از جهنم هم رانده شده!! رفتم آروم با کمکه بابا رو تختم دراز کشیدم..حتی زحمت ندادم ب خودم ک بپرسم کاره کی بوده؟ دوباره نگاهم افتاد ب دیوارای سوراخ سوراخه خودم ک ب همه درددلام گوش داده بودن و منم فقط بهشون مشت زده بودم!! واقعن یکی از بزرگ ترین اشتباهاتم این بود ک اتاقه خودمو ول کردم و رفتم تو جهنم!! مامانم اومد تو اتاق...باهاش حرف نزدم خودش شروع کرد ب حرف زدن
-من خواستم اتاقت بیاد اینجا چون تو هیچ وقت نمیتونی مث کیانوش باشی حتی اگ تو اتاقه اونم باشی!!
-من هیچ وقتم نخواستم مثه اون باشم!!
-عه..؟ بچه بودی ک زیاد ازش تقلید میکردی!! مرجعه تقلیدت بود!!
-اون موقه دیوس نبود!!
-درست حرف بزن!! تو اصن لیاقت نداری ک بخوای مث اون باشی!
-باشه فقط از تو اتاقم برو بیرون نبینمت مامان!
-خونه خودمه!!
-خونه ی بابامه!! برو بیرون مامان!!
-من مامانه ی عوضی مث تو نیستم ک ب ناموسه داداشش هم چشم داره!!
ول کرد رفت بیرون..بغضه گلومو گرفت!! خیلی آشغال بازی بود!! اصن دیه حوصله ی هیچکسو نداشتم..آهنگه بد نشو بامه لیتو رو از آلبومه 23 گذاشتم و خوابیدم..
۱۶.۳k
۰۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.