رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت چهلم:
جوراباش سرخابی رنگ بود ک توجه هر کس و بع خودش جلب میکرد
خدایی روش هست اینا رو بپوشع؟
خدا خودش شفا میدع
زنگ تفریح زدع شدو من طبق معمول دست رها رو گرفتم مثل کش تنبون کشوندم تا براش رمان تعریف کنم
این رمانای من تمومی نداشت کع هرجاییشم گیر میکردم و فراموشم میشد یع چی بلغور سرهم میکردم براش تعریف میکردم
زنگ خورد و بی حوصلع وسایلام و ریختم تو کیفم با محیا زدیم بیرون
توی راه کع داشتیم میرفتیم چشمم بع اون پسرع کع بهش گفتع بودیم جووون افتاد
اومد جلومون
پسرع_سلام
_علیک سلام کاری داشتی؟
پسرع_با دوستون
_پس یالا باش مزاحم نشو
نیشخندی برام زد
کارتی و بع سمت محیا گرفت
پسرع_اسمم علیرضاست خوشحال میشم باهام تماس بگیری
اونموقع اون وسط من خندم گرفتع
خوز میدونستم محیا این مواقع چقدر جوشی میشع و امپر میچسبونع
پسرع نیششو ۳۷۰ درجع باز کردع بود
خدایی کی بهش گفتع این لبخند بهت میاد؟
محیا کاغذ و گرفت و علیرضا هم از سر شوق اینکع محیا ازش کارت گرفتع خوشحال دهنشو باز کرد چییزی بگع کع محیا کاغذو تا ته توی حلقش فرو برد
جلوخندم و گرفتم
با محیا راه افتادیم و محلی هم بع اون پسر کع از سرفع قرمز شدع بود نذاشتیم
بیحوصلع روی تخت ولو بودم
اههه
اعصابم داغون بود
یکی عین خر کلشو انداخت و اومد تو اتاق
نگاه کردم دیدم ارینع
ارین_پاشو لباسات بپوش من و تو و زنگ بزن رفیقت اگع داداشی خاهری کسیو دارع با دوستای ما بریم بیرون
خوشحال از تخت پریدم پایین درو باز کردم و ارین کشوندم و شوتش کردم بیرون
نشستم رو میز ارایش
ای بزنم امروز اون مهیارو بع فنا ببرمش
پسرع ی کسافت
ریملی بع مژع هام زدم خط چشم باریک اما کشیدع بع طرح دانشجویی کشیدم
رژ گونع اجری رنگم کع متمایل بع نارنجی بود و بع گونع هام کشیدم
رژم و کع توی مایع های نارنجی و صورتی بود بع لبام کشیدم
شلوارلی سبز ابی ۹۰ سانتی ای پوشیدم
مانتوی اسپرت کوتاه سبز ابیمو تنم کردم و شالی بع رنگ شلوارم روی سرم گذاشتم
کفش و کیف اسپرت سبز ابی رنگمو برداشتم
کفشمو پاهام کردم و کولم و روی شونم زدم
عینک افتایمو بع چشام زدم و ساعت مشکی رنگمو بع دستام بستم
دستبندی بستم و مچ بندی هم بع پاهام انداختم
چ جلف شدم
اخ مهیار اخ میخام اکروز حرص تو یکی رو در بیارم
مهیار نع عاشق من بود بخام وسوسش کنم نع من عاشقش بودم مهیار پسری بود کع از دخترایی بع این تیپ متنفر بود و من برای حرص دراوردنش و عزیت کردنش برای جنگ و جدال های بینمون این تیپو زدم
از اتاق زدم پایین
باز چشمم بع نردع ها افتاد و چشام برق زد
پریدم روش کع ای کاش هیچوقت اینکارو نمیکردم
اولای نردع ها بودم و ارتفاش با زمین نسبت بع نردع زیاد بود کع دستم لیز خورد بع طرف اونور نردع کج شدم و افتادم پایین
......
نظر بدین فداتون❤
پارت چهلم:
جوراباش سرخابی رنگ بود ک توجه هر کس و بع خودش جلب میکرد
خدایی روش هست اینا رو بپوشع؟
خدا خودش شفا میدع
زنگ تفریح زدع شدو من طبق معمول دست رها رو گرفتم مثل کش تنبون کشوندم تا براش رمان تعریف کنم
این رمانای من تمومی نداشت کع هرجاییشم گیر میکردم و فراموشم میشد یع چی بلغور سرهم میکردم براش تعریف میکردم
زنگ خورد و بی حوصلع وسایلام و ریختم تو کیفم با محیا زدیم بیرون
توی راه کع داشتیم میرفتیم چشمم بع اون پسرع کع بهش گفتع بودیم جووون افتاد
اومد جلومون
پسرع_سلام
_علیک سلام کاری داشتی؟
پسرع_با دوستون
_پس یالا باش مزاحم نشو
نیشخندی برام زد
کارتی و بع سمت محیا گرفت
پسرع_اسمم علیرضاست خوشحال میشم باهام تماس بگیری
اونموقع اون وسط من خندم گرفتع
خوز میدونستم محیا این مواقع چقدر جوشی میشع و امپر میچسبونع
پسرع نیششو ۳۷۰ درجع باز کردع بود
خدایی کی بهش گفتع این لبخند بهت میاد؟
محیا کاغذ و گرفت و علیرضا هم از سر شوق اینکع محیا ازش کارت گرفتع خوشحال دهنشو باز کرد چییزی بگع کع محیا کاغذو تا ته توی حلقش فرو برد
جلوخندم و گرفتم
با محیا راه افتادیم و محلی هم بع اون پسر کع از سرفع قرمز شدع بود نذاشتیم
بیحوصلع روی تخت ولو بودم
اههه
اعصابم داغون بود
یکی عین خر کلشو انداخت و اومد تو اتاق
نگاه کردم دیدم ارینع
ارین_پاشو لباسات بپوش من و تو و زنگ بزن رفیقت اگع داداشی خاهری کسیو دارع با دوستای ما بریم بیرون
خوشحال از تخت پریدم پایین درو باز کردم و ارین کشوندم و شوتش کردم بیرون
نشستم رو میز ارایش
ای بزنم امروز اون مهیارو بع فنا ببرمش
پسرع ی کسافت
ریملی بع مژع هام زدم خط چشم باریک اما کشیدع بع طرح دانشجویی کشیدم
رژ گونع اجری رنگم کع متمایل بع نارنجی بود و بع گونع هام کشیدم
رژم و کع توی مایع های نارنجی و صورتی بود بع لبام کشیدم
شلوارلی سبز ابی ۹۰ سانتی ای پوشیدم
مانتوی اسپرت کوتاه سبز ابیمو تنم کردم و شالی بع رنگ شلوارم روی سرم گذاشتم
کفش و کیف اسپرت سبز ابی رنگمو برداشتم
کفشمو پاهام کردم و کولم و روی شونم زدم
عینک افتایمو بع چشام زدم و ساعت مشکی رنگمو بع دستام بستم
دستبندی بستم و مچ بندی هم بع پاهام انداختم
چ جلف شدم
اخ مهیار اخ میخام اکروز حرص تو یکی رو در بیارم
مهیار نع عاشق من بود بخام وسوسش کنم نع من عاشقش بودم مهیار پسری بود کع از دخترایی بع این تیپ متنفر بود و من برای حرص دراوردنش و عزیت کردنش برای جنگ و جدال های بینمون این تیپو زدم
از اتاق زدم پایین
باز چشمم بع نردع ها افتاد و چشام برق زد
پریدم روش کع ای کاش هیچوقت اینکارو نمیکردم
اولای نردع ها بودم و ارتفاش با زمین نسبت بع نردع زیاد بود کع دستم لیز خورد بع طرف اونور نردع کج شدم و افتادم پایین
......
نظر بدین فداتون❤
۱۲.۴k
۱۶ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.